سالار سیف الدینی

نوشته ها و یادداشت های منتشر شده ...About Iran & Discourse of Nation

سالار سیف الدینی

نوشته ها و یادداشت های منتشر شده ...About Iran & Discourse of Nation

زبان، قومیت، سیاست گذاری

هالووین،ولنتاین و زبان مادری

5 اسفند 1396

شرق: چندسالی است که پدیده‌های غربی و عمدتا آمریکایی مانند هالووین و والنتاین چنان در بین مردم در حال رسوخ است که شاید خود آمریکایی‌ها هم به اندازه برخی ایرانی‌ها در این زمینه ثابت‌قدم نباشند. مدت‌هاست تصاویر جشن‌های هالووین و والنتاین، در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شود و گویی نپیوستن به موج و جو موجود می‌تواند نشانه‌ای از نادانی هم باشد. فکر نمی‌کنم در فرانسه، آلمان  یا هر کشور ریشه‌دار دیگر اروپایی مردم در فکر چنین جشن‌هایی باشند که توأم با تجملات است. از آنجایی که ایرانی‌ها غرب را یکپارچه می‌پندارند، بر این تصور‌ند که هالیوود آینه تمام‌نمای غرب است. برگزاری همین جشن‌ها در کشورهای ریشه‌دار اروپایی می‌تواند نشانه‌ای از پوچی باشد نه پیشرفت! در این سال‌ها از زبان هم‌وطنان ساکن استرالیا و اروپا زیاد شنیده‌ایم که خود آنها، از طریق شبکه‌های اجتماعی دوستانشان در ایران، متوجه چیزی به اسم هالووین یا ولنتاین می‌شوند. اکنون در کنار این دو موج، پدیده دیگری به نام زبان مادری به تقلید از آنچه سند یونسکو نامیده می‌شود، رایج شده است.

واقعیت این است که جامعه ما به دلایلی که جای بحث آن نیست، برخی از فرازهای فرهنگی بیگانه را می‌گیرد و به قدری در آن مبالغه و افراط می‌کند که از خود مدعیان اولیه نیز فراتر می‌رود.
تاریخچه روز جهانی زبان مادری آن‌گونه که آمده است به برگزاری تظاهراتی در بنگلادش در ١٩٥٢ در اعتراض به حکومت مرکزی پاکستان برمی‌گردد. در نتیجه همین حرکت سیاسی بود که پاکستان شرقی (بنگلادش امروزی) به کمک هندوستان در ١٩٧١ از پاکستان جدا شد. اکنون عده‌ای در ایران این روز را «الگو» قرار داده‌اند و لابد برای آینده نیز برنامه‌ای نظیر آنچه در پاکستان شرقی رخ داد، مدنظر دارند.  عده‌ای ناباورانه می‌گویند مسئله زبان مادری به تجزیه منتهی نمی‌شود. اگر تجربه عینی برای مطالعه لازم است، تجربه پاکستان و بنگلادش که موجد این جریان بود، سندی دست اول است.
شاید این هم از ویژگی‌های قهقرایی روشنفکری جدید باشد که برخلاف اسلافش که کشورهای پیشرفته را الگو می‌کردند، تجربه‌های پاکستان، افغانستان و هند را در مدیریت کشور آن هم پس از آنکه منجر به شکست و فروپاشی شد، تجویز می‌کنند.
به طور کلی هیچ جامعه دیگری غیر از ایران مقوله دکوراتیو زبان مادری را تا این حد جدی نگرفت و به آن تقدس نداد و البته هیچ جامعه دیگری تا این حد آن را به بیراهه نبرد و اصول یونسکو در همان زمینه را تحریف نکرد!
به گفته یکی از نویسندگان، تنها کاری که روشنفکران چپ ما همیشه در آن پیشتاز بوده‌اند پرتاب‌کردن یک موضوع بی‌اساس به میان جامعه، به‌هم‌ریختن انتظام اجتماعی و نابودی دستاوردهای تاریخی و سپس مهاجرت به کشورهای دیگر بوده است.
در هیچ برهه‌ای از تاریخ ٦٠ ساله اخیر ایران، روشنفکران و مخالفان هرگز توان کنترل جریانی را که خود شروع‌کننده بودند، نداشتند.
 امروز می‌دانیم که زبان مادری به‌مثابه یک ایدئولوژی اسب تروای تجزیه‌طلبی است اگرچه به زبان بیان نشود زیرا از تجربه‌ای الگوبرداری شده  که عملا منجر به تجزیه شده است.
 به‌طور‌کلی در ایران، گویش‌های باستانی که صورتی قدیمی‌تر از زبان پارسی‌اند در معرض انقراض‌اند، همانند زبان دیلمی که ظاهرا سال‌هاست که دیگر گویش‌وری ندارد و زبان‌هایی همچون تالشی، اورامی و مازنی.
اما مانند هر پدیده سیاسی دیگر، مسئله زبان مادری نیز پس از فرط سیاست‌زدگی به یک «ایدئولوژی» جدید در ایران تبدیل شد. ایدئولوژی‌سازی از یک مقوله ساده فرهنگی کار را به جایی کشانده است که از نظر طرفدارانش، انسان‌ها به دو دسته موافق و مخالف آن قابل تقسیم‌ هستند.
روز جهانی زبان مادری، حق زبان‌های در معرض انقراض بود اما از سوی حرکت‌های زیرزمینی که مدعی جمعیت ده‌ها میلیونی بوده و ده‌ها رسانه در اختیار دارند، به سرقت رفت. همان‌طور که پروژه سیاسی روحانی و یونسی برای توجه به اقوام محروم همانند بلوچ‌ها و اهل سنت، از سوی سیاسیونی که در همه این سال‌ها برخوردار و قدرتمند بودند به سرقت رفت و در پایان از ماهیت تهی شد.
نظم فرهنگی- زبانی ایران، یک نظم «طبیعی»  هزار‌ساله است. دست‌کاری در طبیعتِ این نظم، پیامدهای پردامنه‌ای دارد. بیرون از این نظم  هزارساله، هیچ نظم دیگری وجود ندارد و آنچه هست، هرج‌ومرج، بحران و تاریکی است.
شاید کسانی باشند که این گزاره‌ها را اغراق‌آمیز بپندارند. اما وضعیت فرضی را تصور کنید که بخواهیم نظام آموزشی چند‌زبانه را در یک استان چند‌زبانه و در مدت دو سال به بوته آزمایش بگذاریم. مثلا به استان آذربایجان غربی برویم و زبان‌های کردی اعم از سورانی، کرمانجی، شکاکی و زبان آذری و ارمنی و آشوری را در شهرها و مدارس رسمیت دهیم. آنگاه است که «وضع طبیعی» هابز را به چشم خود خواهیم دید؛ جنگ همه علیه همه و تلاش برای حذف رقیب!
میان «نظم طبیعی» که ماحصل شعور ملی ایرانیان در کوره تاریخ است و «وضع طبیعیِ» هابز تفاوت‌های عمده وجود دارد. ما مدت‌ها پیش، زمانی که حتی آغاز آن را به یاد نداریم از «وضع طبیعی» به نظم طبیعیِ ملی عبور کرده‌ایم و به درجه‌ای رسیده‌ایم که بسیاری از جوامع در آرزوی آن هستند.
بر‌هم‌زدن چنین نظمی، زیر نام زبان مادری، یونسکو و هر چیز دیگر، تنها یک آرزو و کوشش غیرهمدلانه می‌تواند تلقی شود.

منازعه قراباغ و ایران


ریشه یابی اختلافات میان ارمنی‌ها و جمهوری‌آذربایجان؛ منافع ملی ایران چیست؟


ستاره صبح:20 تیر 1396


ستاره صبح، احمدرضا حسینی: با سقوط اتحاد شوروی اختلافات کهن میان اقوام این جغرافیای بزرگ و چند فرهنگی دوباره زنده شد و این بار اقوامی که تحت سلطه بودند در قالب کشورهای تازه استقلال یافته بر سر برخی اراضی و بافت های قومی که در دوران استالین برای حفظ تنش های قومی ، تقسیم بندی شده بودند به ستیزه با یکدیگر پرداختند. یکی از آنها مناقشه قراباغ میان دو جمهوری قفقاز جنوبی یعنی جمهوری آذربایجان و ارمنستان است. در همین ارتباط روزنامه ستاره صبح گفتگویی با «سالار سیف الدینی» تحلیلگر منطقه قفقاز انجام داده است که نقطه نظرات وی را در ادامه می خوانیم:

 

- پس از فروپاشی شوروی بحران هایی در حوزه مشترک المنافع ظاهر شد، مناقشه قراباغ یکی از مهم ترین این بحرانها بود. ریشه های سیاسی و تاریخی این مناقشه چه بود؟

تاریخچه مناقشه در قراباغ به اوایل قرن بیستم باز میگردد. در ١٩۰۵ و ١٩۰٨ اولین جرقه های بحران در باکو زده شد که عبارت بود از یک رشته درگیریها. از ششم تا نهم فوریه ١٩۰۵ برخوردهایی میان تاتارها و ارمنیها در باکو رخ داد که به کشتار وسیع ارمنی‌های باکو به دست تاتارها منجر شد. ماموران دولت مرکزی روسیه در این چهار روز چشم خود را به وقایع بستند و فقط نظاره گر بودند. این کشمکش ها به ایروان و سپس نخجوان کشیده شد و در اواخر اوت چندین چاه نفت متعلق به ارامنه باکو به آتش کشیده شد. بلافاصله پس از فروپاشی امپراطوری تزاری یکبار دیگر این کشمکش ها شروع شد. این بار با دخالت نیروهای بریتانیایی و عثمانی و عمدتا به نفع تاتارهای مسلمان.


- منظور از تاتارها چه کسانی هستند؟

تاتارها اسم مرسومی است که در آن سالها به ترکزبان های ناحیه آران که بعدها در ١٩١٨ جمهوری آذربایجان نامیده میشود اطلاق میشد. در تمام اسناد روسی و انگلیسی به آنها تاتار گفته میشد. از آنجایی که پیش از ١٩١٨ باکو و گنجه و به طور کلی شمال رود ارس «آذربایجان» نامیده نمیشود، اطلاق آذری هم برای آنها به کار نمی رفت.


- این مساله در زمان شوروی و تحت مدیریت روسها چگونه کنترل شد؟

حوزه جغرافیایی که جماهیر شوروی را شامل میشد، گسترده ترین فضای سیاسی تاریخ بود و از تنوع ملی،نژادی، زبانی، مذهبی و قومی پیچیده ای برخوردار بود. تزارها این پیچیدگی را بیشتر کردند و بلشویکها برای مهار و کنترل جماهیر به آن دامن زدند. مدیریت قومی در شوروی چنان بود که سعی میشد، آتش اختلاف‌ها همیشه باقی بماند و از شکل گیری بلوکهای محلی قدرتمند جلوگیری شود. به این ترتیب همیشه به میانجی گری مسکو احساس نیاز میشد.

قراباغ منطقه ای ارمنی نشین بود که نزدیک به هفتاد درصد جمعیت آن مسیحی و ارمنی بودند. البته آذریها، تاتارها، کردهای ایزدی جزو اقلیت بودند. در ١٩٢١ استالین دستور الحاق قراباغ به جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی را صادر کرد. قراباغ در این دوره ناحیه خودمختاری بود که دارای قانون اساسی جداگانه و همراستا با قانون اساسی کل اتحاد شوروی و قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی بود.

همین اقدام باعث نارضایتی ارامنه شد. اما برای نگه داشتن آتش اختلاف خوب بود. الگوی مدیریت قومی در شوروی که استالین مبتکر اصلی آن بود بسیار جالب است و حداقل شامل سه محور میشد. یعنی: جابجایی قومیت ها از یک جغرافیا به جغرافیای دیگر؛ ایجاد هویت های تجزیه شده به ویژه در بین مسلمانها ؛ مهم تر از همه تعیین مرزهای جمهوری ها به نحوی که اختلافهای ارضی – تاریخی باقی بماند و یا تشدید شود و یا ترکیب ناهمگن زبانی- قومی- نژادی در واحدهای سیاسی ایجاد شود .

 نمونه اش را در دادن بخارا و سمرقند به ازبکستان می توان دید. دو شهری که کانون زبان فارسی بودند و به جای تاجیکستان در قلمرو ازبکستان قرار گرفتند.

مسکو از این اختلافات برای موازنه بین جماهیر و واحد کوچکتر استفاده می‌کرد. ولی تا زمانی‌که مرکز دارای اقتدار و قدرت بود این شیوه امکان پذیر بود. پس از گلاسنوست در اواسط دهه هشتاد قراباغ برای مدتی به ارمنستان ملحق شد. در ١٩٨٨ یکبار دیگر آتش اختلافات درگرفت و در ١٩٩١ با فروپاشی شوروی، قراباغ مانند سایر جماهیر اعلام استقلال کرد. درست به همان دلایلی که بقیه جماهیر می توانستند مستقل شوند ارمنی های قراباغ نیز خواهان حق تعیین سرنوشت بودند.


- آیا ارمنستان و ارمنیها از حمایت روسها و سایر کشورهای مسیحی در این زمینه برخوردار بودند؟

سوال مهمی است. یک اشتباه رایج وجود دارد و آن اینکه تصور می رود روسها به دلیل هم کیشی و اشتراک مذهبی از ارمنی ها حمایت میکنند و غربی ها هم به همین دلیل پشت ارمنستان هستند.

در حالی که چنین نیست. جهان سیاست و روابط بین‌الملل عرصه اوهام نیست و هر دولت به دنبال منافع ملی خود می گردد نه خویشاوندی و ... مسائلی زبانی و مذهبی در نهایت به عنوان مکمل عمل میکنند اما حرف اول را منافع مادی می زند. روسها هم به دلیل هم کیشی از کسی حمایت نمی کنند. روسیه هیچگاه بدون قید و شرط در کنار ارامنه نبوده است و اصولا در مقاطعی از تاریخ اصلا از ارامنه حمایت نکرد. در درگیری های ١٩۰۵ همانطور که گفته شد، روسها نظاره‌گر کشتار ارامنه باکو بودند و با اینکه امکانات انتظامی داشتند، اقدام خاصی نکردند. در ١٩١٨ روسیه تقریبا در کنار تاتارها ایستاد. البته پس از انقلاب بلشویکی تا مدتها اوضاع از کنترل روسها خارج شد.در ١٩٢١ استالین قراباغ را به جمهوری جدید آذربایجان منضم کرد، در ١٩٩١ روسیه هنوز به طور شفاف در حمایت از ارمنستان تردید داشت. تنها پس از کنار گذاشته شدن روسیه از معادلات نفت و گاز خزر و باز شدن پای بریتش پترولیوم به این منطقه و همین طور حذف روسیه از مسیر ترانزیتی و جایگزینی ترکیه بود که روسیه تصمیم نهایی اش را بر اساس منافع خود گرفت. در اوایل روسها سعی کردند، از باکو حمایت کنند که دلیل عمده اش نفت بود. حتی ایلچی بیک به خاطر امضای قرارداد با BP که بر خلاف میل روسها بود کنار گذاشته شد. نخستین اقدام حیدر علی اف هم پس از به قدرت رسیدن، الغای این قرارداد بود.

از ٢۰١۰ تا ٢۰١۵ روسیه حدود ۶ میلیارد تسلیحات نظامی به باکو فروخته است. روسیه تا پایان ١٩٩٣ یک و نیم برابر بیشتر از ارمنستان به باکو تسلیحات فروخت. در درگیری های آوریل ٢۰١۵ نیز حمایت روسها با باکو بود. و در ایروان چندین تظاهرات علیه روسیه برگزار شد. بنابراین اینکه بگوییم روسیه حامی بی قید و شرط ارمنستان است، ارتباطی با واقعیت ندارد. روسها تنها خدمتگذار منافع خودش است.همانطور که سرشت سیاست این را میگوید.

دقت داشته باشید که موضع انگلستان هم به طور سنتی حمایت از باکو بوده است. در ١٩١٨ که نیروهای متفقین در شرق قفقاز به فرماندهی ژنرال «تامسون» به طور آشکار از نیروهای حزب مساوات حمایت میکردند. بریتانیایی ها با انضمام قراباغ به جمهوری تازه تاسیسی که نامش را آذربایجان (!) گذاشتند، موافقت کردند و با انتصاب سلطان اف از اعضای تندرو حزب مساوات برای فرمانداری این ناحیه هم موافقت داشتند از اعضای شورای ارمنی قراباغ تعهد گرفتند که هر اقدامی بر علیه حکومت مساواتی ها به منزله اقدام علیه امپراطوری بریتانیا است. در اینجا اصلا ملاحظه هم کیشی و هم دینی با ارامنه مسیحی برای بریتانیا مطرح نبود.


- وضعیت قراباغ پس از برقراری آتش بس چه بود و چه مناطقی تغییر کرد؟

از ١٩٨٨ درگیری های پراکنده ای آغاز شد. از ١٩٩١ تا ١٩٩٣ جنگ و درگیری گسترده در قراباغ را شاهد بودیم. اما نیروهای نظامی جمهوری قراباغ کوهستانی توانستند که علاوه بر حفظ قراباغ مناطق اطراف آن را هم به عنوان یک کمربند امنیتی و منطقه حایل در کنترل بگیرند. باکو نیروهای نظامی خود را برای مبارزه با ارامنه قراباغ گسیل کرد اما به دلایل سیاسی و خیانت هایی که از داخل قوای نظامی و سطوح سیاسی صورت گرفت نه تنها قراباغ تصرف نشد بلکه نواحی اطراف آن نیز به تصرف ارامنه در آمد. فقط نزدیک به شش استان (رایون) در دوران حیدرعلی‌اف به تصرف ارامنه در آمد بقیه رایونها در دوران مطلب اف،ایلچی بیک و سرپرستی یعقوب محمد اف تصرف شده بود.

در خصوص سقوط شوشا و لاچین، امروز می دانیم که در اثر عقب نشینی یا فرار ، نیروهای باکو این مناطق به دست نیروهای ارمنی افتاد. یعقوب محمد کفیل وقت ریاست جمهوری در همان دوره ١٩٩٢،  چندذ ماه پیش به این مساله اشاره کرد. رحیم قاضی اف وزیر وقت دفاع همین ادعا را در مورد شوشی و لاچین تکرار کرده است.

به طور کلی یک جنگ ژئوپولیتیک در قراباغ در جریان است. ارمنستان قراباغ را مکمل ژئوپولیتیک خود میداند و از طرف دیگر به عنوان یک ناحیه حایل که از گسترش نفوذ ترکیه جلوگیری میکند تلقی میکند. منابع معدنی و آبی قراباغ بسیار مهم است و مباحث ژئوپولیتیکی پیچیده در این زمینه مطرح است. قراباغ برای هر دو طرف اهمیت استراتژیک دارد. زیر مرز طبیعی (کوهستانی) است که در کنترل هر یک از طرفین قرار بگیرد برتری ژئوپولیتیکی می آورد و طرف مقابل را آسیب پذیر می کند.

باکو در وضعیت کنترل شده قادر است چند تپه و روستا را بگیرد. با توجه به حجم خریدهای تسلیحانی اعم از موشکی و... به ویژه در حوزه پهبادهایی نظامی که از اسرائیل خریداری کرده است و انواع مختلف پهبادهای «هاروپ» و «اوربیتر» (اگر تحویل گرفته باشد) میتواند به اهدافی دست پیدا کند.

 اما برگ برنده ارمنستان هدف قراردادن سکوهای نفتی باکو است. اگر کشمش نظامی از یک حد مشخص فراتر برود، ارمنستان گزینه های جدی در اختیار دارد. به ویژه که باکو هنوز نتوانسته است سپر دفاع موشکی خود را به طور جدی تامین کند. حتی در مورد اینکه سامانه دفاع موشکی اسرائیل معروف به گنبد آهنین، بتواند در برابر موشک های اسکندری که در اختیار ارمنستان است، مقاومت کند، اما و اگرهای زیادی بین کارشناسان نظامی وجود دارد.


- موضع ایران در مناقشه قراباغ چیست و چه جهت گیری دارد؟ آیا مناقشه قراباغ یک کشمکش مذهبی است؟

موضع ایران این است که مناقشه قراباغ یک اختلاف سرزمینی است نه مذهبی و راه حل نظامی هم ندارد. موضع رسمی باکو هم همین است و بارها تکرار کرده اند که مناقشه قراباغ ماهیت مذهبی ندارد. ولی مساله اینجا است که در باکو مواضع متناقض وجود دارد. از نظر ایدئولوژیک حکومت باکو معتقد است که حتی خود ایروان هم به لحاظ تاریخی متعلق به جمهوری آذربایجان است اما در عرصه عمل به آزادی شهرهای اطراف در شرق قراباغ  رضایت دارد.

اینکه موضع مطلوب ایران چه می تواند باشد به نظر من ریشه در سنت صدساله دارد. ایران از همان دوره قاجار علاقه ای به دخالت در منازعه کسانی که تا چند سال پیش اتباع خودش بودند و حالا در اثر دستکاری روسها به جان هم افتاده اند نداشت. ایران علاقه مند بود بی طرف بماند و طرفین را به صلح و آشتی دعوت کند. زیرا هم ارمنی ها و هم مردم باکو،گنجه و... را به مثابه فرزندان خود می‌دیدید و نگاه مشفقانه به این منازعه کودکانه داشت. امروز هم ایران باید، بی طرفی خودش را حفظ کند و موضع یکسانینسبت به هر یک از طرفین داشته باشد. گذشته از آن آشوب در یک بخش جدید از مرزها به نفع ایران نیست و تمرکز ایران را به هم می زند.

مساله اصلی در آتش افروزی جدید این است که انتخابات ریاست جمهوری در باکو نزدیک است و الهام علی اف باید در این انتخابات با دست پر حضور پیدا کند. هر چند مانند همیشه اسم او از صندوق بیرون خواهد آمد اما اقناع افکار عمومی در جهانی که رسانه های اجتماعی و مردمی حرف اول را می زنند اهمیت دارد و باعث مشروعیت و مقبولیت است.

هیات حاکمه باکو با آتش افروزی در قراباغ قصد دارد که احتمالا مناطق محدودی را به تصرف خود در آورد و در نهایت به تبلیغات هیجان بر انگیز در ایام انتخابات در برابر رقبا دست بزند. البته این دلیل عمده ای نیست اما موفقیت محدود و انحراف افکار عمومی از مشکلات کلی اجتماعی – اقتصادی به درد هیات حاکمه می خورد.

از طرف دیگر حجم تسلیحات خریداری شده توسط باکو و هزینه هایی که صرف آن میشود به نام قراباغ سر به فلک زده و مردم می پرسند اگر قرار نیست اقدامی صورت بگیرد این همه خرید نظامی برای چیست؟

البته این بعد درون کشوری است. در بعد منطقه ای و جهانی اراده های دیگری وجود دارند که روسیه مهم ترین آنها است. همانطور که اشاره کردم موضع روسیه بر اساس منافع ملی آن کشور است و از پویایی و سیالیت خاصی برخوردار است. در جنگ چهار روزه آوریل/ فروردین ٩۵ هم نقش روسیه بارز بود. روسها قصد دارند یک «منازعه خفته» را بیدار کنند و سپس مانند مدل غازان یا کریمه طرحی صلح را ارائه بدهند که خودشان در آن ذینفع اند.

در این طرح صلح که به طرح صلح پوتین معروف شده است، نیروهای نظامی روس به نام نیروهای حافظ صلح تک ملیتی در خطوط تماس مستقر میشوند که این مناطق شامل بخشی از مرزهای ایران هم میشود. همچون رایون فضولی، زنگیلان و قبادلی و شهرهای گورادیز و برگشاد هم مرز با ایران است و نزدیک به ١٣۰ کیلومتر از مرز مشترک ایران و جمهوری باکو در عمل تحت کنترل ارامنه است. بر اساس این طرح صلح در مرحله اول دو رایون و در مرحله دوم دو رایون دیگر به باکو واگذار میشود.

البته اینکه امریکا چقدر زیر بار این طرح برود محل تردید است مگر اینکه بتواند یک امتیاز مهم در حوزه نفت وگاز کسب کند.

ترکیه هم تمایل دارد حوزه نفوذ خودش را گسترش دهد. برای مثال چیزی شبیه طرح گوبل که در ٢۰۰١ از طرف امریکا مطرح شد منافع ترکیه را تامین می‌کند. در این طرح علاوه بر رایون های شرقی و جنوبی خارج از قراباغ منطقه مگری که دالان ٣۵ کیلومتری مشتمل بر مرز ایران و ارمنستان است به باکو واگذار میشد و در عوض دالان لاچین به ارمنستان تحویل داده میشد تا ارتباط ارضی بین ارمنستان و قراباغ تامین شود. به این ترتیب یک خط اتصال بین ترکیه- نخجوان – مگری- جمهوری باکو تامین میشد که نوار تورانیسم تلقی میشد. امریکا در آن دوره قصد عبور دادن خط لوله نفت و گاز از خزر به غرب را داشت. البته این طرح صلح هیچگاه اجرایی نشد اما چنین پروژه های مدنظر ترکیه است و برای ترکها جذاب است.

اینکه منافع ایران چیست، پیچیده است. ایران همسایه قفقاز جنوبی است و بزرگ ترین کشور بعد از روسیه از است که در این ناحیه به واسطه مرز مشترک ذینفع است. ایران در درجه اول درگیری و جنگ نمیخواهد و به درستی معتقد است که این مساله راه حل نظامی ندارد. چون ارمنی ها گزینه های زیادی دارند و اگر در فشار قرار بگیرند از آن استفاده می‌کنند.

در مرحله دوم به نفع ایران نیست که متحد استراتژیک اسرائیل که خود را ملزم به منافع آن رژیم میداند در خطوط مرزی مستقر شود. حضور نیروهای نظامی روسیه هم در چند کیلومتری مرزهای هم به نفع ایران نیست. اما اگر ناچار از انتخاب باشیم، روسیه به اسرائیل ترجیح دارد. از نظر راهبردی جمهوری آذربایجان کارگزار اسرائیل در منطقه است. مصاحبه «یوسی آلفر» تحلیلگر موساد در امور ایران، با بی بی سی فارسی ، در سال گذشته تا حدودی روشن کرد که تلاویو چه بهره برداری هایی از باکو و خاک این کشور بر علیه ایران میکند. بنابراین گسترش ارضی باکو ، گسترش ارضی اسرائیل است.

استمرار وضع موجود تا پیدا شدن یک راه حل پایدار و بینابین بهترین گزینه برای همه به ویژه ایران است. رژیم اسرائیل از موضع باکو کاملا دفاع میکند و مشخص است که در این وضعیت منافعی دارد.


- اما دستگاه دیپلماسی باکو از ایران میخواهد به دلایل مختلف از جمله به نام حمایت از دولتهای اسلامی از موضع این حکومت حمایت کند!

باکو سیاست چند جانبه برای جذب حمایت های دیپلماتیک از بین کشورهای اسلامی را مد نظر دارد. اما مساله اینجا است که آیا واقعا باکو یک حکومتی است که به علایق مذهبی مردم احترام میگذارد؟ پاسخ منفی است.

اولا خود آنها همواره گفته اند که مناقشه قراباغ ماهیت دینی ندارد. دوما در داخل نیز تمام گروههای شیعی، مساجد شیعه و مظاهر شیعه تحت فشار،تخریب و ستم قرار دارند. نمونه اش تخریب مساجد،سرکوب نارداران، ممنوعیت برگزاری مراسم عزاداری امام حسین ع و... است. هفته ای نیست که یک نشست فرهنگی در سطوح رسمی و عالی بین باکو و تلاویو برگزار نشود. مساجد وهابی عربستان و حنفی ترکیه در باکو و گنجه فعال هستند. دشمنان تمامیت ارضی ایران در باکو فعال اند و از بنیادهای دولتی و نیمه دولتی این کشور تغذیه فکری میشوند.

حقیقت است که خود منطقه قراباغ هیچگاه به باکو بازنخواهد گشت. مناطق اطراف هم بلافاصله پس از بازگشت به حیات خلوت اسرائیل تبدیل خواهد شد تا به دسیسه چینی علیه ایران بپردازند. اسراییل نام این پروژه را «دکترین پیرامون جدید» گذاشته است که از دکترین بن گورین در دهه ١٩۵۰ الهام گرفته است. یعنی نزدیک شدن به محیط امنیتی ایران در شمال عراق و جمهوری آذربایجان.

حجم تجارت این کشور با رژیم اسرائیل بسیار بالا است و بدون احتساب خریدهای نظامی، اسراییل چهارمین شریک تجاری باکو است. در برابر آن حجم تجارت سالیانه ایران و باکو هیچگاه از ۵۰۰ میلیون دلار فراتر نرفته است و شامل کالاهای استراتژیک هم نمیشود.

از سوی دیگر، اصولا باکو در سیاست های اعمالی خود موجودیت و تمامیت ارضی ایران را به رسمیت نمی شناسند. تمام آن چه در مدارس به نسل جدید این کشور آموزش داده میشود، نفرت از ایران و ایرانی است. یک یک شهروندی نمونه در جمهوری باکو کسی است طبق کتابهای درسی از ایران طلبکار باشد، اگر نگوییم متنفر.

 اینکه چرا از ایران انتظار کمک دارند، ناشی از زیاده خواهی و زیرکی آنها است. فکر میکنم کمک کردن به آنها کار اشتباهی است.


- ولی ظاهرا ایران در گذشته کمک‌هایی به باکو داشته است؟

ایران کمک هایی را در اوایل دهه هفتاد داشته است. کمک هایی که بیش از هر چیز به موازنه کمک میکرد. برای مثال هرگاه نیروهای نظامی ارمنی در حال پیشروی غیرمعمولی بودند ایران به ارمنستان هشدار میداد و در مقاطعی هم که روسیه در کنار ارمنستان بود، باعث تیرگی روابط تهران- مسکو میشد.مثلا پس از سقوط گورادیز در اوت ١٩٩٣ در چند کیلومتری مرز ایران، نیروهای نظامی ایران در کنار مرز مستقر شدند و هشدار دادند. ایران کمک های راهبردی بلاعوضی به باکو کرد. مانند بنزین رایگان و اسکان پناهندگان توسط هلال احمر و کمیته امداد. سردار حقیقت پور به عنوان مستشار نظامی در آنجا خدمت کرد و تسلیحات نظامی به ارزش میلیون ها دلار به نیروهای روشن جوادف تحویل داد. باکو هنوز بدهی اش را از بابت این کمک های پرداخت نکرده است. اگر سپاه و ارتش ایران دخالت نمیکردند، نیروهای ارمنی قادر بودند تا خود نزدیکی باکو پیشروی کنند. بسیاری از مسائل گفته نمیشود و ملاحظاتی در این خصوص وجود دارد. اما نقش ارتش ایران در موازنه بخشی به مساله معادلات نظامی منطقه کم اهمیت نیست.

 اما پس از ١٩٩۴ دستگاههای تبلیغی و رسانه ای در باکو ایران را مقصر شکست جلو دادند و به افکار عمومی چنین تلقین کردند که اگر ایران از ارمنستان حمایت نظامی و لجستیکی نمیکرد، نیروهای ارمنی قادر به اشغال یا تصرف مناطق قراباغ نبودند. در حالیکه این دروغ محض بود. تنها کالای مهمی که از ایران به ارمنستان صادر میشد، گندم بود. به اضافه اینکه تجار ایرانی و عمدتا تبریزی به ایروان رفتند و حجم بازرگانی دو طرف را افزایش دادند.

به هر حال ایران دستمزد حسن نیت و کمکهای انسان دوستانه را این گونه از باکو گرفت. کمیته امداد هم که هزنیه های زیادی برای اسکان و پذیرایی از آوارگان جنگ قراباغ داده بود، پس از مدتی از باکو اخراج شد.


گفتید انتخابات در جمهوری آذربایجان نزدیک است و الهام علی اف سعی دارد از طریق پیشبرد آرمان هایی مربوط به حوزه قراباغ کارت برنده ای در دست داشته باشد. اگر در این انتخابات علی‌اف رای نیاورد و یا نتیجه انتخابات در اثر بحران سیاسی و یا شورش و... منجر به سقوط حکومت فعلی شود، چه اتفاقی خواهد افتاد آیا برای منافع ایران بهتر است یا بدتر؟

این احتمال که انتخابات آزاد برگزار شود چندان جدی نیست. تغییرات قانون اساسی اخیر هم این احتمال را نشان نمی دهد. اما واقعیت این است که اپوزیسیون هیات حاکمه فعلی از خود آن لااقل نسبت به ایران بدتر هستند. به هر حال «شیطانی که می شناسیم بهتر از شیطانی است که نمی شناسیم».

 

 

 

ژئوپولیتیک آب در شرق کشور


جدال خاموش آب بین ایران و افغانستان

شرق،2 مرداد 1396

اخیرا اندیشکده اقتصاد و سیاست با انتشار مطلبی به ثروت‌های نهفته افغانستان پرداخته است. روزنامه نیویورک‌تایمز نیز با انتشار گزارشی درباره  معادن افغانستان، نوشته است  میزان ذخایر موجود در معادن تازه کشف‌شده لیتیوم، آهن، مس، کبالت و طلا در جنوب افغانستان به حدی است که می‌تواند این کشور فقیر را به یکی از مهم‌ترین کشورهای جهان تبدیل کند. میزان لیتیوم این کشور برابر با نفت عربستان گزارش شده است. گفته می‌شود  تمام کارخانه‌های صنعتی جهان ازجمله اپل، سامسونگ و حتی ناسا خواهان لیتیوم هستند؛ زیرا لیتیوم در ساخت باتری‌های موبایل و سایر فناوری نوین مورد استفاده قرار می‌گیرد. ذخیره معادن آهن دو میلیارد تن برآورده شده است. در زمینه اورانیوم افغانستان یکی از کشورهای ثروتمند به شمار می‌رود که میزان آن تاکنون ارزش‌گذاری نشده است. معادن اورانیوم در ولایات هلمند و کنر شناسایی‌ شده‌اند. ذخایر مس افغانستان برابر است با بزرگ‌ترین و ارزشمندترین معدن مس جهان در شیلی. بزرگ‌ترین معادن دست‌نخورده طلا در افغانستان انباشته ‌شده‌اند. مجموع ذخایر گازی آن با ارزش بیش از یک تریلیون دلار یعنی نصف ارزش مجموع گاز عراق است. افغانستان در زمینه سنگ‌های زینتی مانند زمرد، الماس و... نیز پیشتاز است.  در کنار آن افغانستان بخش مهمی از آب‌های منطقه‌ای را کنترل می‌کند که ارزش آن ده‌ها‌ میلیارد دلار ارزیابی ‌شده است. افغانستان براساس سیاست‌های «وزارت انرژی و آب» به پنج حوزه آبی تقسیم‌ شده است که موقعیت آنها در نقشه دیده می‌شود. به‌طورکلی نگاه دولت افغانستان به آب، به‌عنوان یک منبع هیدروکربنی است و نگاه طبیعی! از نظر دولتمردان افغانستان، آب در حکم نفت است و دولت بخشی از هزینه‌های خود را باید از طریق فروش آب به همسایگان تأمین کند. درهمین‌راستا افغانستان تاکنون امتیازهای زیادی از ایران بابت اجازه ورود آب‌های رودخانه گرفته است. تنها در یک مورد در دهه ١٣٥٠، دولت ایران دو میلیارد دلار کمک مالی به افغانستان انجام داد. درباره اهمیت این میزان باید آن را با کل کمک‌های مالی ایالات‌متحده در طول جنگ سرد به افغانستان مقایسه کرد که نزدیک به ٥٠٠‌ میلیون دلار بود. 
نگاهی به مرزهای آبی بین دو کشور
تاریخچه مشکلات آبی بین دو کشور قدمتی به‌اندازه تأسیس کشور افغانستان دارد. ایران در کنفرانس پاریس با اکراه استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت؛ اما با پیروزی نیروهای بریتانیا در جنگ گندمک بر نیروهای افغانی (١٨٧٨) و انعقاد قرارداد تحت‌الحمایگی افغانستان (١٨٧٩)، ایران در مرزهای شرقی خود عملا با بزرگ‌ترین قدرت دنیا همسایه شد؛ بنابراین قراردادهای مرزی بین ایران و هند (پاکستان بعدی) و ایران و افغانستان تابعی از اراده و خواست نیروهای استعماری حاضر در پیرامون ایران بود. ازاین‌روست که بدون روند‌شناسی دقیق شکل‌گیری مرز و قراردادها یا تفاهم‌نامه‌های آبی بین دو کشور، درک درست مسئله امکان‌پذیر نیست. اختلافات مرزی بین ایران و این کشور با حکمیت‌هایی که افسران انگلیسی در رأس آن قرار داشتند به انجام رسید. حکمیت گلد اسمیت و مک ماهون در ١٨٩٦ برای تعیین سرنوشت دریاچه هامون و رود هیرمند سرنوشت‌ساز بود. سرهنگ مک ماهون یک‌سوم حقابه هیرمند را به ایران داد و دوسوم آن را حق افغانستان دانست. در سال ١٩١٧ یک قرارداد جدید بین ایران و افغانستان منعقد شد. به دلیل طولانی‌شدن مذاکرات در جهت اجتناب از گسترش اختلاف و به‌منظور اینکه موضوع تقسیم آب هیرمند سروسامانی یابد، در سال ١٣١٥، پروتکل موقتی بین طرفین منعقد شد که به‌موجب آن آب در سد کمال‌خان به‌صورت مساوی (٥٠ درصد سهم افغانستان و ٥٠ درصد سهم ایران) تقسیم شود. در این قرارداد دولت‌ها توافق کردند که از بند کمال‌خان آب به‌صورت مساوی تقسیم شود و برای اینکه از روستای چهاربرجک تا بند کمال‌خان اضافه بر مقدار آبی که فعلا برده می‌شود مصرف نشود، دولت افغانستان تعهد کرد در فاصله مزبور علاوه بر انهاری که جاری بوده و هست نهر دیگری احداث و حتی تعمیر نکند. عدم پایبندی دولت افغانستان به این قرارداد موجب شد که مشکل کم‌آبی در سیستان همچنان ادامه یابد. این مشکل به‌ویژه با حفر نهر به قرا و سراج در خاک افغانستان که برخلاف نص صریح حکمیت گلد اسمیت و قرارداد ١٣١٧ بود، افزایش یافت. در طول این سال‌ها ایران مجددا تلاش کرد تا مذاکراتی را با دولت افغانستان آغاز کند ولی این مذاکرات هیچ‌گاه به نتیجه مثبتی نرسید. پهلوی اول هم‌زمان با تحکیم پایه‌های دولت مدرن تلاش‌هایی جدی برای بازپس‌گیری حقوق ایران در هیرمند آغاز کرد. اولین کوشش در این زمینه به ١٩٣٠/١٣٠٩ و مذاکرات امیر شوکت‌الملک علم با افغانستان بازمی‌گردد. روابط ایران و افغانستان در آن دوره در وضع مطلوب قرار داشت و رهبر آن نیز به ایران سفر کرده و قرارداد دوستی با ایران منعقد کرده بود. سیاست دولت ایران در این مذاکرات، رد حکمیت‌های استعماری بود که در گذشته انجام ‌گرفته بود. براساس خاطرات امیرعلم، وقتی هیئت افغان به نتایج داوری‌های مزبور درخصوص دلتای هیرمند استناد کردند، امیرعلم گفت ما حاضر نیستیم راجع به حکمیت خارجی که ابدا رسمیت نداشته است صحبت کنیم. به‌علاوه داوری مزبور برای حل مشکلات نبوده،  بلکه برای تولید مشاجره بین «دو برادر دینی» است. به همین دلیل صلاح نیست طرفین روی آن مذاکره کنند. علم پیشنهاد کرد که آب هیرمند به‌صورت مساوی تقسیم شود و افغان‌ها نیز پذیرفتند  نهر شاهی واقع در پایین‌ بند کمال‌خان به‌طور مساوی تقسیم شود. ولی ایران این پیشنهاد را به خاطر اجرائی‌نبودن آن رد کرد.  با عنایت به روابط خوب دو کشور در زمان محمد نادرشاه، معاهده دوستی بین دولت‌ها امضا شد. پروتکل پیوست این معاهده (١٣٠٦) زمینه لازم برای مذاکره پیرامون هیرمند را به وجود آورد. سفیر وقت ایران در کابل (باقر کاظمی) یک معاهده جدید در ١٣١٧ منعقد کرد. براساس آن: در مورد تقسیم آب هیرمند از بند کمال‌خان به بعد بالمناصفه، پذیرفته شد. براساس ماده دوم،  افغانستان تعهد کرد که از روستای چهاربرجک تا بند کمال‌خان، نهر جدیدی را احداث نکند.  موافقت‌نامه ١٣١٧ اولین و آخرین موافقت‌نامه با افغانستان درخصوص هیرمند در تراز استانداردهای جهانی بود و با معیارهای شناخته‌شده جهانی مربوط به رودهای بین‌المللی همخوانی داشت. دلیل عمده ناکامی آن به دلایل سیاسی ازجمله «فقدان حسن‌نیت» در طرف افغان بود.  دولت افغانستان از تصویب موافقت‌نامه اجتناب کرد زیرا استدلال می‌کرد دولت ایران باید در یادداشتی موافقت بی‌قید خود را با آزادی کابل برای هر نوع مداخله در بالای بند کمال‌خان اعلام کند.  در ١٣٣١ دو طرف با وساطت آمریکا کمیسیون جدیدی را برای این منظور تأسیس کردند که به کمیسیون دلتای رود هیرمند معروف شد. در این قرارداد حق تقدم آب مشروب سیستان نسبت به سایر مصارف موردپذیرش کمیسیون بی‌طرف قرار گرفت، مقدار آب موردنیاز سیستان از سوی هیئت ٢٢ متر مکعب در ثانیه اعلام شد که مورد توافق دولت ایران قرار نگرفت. طبق آخرین توافق این قرارداد مقرر شد سهم ایران در منطقه دلتای رود ٢٢ مترمکعب در هر ثانیه باشد و چهار مترمکعب آب اضافه در ثانیه از افغان‌ها بگیرد که درمجموع به ٢٦ مترمکعب می‌رسید. اگرچه این میزان از حقابه تعیین‌شده از (یک‌سوم) «کمتر» بود؛ اما افغان‌ها حتی از پذیرش آن نیز سر باز می‌زدند. این قرارداد با یک معاهده درخصوص آب هیرمند و دو پروتکل در تاریخ ٢٢ اسفندماه ١٣٥١ توافق شد و به امضای طرفین رسید.  ایران در سال ١٩٧٢ دو‌ میلیارد دلار برای طرح توسعه افغانستان در نظر گرفت. این مبلغ در حقیقت در ازای چهار مترمکعب اضافه آب در ثانیه به افغانستان پرداخت می‌شد. پس از کودتا علیه ظاهرشاه در ١٣٥٢ بی‌ثباتی افغانستان را فراگرفت. ولی درنهایت در خردادماه ١٣٥٦ دولت جمهوری افغانستان نیز این معاهده را «لازم‌الاجرا» دانست. با ‌وجود این،  به دنبال کودتاهای پی‌درپی در افغانستان و مسائل بی‌شمار داخلی آن کشور، موجی از ابهام سیاست کلی افغانستان را دراین‌باره دربر گرفت. در دوره طالبان مسیر رود هیرمند به روی ایران بسته‌ شده. این سیاست پس از سقوط طالبان حفظ شد.  درنهایت باید تأکید کرد که آخرین اراده طرفین درخصوص آب هیرمند، مربوط به قرارداد منجر به کمیسیون دلتا است. 
آب در برابر مهاجران
رهبران سیاسی افغانستان از آغاز قرن بیستم استفاده از آب هیرمند را «حق انحصاری» افغانستان دانسته‌اند درحالی‌که طبق حکمیت گلد اسمیت (١٢٨٥/ ١٨٧٢) مرزهای دلتای هیرمند روی شاخه اصلی رود بود. گذشته از اینکه حکمیت اسمیت ظالمانه توصیف می‌شود، زیرا سرهنگ مک ماهون نیز فقط یک‌سوم حقابه رود هیرمند را به ‌طرف ایرانی اختصاص داد. با وجود این،  افغانستان در دوره‌های «ثبات سیاسی» خود از دادن همان حقابه اندک نیز خودداری کرده است. یادداشت ٢٥ سپتامبر ١٩٠٤ سرهنگ مک ماهون، حاکی از این بود که دولت افغانستان اصولا نمی‌پذیرد که اختلافی بر سر مسئله تقسیم آب وجود دارد؛ زیرا معتقد است  موقعیت جغرافیایی، آنان را تنها صاحبان «سراسر هیرمند» می‌داند. این رویکرد باب هر نوع مذاکره را درباره تقسیم آب بسته است.  پیروز مجتهدزاده معتقد است مشکل اصلی ایران و افغانستان از آنجا آغاز شد که رهبران سیاسی افغانستانِ تحت حمایت استعمار بریتانیا در اوایل قرن بیستم رودخانه هیرمند را یک رودخانه داخلی فرض کرده و هرگونه استفاده از آب آن را «حق انحصاری» خود دانستند.  عطاالله عبدی نیز بر این باور است که مرور تاریخچه روابط ایران و افغانستان درباره  هیرمند نشان می‌دهد که افغان‌ها همیشه از وضعیت فرادست خود به‌خوبی استفاده کرده و به‌ندرت به قراردادهایی که وضعیت باثبات و مطمئن را در منطقه ایجاد کند تن داده‌اند و در صورت بسته‌شدن چنین قراردادهایی نیز پایبندی کمتری به آنها نشان داده‌اند. 
اظهارات اشرف‌غنی احمدزی در تهران گویای بخشی از سیاست جدید ژئوپلیتیکی افغانستان در قبال ایران از طریق اهرم‌های متعدد آبی است. به‌طوری‌که می‌توان نام سیاست «آب در برابر مهاجرین» به آن اطلاق کرد. وی در ١٣٩٤ در سفارت افغانستان گفت: «کابل در مواجهه با کشورهای همسایه در موضع ضعف نیست. کشورهای همسایه هم به افغانستان احتیاج دارند. ما برای حل مشکل مهاجران به تهران التماس نکرده‌ایم. نیازی به التماس نیست». غنی با اشاره به «حوزه آبی هریرود»، گفت: اگر دولت ایران برای حل معضل مهاجران اقدام نکند، کابل هم نیازی نمی‌بیند تا به خواست‌های ایران در رابطه با «حقابه» ایران ترتیب اثر دهد. کابل در مواجهه با کشورهای همسایه در موضع ضعف نیست و کشورهای همسایه هم به افغانستان احتیاج دارند. «اگر ایران به اخراج مهاجران افغان ادامه دهد، افغانستان تمام روابط بازرگانی خود با این کشور را قطع خواهد کرد!».  اشرف‌غنی در این چند جمله به‌خوبی بخش بزرگی از نیات ژئوپلیتیکی افغانستان درباره ایران را تبیین کرده است. به عبارت ساده‌تر، به نظر می‌رسد افغانستان با احداث سدهای گوناگون درصدد چالش‌سازی‌های متعدد در حوزه‌های آبی متفاوت است. درحالی‌که ناخرسندی اصلی ایران بر سر حقابه هیرمند است، غنی عملا با چالش حقابه حوزه آبی هریرود که تأمین‌کننده آب خراسان است، از یک کد ژئوپلیتیکی مهم استفاده کرده و پیام تهدیدآمیز روشنی به ایران داده است. این کُد به دو شکل قابل تفسیر است؛  نخست اینکه: سرنوشت هیرمند از نظر ما تمام‌ شده است و ازاین‌پس درخصوص هریرود مذاکره می‌کنیم و در صورت ندادن امتیاز، تجربه هیرمند را در خراسان تکرار خواهیم کرد! و دوم اینکه علاوه بر هیرمند، جبهه جدیدی در هریرود باز شده است! این تهدید نیز در قبال اخذ امتیازات بیشتری برای مهاجران افغان انجام ‌گرفته و قطع روابط تجاری دو طرف با حجم دو‌ میلیارد دلار در سال به‌عنوان ضمانت اجرای آن تلقی شده است. این در حالی است که نوع رفتار دولت ایران با پناهندگان افغان در سه دهه گذشته بی‌نظیر بوده  و سازمان ملل نیز دراین‌باره از ایران تشکر کرده است؛ اما به نظر می‌رسد دولت افغانستان قصد دارد بخشی از مشکلات داخلی خود را از طریق مهاجرت اتباعش به کشورهای همسایه و ورود ارز از این کشورها حل‌وفصل کند.  براساس اطلاعات مرکز آمار ایران،  ٩٨/١ درصد جمعیت ایران از مهاجران افغانی تشکیل می‌شود که این میزان از سال ١٣٨٥ به امروز سیر صعودی داشته است؛ اما این مقدار صرفا نمایانگر اتباع بیگانه‌ای است که اجازه اقامت در ایران دارند. براساس اظهارات وزیر کشور در ١٣٩٤، تعداد افغانستانی‌های مقیم ایران دو‌میلیون‌و ٥٠٠‌ هزار است که از این مقدار صرفا یک‌ میلیون اجازه اقامت موقت دارند. این مقدار بیش از ٤,٥ درصد از جمعیت کل کشور است. مضاف بر آن ایران در ١٠ سال گذشته پنج میلیون مهاجر غیرقانونی به افغانستان برگردانده است.  افغانستان از ایران می‌خواهد  برای گرفتن حقابه خود، علاوه بر پذیرش یک‌میلیون‌و ٥٨٣هزارو ٩٧٩ مهاجر غیرقانونی، شرایط مطلوب زندگی برای آنها را نیز فراهم کند که در این صورت «شاید» افغانستان اجازه خروج آب‌های مرزی خود را به‌سوی ایران صادر کند. 
کنترل ایران از طریق کنترل آب
افغانستان بر این باور است که از طریق کنترل آب‌های خروجی‌اش به سمت ایران قادر است رفتار و تصمیمات سیاسی ایران در زمینه فروش نفت ارزان و پذیرش مهاجران را کنترل کند. «سیاست احداث سد» از سوی افغانستان تا اندازه زیادی به سود کشورهای رقیب تمام ‌شده است. کشورهایی مانند ترکیه با بستن قراردادهای پرسود با افغانستان وظیفه احداث سد را برعهده ‌گرفته‌اند و بخش عمده کمک‌های خارجی به افغانستان صرف احداث سد بر مسیر هیرمند و هریرود می‌شود.  سیاست آبی افغانستان (با وجود سلطه بی‌ثبات بر سپهر سیاسی آن) تحت‌تأثیر ژئوپلیتیک این کشور است. تمام حاکمان افغانستان از هر گرایش، می‌دانند که از طریق کنترل آب قادر به کنترل همسایگان خود خواهند بود.  افغانستان کشوری است که در تنگنای جغرافیایی قرار گرفته است. محصوربودن این کشور در خشکی و فقدان راه به آب‌های آزاد، روابط تجاری آن را مختل کرده و این کشور را به‌ لحاظ جغرافیایی به پاکستان و ایران وابسته کرده است. از سوی دیگر سلطه پشتون‌ها بر ساختار سیاسی این کشور ظرفیت ستیزه‌جویی با ایران را بالا برده است. 
نتایج و پیامدهای سیاست آبی افغانستان در ایران
سیاست‌های آبی افغانستان در دهه‌های گذشته نتایج فاجعه‌باری را متوجه شرق کشور کرده است. شمال استان سیستان‌وبلوچستان به‌ویژه شهرهای زابل و اطراف آن که حیات آنها وابسته به هیرمند و کشاورزی اطراف دریاچه هامون است، دچار خشک‌سالی شدند. در اثر این خشک‌سالی، بخشی از مردم سیستان در حال مهاجرت به گلستان و خراسان و عمدتا مشهد هستند در نتیجه آن نیز ترکیب قومی- مذهبی شمال استان با تغییر مواجه شده است. با خالی‌شدن هر روستای مرزی، هزینه‌های انتظامی و امنیتی تأمین امنیت مرز افزایش می‌یابد و استان‌های مجاور نیز با خشکی و همچنین افزایش جمعیت و در نتیجه حاشیه‌نشینی و مشاغل کاذب روبه‌رو می‌شوند.  افغانستان قصد دارد تجربه سیستان را در استان خراسان تکرار کرده و با احداث سدهای مختلف بر هریرود ازجمله سد سلما، به‌طورکلی نیمه شرقی ایران را با چالش حیاتی روبه‌رو کند. این چالش موجبات چالش‌های متعدد اقتصادی، جمعیتی، امنیتی و اجتماعی را فراهم کرده است. احداث سد سلما پس از احداث سد دوستی در شمال خراسان بود، یعنی تلاش ایران برای کاهش وابستگی به هیرمند، با پاتکی جدید از سوی کابل روبه‌رو شد. تمام این مشکلات ناشی از سیاست آبی افغانستان، تهدیدکننده وحدت و همبستگی ملی نیز هست؛ زیرا کمبود آب، زمینه تغییرات مکرر و انتقال آب یک ناحیه/ شهر/ استان به ناحیه دیگر را فراهم آورده و پیوسته موجب نارضایتی عمومی از مرکز و نفرت از ناحیه مجاور به دلیل فقدان آب می‌شود. این فرایند به‌نوبه خود می‌تواند در آینده موجب بحران‌های اجتماعی بر سر منابع آب در درون سرزمین شود. 
افغانستان به رودهای هیرمند و هریرود به‌عنوان یک ابزار سیاسی نگاه می‌کند و دکترین سیاست خارجی خود در قبال ایران و پاکستان را بر این مبنا قرار داده است. ادامه این سیاست باعث تعطیلی حیات در نیمه شرقی ایران شده و بحران‌هایی مانند بی‌کاری، مهاجرت، ریزگردها، حاشیه‌نشینی و از همه مهم‌تر جدال داخلی بر سر آب را پدید خواهد آورد. تبلیغات گسترده مبتنی بر محیط زیست یکی از مهم‌ترین محورهای تبلیغاتی انتخابات ریاست‌جمهوری ٩٦ بود که نشانگر حساسیت مسئله در استان‌های بزرگ کشور است.  این وضعیت تحمیل‌شده بر ایران به‌تدریج آسیب‌های جدی‌تری به اکوسیستم و محیط زیست وارد خواهد کرد و آشکارا به یک چالشی بدل شده که قادر است امنیت ملی را به خطر بیندازد. عزت‌الله عزتی بر این باور است که بهره‌برداری از آب‌های مشترک در شرق ایران جنبه هیدروپلیتیک پیدا کرده است و موضوع آب هیرمند به یک اهرم سیاسی- اقتصادی در دست دولت افغانستان تبدیل ‌شده تا از آن در روابط سیاسی و موازنه قدرت با ایران استفاده کند. قرارگرفتن ایران در غرب و پایان حوزه آب‌ریز هیرمند، کشور را در وضعیت فرودست قرار داده است از سوی دیگر حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان موجب پدیدآمدن موقعیتی مناسب‌تر برای این کشور شده است. 
 راهکارها و پیشنهادها
١- شناسایی هیرمند و هریرود به‌عنوان رودخانه بین‌المللی؛ همان‌گونه که مکررا اشاره شد، هیئت حاکمِ افغانستان در دوره‌هایی اصرار داشتند که هیرمند یک رودخانه داخلی است. به نظر می‌رسد این رویکرد پس از گذشت بیش از یک سده به سیاست Policy  دولت تبدیل‌ شده است. این سیاست درواقع با هدف فرار از آثار و پیامدهای مترتب بر رودخانه‌های بین‌المللی است.  هرچند قانون و ضابطه خاصی در حقوق بین‌الملل پیرامون حقوق رودخانه‌ها نداریم، اما در اروپای نوزدهم یک عرف مشخص درباره چگونگی استفاده از آب‌های بین‌الملل شکل گرفت. درباره نمونه‌های مشابه آن، شاهد شکل‌گیری یک عرف بین‌المللی بوده‌ایم. برای مثال در موافقت‌نامه بین دولت‌های پروس و ساکسونی در وین ١٨١٥ در حقوق ناوبری بر رودخانه آلپ و همچنین در چندین موافقت‌نامه دیگر میان کشورهای اروپایی در قرن نوزدهم، رودخانه بین‌المللی این‌گونه توصیف‌ شده است: 
الف) رودی که از سرزمین دو یا چند کشور می‌گذرد. 
ب) رودی که سرزمین دو یا چند کشور را جدا می‌سازد. 
ج) رودی که برای دو یا چند ملت دارای اثر اقتصادی است. 
بدیهی است که علاوه بر هیرمند، رودهای دجله و فرات (که ترکیه آن را رودخانه داخلی تلقی می‌کند) نیز می‌توانند شامل این تعریف باشند. بنابراین پیش از هر چیز لازم است جمهوری اسلامی ایران بر بین‌المللی بودن هیرمند و هریرود تأکید کند. 
٢- رویارویی با مسئله؛ مهم‌ترین نکته درخصوص مسئله آب‌های شرق کشور و حوزه‌های آبی کشور افغانستان با توجه به ریشه مسئله (مرز) این است که ایران باید به‌صورت جدی و در عالی‌ترین سطوح تصمیم‌گیری با این موضوع روبه‌رو شود و از فرار یا به تعویق‌انداختن سیاست‌پردازی در این زمینه پرهیز کند. رویارویی قاطع با مسئله در عالی‌ترین سطوح یکی از راه‌کارهای مهم است. 
٣- لازم است ایران نسبت به شکایت و تشکیل پرونده در مجامع حقوقی بین‌الملل اقدام کرده و در صورت لزوم به آنها استناد کند. 
٤- متراکم‌شدن مسئله آب در داخل با شکاف‌های قومی و مذهبی یا طایفه‌ای، چشم‌انداز نامطلوبی را ترسیم می‌کند. 
٥- دیپلماسی برد- برد به‌ویژه با محوریت امتیاز ترانزیت در چابهار و اقیانوس هند از گزینه‌های عملی مهم درخصوص منابع مشترک آبی است که از آن به‌عنوان معامله بزرگ با افغانستان یاد می‌شود. 
٦- استفاده از اهرم مهاجران یکی دیگر از ابزارهای موجود برای متقاعدکردن افغانستان در زمینه آب است. 
این کشور توان و گنجایش نگهداری از انبوه مهاجران غیرقانونی را که در ایران زندگی می‌کنند،  ندارد و در صورت اخراج آنها از ناحیه ایران با بحران مشروعیت و رضایتمندی مواجه خواهد شد؛ بنابراین ایران حق دارد براساس استفاده از حق حاکمیت ملی، مهاجران غیرقانونی افغان را از کشور اخراج یا خواستار گام مثبت کابل در زمینه منابع آبی شود؛ به‌ویژه اینکه همین مهاجران نیز اکثرا علاقه‌مند به حضور در نواحی پرآب ایران هستند. 
٧-اتخاذ سیاست هیدروپلیتیکی مشخص یکی دیگر از راهکارهای موجود در زمینه سیاست‌های زیست‌محیطی و آبی است. لازم است کارشناسان مختلف به اجماع واحدی در زمینه آب‌های خروجی و ورودی به ایران و ایجاد موازنه بین این مسئله با محوریت مصالح ملی نائل شوند. نبود سیاست هیدروپلیتیکی مشخص در اسناد امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران باعث شکل‌نگرفتن سیاست آبی در وزارت خارجه شده است. 
٨- فشار سیاسی به افغانستان و استفاده از مکانیسم‌های سیاست داخلی. 
٩- استفاده از قدرت نرم و سخت ایران برای تأمین امنیت ملی و بقای کشور.

ظرفیت‌های سیستان‌وبلوچستان را دریابیم


سیستان و بلوچستان را دریابیم
شرق:29 خرداد 96:
استان سیستان‌وبلوچستان بزرگ‌ترین استان کشور و در عین حال محروم‌ترین و مغفول‌ترین آنها نیز هست. یکی از عجایب ما این است که این استان «عزیز» را همواره در زمان انتخابات به یاد می‌آوریم و پس از آن، تا انتخاباتی دیگر یا حادثه‌ای تروریستی آن را به فراموشی می‌سپاریم.  مردم محروم این استان به وعده انتخاباتی یارانه‌ای نه گفتند. رفتاری که پیش از این در رفراندوم خرداد ١٣٩٥ سوئیس شاهد آن بودیم. ٧٨ درصد مردم این کشور به یارانه بی‌قیدوشرط دوهزارو ٢٠٠ یورویی در ماه نه گفته بودند. این رخداد نشان از سطح دانش سیاسی و شعور مردم محروم استان دارد. صحبت‌های اخیر مولوی عبدالحمید در یک همایش پس از انتخابات یک بار دیگر سطح آگاهی ‌ملی و سیاسی یکی از مهم‌ترین نخبگان سیاسی آن دیار را به نمایش گذاشت و توجهات زیادی را جلب کرد.سال گذشته به دعوت وزارت علوم و دانشگاه‌های زاهدان و زابل به همراه عده‌ای از استادان علوم سیاسی و تاریخ سفرهایی به زابل و زاهدان داشتیم. یکی از برکات مهم این سفر، آشنایی با فعالان سیاسی و نویسندگان آن منطقه بود که با تصورات قالبی ما متفاوت بود.زابل و به طور کلی شمال استان درگیر مبارزه با «دیو» خشک‌سالی است و بخش بزرگی از پروژه‌های توسعه و آمایشی را متوقف کرده است.
سدسازی‌های پی‌درپی افغانستان بر رود هیرمند و قطع کامل حقابه ایران به یک منازعه ژئوپلیتیک تبدیل شده است. منازعه‌ای که کابل قصد دارد تجربه آن را در خراسان نیز پیاده کند. متأسفانه «مذاکره و دیپلماسی» بر سر حقابه ایران در هیرمند (که پیشینه‌ای صدساله دارد) در دستور کار سفر چند هفته پیش وزیر خارجه کشورمان به کابل قرار نداشت. این در حالی است که سیستان در عطش و بی‌آبی می‌سوزد. پیامدهای این بی‌آبی دامن‌گیر تمام شرق کشور خواهد شد. جا دارد وزارت خارجه و وزارت کشور برای اینکه یادی از «مردم همیشه در صحنه» سیستان کرده ‌باشند، در ایام غیرانتخاباتی هم قدری به فکر بی‌آبی، توسعه‌نیافتگی، بی‌کاری و مشکلات ناشی از دیوارکشی مرزی در شمال استان بکنند. منظره هول‌انگیز تعطیلی بازار زابل، به راستی غم‌انگیز است.
مردم سیستان در عین شایستگی، محروم‌اند. دوگانه‌ای که شایسته ایران امروز نیست. چهره فقیر زابل از فرودگاه تا مرکز شهر شایسته هیچ نظام سیاسی نیست و صدالبته موجب شرمساری ماست.
نیمه جنوبی استان اما علاوه بر مشکلات مذکور، مصائب دیگری نیز دارد. مشاهده نگارنده در بلوچستان این بود که فعالان سیاسی، مولوی‌ها، فعالان دانشگاهی و جوانان آن دیار در شور وطن‌خواهی و دولت‌خواهی یکی از بی‌نظیرترین شهروندان ایران‌زمین‌اند.
شاید از معجزات ایرانی‌بودن باشد که مردم دورترین ناحیه از مرکز همچون و شاید بیش از خود مردم مرکز بر ایرانیت و تمدن کهن کشور می‌بالند. برخلاف تبلیغات دشمنان کشور، کوچک‌ترین واگرایی در این مردم وجود ندارد و عشق به جوهره ایران در قلب و روح بلوچستانی‌ها موج می‌زند.
اما در برابر این میزان از وفاداری، بی‌کاری و برخی تبعیضات اجتماعی باعث رنجش خاطر هر مسافری است تا چه رسد به شهروندان آن دیار.
هرچند مردم بلوچستان تا امروز با بزرگواری با این موضوعات برخورد کرده‌اند اما همه قوای کشور از جمله قوه مجریه باید درخصوص احترام به باورها و ارزش‌های مردمی و همچنین حل مسئله بی‌کاری به‌جد بیندیشند وگرنه این «سرمایه» بزرگ اجتماعی آسیب خواهد دید و به طور کل در پای صندوق رأی و سراب و سرخوردگی هزینه خواهد شد.
در جنوب استان درست در کرانه مکران و سواحل اقیانوسی-دریایی فرصت بی‌نظیر برای آبادی، ایجاد صنعت و شهرسازی وجود دارد. اما تمام ظرفیت این سواحل به پروژه ترانزیتی چابهار تقلیل داده شده است. چابهار در عین اهمیت، فقط نقطه‌ای کوچک از ظرفیت استان است. از مبدأ پهنه اقیانوسی تا استان هرمزگان تقریبا خالی از سکنه و آبادی است درحالی‌که این پهنه می‌تواند چند میلیون جمعیت کارآمد را در خود جا دهد و تأمین کند.
شاید تنها کشوری باشیم که استفاده از چنین کرانه ساحلی را تعطیل و خود را از عواید اقتصادی و زیستی دریای آزاد محروم و صرفا به مسائل نظامی آن توجه کرد‌ه‌ایم و عملا هیچ برنامه‌ای برای بهترشدن وضعیت نداریم. البته این مسئله شامل تمام خط ساحلی ایران در جنوب می‌شود. یعنی جایی که می‌توانست صنایع پرآبی مثل فولاد را به جای مرکز کشور در خود جای دهد.
ایران بر سراسر پهنه شمالی خلیج فارس از اروندرود تا تنگه هرمز به فاصله ٦١٥ مایل دریایی مسلط است. خط ساحلی ایران در خلیج فارس تقریبا هزارو ٣٦٥ مایل دریایی است. بعد از آن طولانی‌ترین خط ساحلی مربوط به امارات است که کمی بیش از یک‌سوم ایران است. ایران دارای ٣٠٠ مایل حریم دریای مکران از جمله بندر استراتژیک چابهار است که استان سیستان‌و‌بلوچستان را به «کلید» دسترسی کشورهای محصور در خشکی آسیای میانه، افغانستان و قفقاز جنوبی به آب‌های آزاد بدل کرده است.
آری، محروم‌ترین استان ایران در حقیقت برخوردارترین نیز هست. شاید در ظاهر طبیعت با مردم این ناحیه نامهربان است اما یکی از نقاط ثقل ژئوپلیتیک ایران درست همین‌جا واقع شده است. اینجاست که باید گفت محرومیت واقعی در فکر و ذهن سیاست‌گذاران ماست که به جای بهره‌برداری از این استان استراتژیک با وجود آن مردم فهیم، کل مسئله این استان را به باورهای سطحی و حاشیه‌ای تقلیل داده‌اند.
مردم ناحیه نیاز به گاز، آب، توسعه و تکمیل هرچه‌سریع‌تر خط آهن دارند تا بتوان آسیای میانه را به اقیانوس هند وصل کرد. هزینه اتصال خط آهن این استان به شبکه ریلی کشور برای کشوری مانند ایران چندان زیاد نیست. نهادهای برخوردار و ثروتمند غیردولتی هم می‌توانند بخشی از این هزینه را تأمین کنند که آستان قدس رضوی فقط یکی از آنهاست. استان سیستان‌و‌بلوچستان را دریابیم، پیش از اینکه دیر شود.

خرمشهر آزاد شد ولی


خرمشهر آزاد شد ولی...

شرق: 3 خرداد 1396

جنگ عراق با ایران که آزادی خرمشهر یکی از نمادهای مهم آن است، یک کنش نظامی- دفاعی صرف نبود. این جنگ (که به‌درستی به دفاع مقدس تعبیر می‌شود) آتش زیر خاکستری بود که مقدمات روانی و سیاسی آن از دوره عبدالکریم قاسم در بغداد ریخته شد و درست‌تر آن است که از آن به یک «جنگ تمدنی» تعبیر شود؛ زیرا تقریبا همه جهان عرب در این جنگ با صدام‌حسین و افکار و اعمال وی همراه بودند؛ هرچند ایران توانست از طریق سوریه، یک شکاف مهم در این ائتلاف به وجود آورد. 

تفکر و ایدئولوژی حاکم بر حزب بعث و بخش‌های عمده‌ای از عرب‌گرایان منطقه، اصولا با موجودیت تمدنی ایران در منطقه مشکل ذاتی دارد و هشت سال جنگ تحمیلی نمونه بارز آن است؛ اما ایرانی‌ها پس از پیروزی، به یک موضوع بسیار مهم کمتر توجه کردند و آن لزوم غلبه بر روح و انگیزه‌های معنوی‌ای بود که از پیشران‌های این جنگ به شمار می‌رفت. جنگ صدام علیه ایران، جنگی با ماهیتی ایدئولوژیک بود. ایران توانست در نهایت حاملان اصلی این ایدئولوژی را شکست دهد؛ بدون اینکه توجه لازم را به نفوذ خزنده اندیشه‌های خطرناک بعث در منطقه داشته باشد. صدام‌حسین با «محمره»‌‌ خواندن خرمشهر و «خفاجیه» دانستن سوسنگرد، به این شهرها تاخت و در دوران اشغال نیز نام شهر را عملا تغییر داد. اکنون سه دهه پس از پایان جنگ، محافلی نیمه‌رسمی در خوزستان ظهور کرده‌اند که مدافع همان ارزش‌ها هستند و متأسفانه گاهی تریبون‌های عمومی را نیز دستاویز این کار قرار می‌دهند. سال گذشته یکی از نمایندگان مجلس، ضمن بست‌نشینی در فرمانداری، از تلاش‌های پشت‌ پرده‌اش برای تغییر نام‌های خرمشهر، سوسنگرد، ماهشهر، شادگان و آبادان به اسامی «بعثی» خبر داد و استدلال‌کرد مردم این شهرها خود باید نام شهرشان را انتخاب کنند! این استدلالِ سست که چون «عده‌ای» از مردم این منطقه عرب‌زبان هستند، پس باید نام عربی برای این شهرها انتخاب کرد، از هیچ اصلی جز قواعد آنارشیسم پیروی نمی‌کند! چرا هنگامی که نوبت دفاع از استان خوزستان در برابر دشمن وحشی بود، همه مردم ایران وظیفه داشتند از ذره ذره این خاک و مردم آن (فارغ از قومیت‌شان) دفاع کنند! آیا می‌توان استدلال کرد چون مردمی در این ناحیه حضور دارند، مشارکت خراسانی و مازندرانی در جنگ فاقد موضوعیت بود؟

شهروندی مستلزم یک‌سری از حقوق و تکالیف توأم است. در مقوله شهروندی اگر خواستار حقوق هستیم، باید به تکالیف نیز عمل کنیم و مهم‌ترین تکلیف، وفاداری به کشور است. نام‌های جغرافیایی استان برابر قانون تقسیمات کشوری تغییر‌ناپذیرند و هر نوع استفاده از نام‌های دیگر با سوءنیت نسبت به تمامیت ارضی و وفاداری به ایران انجام می‌شد.
این نکته درست است که نام خرمشهر در گذشته «محمره» بوده ‌است؛ اما این نام هنگامی به این منطقه داده شد که سرخ‌جامگان که بخشی از نهضت شعوبیه بودند، در حوالی خرمشهر امروزی، اردوگاه بزرگی برپا کرده بودند و نیروهای خلیفه منطقه یادشده را به نام سرخ‌جامگان، محمره نامیدند. نام خرمشهر نیز با عطف به جنبش خرمدینان (سرخ‌جامگان) انتخاب شده است؛ اما پس از پشت‌سرگذاشتن تجربه جنگ تحمیلی و آشنایی ایرانی‌ها با افکار بعثی، هر نوع اصرار بر استفاده از اسامی مانند محمره و خفاجیه با فرض سوءنیت خاص تلقی می‌شود. تجویز استفاده از چنین نام‌هایی زیبنده کرسی مسئولیت نیست. تبدیل‌شدن روزنامه شهرداری تهران به تریبون چنین ادعاهایی و پیشبرد پروژه تعریب خوزستان از این طریق، از طرف هرکسی که باشد، پذیرفتنی نخواهد بود.  این نقد جدی در سیاست داخلی وارد است که در نتیجه مدیریت استانی در سال‌های گذشته، برخی نیروهای ضدایرانی و نوبعثی فعال شده‌اند که پیامد منطقی فعالیت آنها، حملات تروریستی اخیر مشرف به انتخابات ریاست‌جمهوری در استان بود؛ زیرا این دست از محافل و نشریات، با تئوریزه‌کردن خشونت قومی و نژادی و تحریک مردم به کشتار یا عصیان، فلسفه و جوهر معنوی خطرناکی را تجویز می‌کنند که آثار آن تا سال‌ها باقی خواهد ماند.  کالبد خرمشهر آزاد شده است؛ اما امروزه عده‌ای قصد روح و جان این شهر را کرده‌اند. ‌هزاران ایرانی برای آزادی خرمشهر به شهادت رسیدند که بیشتر آنها از استان‌های دیگر به جنگ اعزام شده بودند. بسیاری دیگر از رزمندگان، به‌ویژه در ارتش، هنوز با معلولیت‌های جنگی سروکار دارند. این فداکاری‌ها صورت گرفت تا خرمشهر و سوسنگرد و در کل خوزستان حفظ شود و نام این شهرها همچنان باقی بماند؛ والا صدام‌حسین بهتر از هر‌کسی می‌توانست پروژه تعریب را پیش ببرد.  جا دارد در سالروز آزادی خرمشهر، بیش از پیش به موضوعات نرمی از این دست بها بدهیم. نام خرمشهر یادآور یک حماسه در تاریخ معاصر ایران است؛ هر نوع تلاش برای تغییر این نام‌ها، خیانت به ارزش‌های جنگ و خاطره شهدا و مقام جانبازان است.

اسنادی از روزنامه های وقت به هنگام سقوط فرقه دموکرات

روایت روزنامه‌های وقت از سقوط فرقه دموکرات در تبریز و اردبیل

شرق:21 آذر 1395

درباره سقوط فرقه دموکرات آذربایجان در ١٣٢٥ و اسباب و علل این پیروزی، مقالات، سخنرانی‌ها و اظهارنظرهای بسیاری انجام شده است. گروهی این پیروزی را به حساب تدابیر محمدرضاشاه پهلوی و درایت وی گذاشته‌اند و گروهی دیگر آن را تدبیر قوام‌السلطنه، سیاست‌مدار مجرب، عنوان کرده‌اند و عده‌ای دیگر، بر نقش مؤثر آمریکا در حوادث آن دوران و اولتیماتوم دولت وقت این کشور به شوروی، اشاره کرده‌اند.

در کنار عوامل دیگر مانند اراده دولت وقت در اعاده حاکمیت خود بر شمال‌غرب کشور و نیز نگرانی آمریکا از توسعه‌طلبی شوروی در ایران، ترکیه و یونان، نباید از « نقش مردم آذربایجان» در بیرون‌راندن فرقه دموکرات غفلت کرد. اگر مردم آذربایجان نمی‌خواستند، کار ارتش ملی بسیار سخت و پیچیده بود و اگر مردم در کنار ارتش سرخ و پیشه‌وری قرار می‌گرفتند، هیچ نیرویی نمی‌توانست اراده آنان را خدشه‌دار کند.

کریستوفر سایکس درباره استقبال مردم تبریز از ارتش، می‌نویسد: «به استثنای مورد فرانسه [آزادی از اشغال نازی‌ها] در سال ١٩٤٤، در هیچ کجای دنیا شاهد این‌چنین شوروشوقی نبودم».

 ریچارد کاتم در کتاب خود «ناسیونالیسم در ایران»، اشاره می‌کند پیش از رسیدن ارتش، خود مردم کلیه مقامات فرقه دموکرات را که به آنها دسترسی داشتند، اعدام کردند.

کلنل پایبوس، وابسته نظامی بریتانیا که یک ماه بعد از سقوط فرقه به منطقه سفر کرد تا اوضاع را بررسی کند، در گزارش خود می‌نویسد: شاگردان مدرسه‌ای در «خوی» که سرود ملی ایران را با هیجان زیاد می‌خواندند، از وی استقبال کردند. پایبوس در گزارش خوی که به وزارت خارجه آمریکا ارسال شده، می‌گوید با گروهی ١٥ نفره از طبقات مختلف شهر دیدار داشته است و برخی از آنها، معتقد بودند دولت ایران باید آموزش زبان فارسی را بعد از این بیشتر توسعه دهد... .

پایبوس می‌نویسند من از ورود به این موضوع خودداری کردم؛ اما حضار به این بحث بسیار علاقه‌مند بودند و می‌گفتند فارسی، زبان مسلط منطقه بود ... .

خود فرقه بعدها در مجلاتی که در باکو منتشر می‌کرد، آمار کشته‌های خود را حدود ٦٠٠ نفر عنوان کرد.

بیشتر این کشتارها از سوی خود مردم و پیش از ورود ارتش صورت گرفت. گزارش کنسولگری آمریکا در تبریز نیز این موضوع را تأیید می‌کند. مثلا در رضائیه، تا پیش از ورود ارتش، صد نفر از مهاجران قفقازی به دست مردم کشته شدند. در تبریز، در فاصله فروپاشی تشکیلات فرقه تا ورود ارتش، ٣٠٠ نفر به دست مردم کشته شدند که وابسته نظامی بریتانیا در گزارش به وزارت خارجه این کشور، می‌نویسد: ٣٠ درصد آنها قفقازی و از اتباع شوروی بودند. بند دو این گزارش در دیدار از تبریز، تصریح می‌کند بعد از ورود ارتش، کشتاری صورت نگرفت. این گزارش کسانی را که تا پیش از ورود ارتش به دست مردم خوی، تبریز و رضائیه کشته شده‌اند ٤٢١ نفر تخمین زده است.

ریچارد کاتم به نقل از راساو، می‌گوید این تعداد با محاسبه اعدام‌های دادگاه‌های نظامی، به بیش از ٥٠٠ نفر می‌رسد. کلنل پایبوس، وابسته نظامی بریتانیا، در شرح ملاحظاتش بعد از شکست فرقه، با تأکید می‌نویسد: بعد از ورود ارتش به منطقه کشتاری صورت نگرفت.

آن‌چه در ادامه خواهد آمد، بخشی از اخبار و گزارش‌های روزنامه‌های وقت کشور درخصوص چگونگی سقوط فرقه دموکرات پیشه‌وری است. بسیاری از روزنامه‌های آن دوران، مخبران و خبرنگاران خود را همراه با نیرو‌های ارتش به منطقه گسیل کردند تا روایتی دستِ اول از چگونگی عملیات نجات آذربایجان مخابره کنند.

از میان انبوه نشریات و گزارش‌هایی که استاد گرامی، کاوه بیات، در اختیار ما قرار داده است، گزارش‌های بی‌شماری درباره نحوه آغاز جنبش وطن‌خواهان آذربایجان و همین‌طور مقاومت‌های مردم عادی که از ستم فرقه، به‌ویژه مهاجران قفقازی، به ستوه آمده بودند، دیده می‌شود.  کریستوفر سایکس در گزارش خود از عملیات نجات فرقه در کتاب «روسیه و آذربایجان» می‌نویسد: «من در اتومبیلی بودم که پس از شروع نبردها از «میانه» به‌سوی شمال حرکت کرد و ٢٤ ساعت قبل از ورود ارتش به تبریز رسیدم. به استثنای مورد فرانسه در ١٩٤٤، در هیچ‌کجای دنیا شاهد یک چنین شوروشوق ناگهانی و خشونت‌باری نبودم».  این بریده روزنامه‌ها روایت خیزش مردمی آذربایجان است که با شعف بسیار از قوای ارتش استقبال کردند و به دست خود متجاسران فرقه را مجازات کردند. روایتی که در میان جنبه‌های دیگر سقوط فرقه دموکرات، کمتر دیده شده است و برای نخستین‌بار در روزنامه «شرق» منتشر می‌شود.

 

***



تبریز ساعت ١١ یکشنبه ٢٤ آذر١

روزنامه دموکرات ایران| برای اینکه امنیت شهر تبریز هرچه زودتر برقرار گردد، آقای سرتیپ هاشمی با اولین قسمت ساعت پنج روز جمعه هنگامی که صدها‌ هزار نفر افراد شهر تبریز انتظار ورود ارتش را می‌کشیدند وارد باسمنج شدند. ده‌ها رأس گاو و گاومیش و گوسفند قربانی شد.  عده‌ای در مقابل سربازان دراز کشیده، می‌خواستند قربانی شوند و جان خود را نثار قدم سربازان محبوب ایران کنند.

مردم سربازان را در آغوش کشیده، گریه کرده، می‌بوسیدند و بعضی فرزندان خود را به جلو چرخ‌های ارابه جنگی انداخته گل‌های چرخ‌ها را به دیده خود می‌کشیدند.

مردم تمام کارهای خود را رها کرده، دور سربازان جمع می‌شوند و ابراز احساسات می‌کنند. در شهر اجتماع به اندازه‌ای است که سربازان قادر به حرکت نیستند. هنگام استقبال از ارتش، دکتر جاوید و شبستری [از رهبران تسلیم‌شده فرقه] نیز در «باسمنج» بودند.

از شب ٢١ آذر تابه‌حال تبریز انتقام می‌کشید. مجاهدین از ٩ساله تا ٩٠ساله مسلح هستند، در قسمت‌های اطراف و محلات شتربان و مارالان به علت تیراندازی شدید بین مردم و مهاجرین[آن‌دسته از اعضای فرقه که از قفقاز آورده شده بودند] عبورومرور غیرممکن بود.

در این موقع تیراندازی بسیار شدید شد. سربازان دخالتی نداشته‌اند، گلوله مسلسل و تفنگ مردم را متفرق کرد. ساعت ١١ یک ارابه جنگی و دسته سرباز پارک رفتند. خائنان تسلیم و بازداشت شدند. تیراندازی امروز صبح کمتر شده است.

تفصیل تسلیم ماجراجویان نهضت پوشالی٢

روزنامه دموکرات ایران | دستخط مبارک ملوکانه - اظهار تشکر سرلشکر رزم‌ آرا - اوامر شاهانه به نیروهای اعزامی - غلام یحیی در «میانه» - چند نفر را به قتل رسانیده و دو‌ میلیون ریال پول بانک را سرقت کرده است - سران فرقه دموکرات از ساعت هفت بعدازظهر هر یک با پنج، شش کامیون اثاثیه به طرف سر حد شوروی فرار کرده‌اند.

غلام یحیی پول‌های بانک را سرقت کرده است

نیروهای اعزامی به آذربایجان در این چند روز مشغول ترمیم جاده و بازکردن راه برای حرکت ستون‌ها بوده است. طبق گزارش‌ها و تحقیقات محلی، وضعیت میانه بسیار درهم و حتی غلام یحیی چند لحظه قبل از حرکت، چندین نفر را به قتل رسانیده و دو‌ میلیون ریال پول بانک میانه را برداشته و متواری شده. اسلحه و مهمات در همه جا ریخته و فدائیان دسته ‌به ‌دسته با حال زار تسلیم می‌شوند. وضعیت اهالی تأسف‌آور و برای علاقه‌مندان به آزادی و استقلال کشور دیدنی است.  ستون اعزامی از تکاب بالاخره پس از زدوخورد شب گذشته، ساعت شش صبح دیروز وارد شاهین‌دژ شد. اسلحه و مهمات زیادی به دست آنها افتاده و فدائیان مرتبا با اسلحه‌های خود تسلیم ستون می‌شوند. طبق گزارشات واصله، طوایف شاهسون در نتیجه اغتشاش و هیجان، هروآباد و اکثر نقاط خلخال را تصاحب و به طرف اردبیل در حرکت هستند.

مردم تبریز منتظر ورود قوای دولتی

اظهارات رادیو تبریز که در ساعت ١٧ونیم روز ٢١ آذرماه پخش گردیده و پاسخی که به آن داده شد در زیر چاپ می‌شود. «٣٠٠ هزار زن و مرد از بامداد روز ٢١ آذر در شهر به تظاهرات پرداخته و با دردست‌داشتن عکس اعلیحضرت همایون شاهنشاهی و نخست‌وزیر و پرچم ایران منتظر ورود قوای دولتی هستند».

سران فرقه دموکرات با اثاثیه سرقتی فرار کردند

سران فرقه دموکرات از ساعت هفت بعدازظهر دیروز در پناه مسلسل و تفنگ، هر یک با پنج، شش کامیون اثاثیه گرانبها از شهر تبریز خارج و به طرف سرحد شوروی رفتند.  باوجودی‌که ملت فاقد اسلحه بود، مع‌الوصف موفق شدند عده زیادی از اعضای دموکرات را کشته و فعلا هم در اطراف شهر صدای تیر شنیده می‌شود.  شهر توسط پیرمردان و معتمدان اداره و حکومت‌نظامی اعلام و از ساعت ١٨ عبورومرور در شهر ممنوع است. اهالی تقاضای کمک فوری حتی اگر ممکن است با هواپیما را دارند.  این تلگراف به اهالی آذربایجان پاسخ داده شده است.  «هم‌میهنان عزیز: الساعه ارتش به طرف شهر شما در حرکت است. ارتش برای ایجاد امنیت و جلوگیری از این بدبختی‌ها وارد شهر شما می‌شوند. افراد این ارتش برادران و کسان شما هستند که برای نجات شما حرکت و با تأثرات شما شریک هستند. ورود ارتش به سرزمین مقدس آذربایجان و خاصه شهر تبریز به ساعت افتخار و خوش‌وقتی فرد‌فرد آنان است.  هم‌میهنان عزیز، درضمن به عموم توصیه می‌شود که آرامش کامل و نظم تام را مراعات کرده با کمال نظم و ترتیب با ارتش همکاری کنید تا قوای تأمینیه بتواند نظم شهر را در دست گرفته، به وظیفه خود عمل کنند.  هم‌میهنان عزیز ارتش با آغوش باز وارد شهر زیبای شما می‌شود؛ زیرا شما برادران و هم‌میهنان عزیز مدت یک‌سال‌ونیم از ما دور و جدا بوده و دوری و جدایی شما در فردفرد ارتش اثرات عمیقی کرده است.

هم‌میهنان پرچم‌های شیر و خورشید را زینت پیکر خود کرده امروز را جشن گرفته و این سعادت عظیم را که یادگاری فراموش‌‌نشدنی است، هیچ‌گاه فراموش نکنید».

پیام عشایر ایران برای شرکت در عملیات نجات آذربایجان و پیام سپاس ارتش

در جریان اخیر که موضوع دفاع میهن و حفظ مرز و بوم کشور و جلوگیری از اقدامات و تحریکات عده‌ای ماجراجو بود، عشایر رشید و خدمتگزار کشور که در کوهستان‌های مختلف مسکون هستند، تلگراف بسیاری به ستاد ارتش مخابره و با روح صمیمیت و علاقه وافر برای خدمتگزاری و برای انجام وظیفه و فداکاری دوش‌به‌دوش ارتش حاضر شدند.  حتی افراد خود را حاضر و در شُرف حرکت بودند که بدین قسم، جریان آذربایجان پیش‌آمد نمود.  بین رؤسای عشایر به‌خصوص باید اسامی این آقایان را ذکر کرد. آقای ابوالقاسم بختیار که با عشقی وافر کلیه ایلات خود را حاضر و آماده کار کرده بود. آقای قبادیان که بارها کتبا و تلگرافا تقاضای تمرکز و حرکت عده خود را کرد. آقای علی غضنفری در لرستان که با جدیت مشغول جمع‌آوری و تمرکز افراد خود شده. آقای خسرو بویراحمدی و آقای ضرغام و سایر کدخدایان بویراحمدی که شب و روز با جدیتی خستگی‌ناپذیر خود را حاضر و آماده حرکت کرده‌اند. عشایر مختلف غرب، خاصه سنجابی کوران - قلخانی - ولدبیگی و غیره که لاینقطع برای حرکت قسمت‌های خود اقدام و عمل کرده‌اند. عشایر عرب که توسط استاندار خوزستان و فرمانده لشکر آنجا بارها تقاضای حرکت خود را کرده‌اند.  یک مرتبه دیگر پیشامد اخیر ثابت کرد چگونه عشایر خدمتگزار ایران با علاقه وافر و ایمانی خلل‌ناپذیر برای همکاری و عمل دوش‌به‌دوش ارتش حاضر و در لحظه خطر چگونه همه‌چیز را کنار گذارده مثل سرباز در کنار ارتش جانبازی خواهند کرد.  این احساسات و این علاقه و ایمان است که استقلال کشور را ابدی و عظمت آن را سرمدی خواهد کرد. ستاد ارتش به نام کلیه ارتش از این احساسات بی‌شائبه و این عشق سرشار ایلات رشید و برادران کوهستانی تشکر کرده و انتظار دارد این صمیمیت و علاقه و این بستگی و معنویت روز‌به‌روز کامل‌تر شود.  زنده و جاوید باد ایران عزیز پایدار و با عشایر رشید و سلحشور ایران باعظمت و با روح ایران‌دوستی و ایران‌پرستی مردمان و سکنه کوهستان‌های ایران.

مخابره اخبار نجات آذربایجان توسط خبرنگاران خارجی در تبریز

هیأتی از خبرنگاران خارجی مرکب از کریستوفر سایکس، خبرنگار دیلی‌میل لندن، ادوارد کویتس، مخبر آسوشیتدپرس و کلیتون دانیل، خبرنگار روزنامه نیویورک‌تایمز، روز ٢١ آذر از تهران برای مشاهده اوضاع آذربایجان به تبریز حرکت کرده و ساعت شش‌ونیم بعدازظهر همان روز وارد تبریز شدند و بلافاصله در ساعت هفت از رادیو تبریز پیامی برای روزنامه‌های خود فرستادند که چون شامل اخبار و وقایع اخیر تبریز و میانه است، عینا ترجمه و چاپ می‌شود:  «جعفر پیشه‌وری صدر فرقه دموکرات آذربایجان که درست مدت یکسال بر این استان حکومت می‌کرد امروز از تبریز مفقودالاثر گردیده اهالی و مردم تبریز در کوچه و خیابان‌ها جمع شده فریاد شادی و مسرت آنها دائما رو به تزاید است و با بی‌صبری تمام منتظر ورود قوای اعزامی از مرکز می‌باشند که امروز صبح از میانه به طرف تبریز حرکت کرده است.  تشکیلات فرقه دموکرات و مقاومت مسلحانه آنها شب گذشته به کلی از هم گسیخته شده و از روسای رژیم آنها فقط دو نفر علی شبستری رئیس انجمن ایالتی و دکتر سلام‌الله جاوید فرماندار باقی مانده‌اند که آنها هم به نام استقبال از قوای اعزامی به طرف میانه رفته‌اند.  

عمارت مرکز ستاد فرقه دموکرات و دفتر کار پیشه‌وری تخلیه شده و تاریک است محل پیشه‌وری هنوز معلوم نیست و مردم در جست‌وجوی او هستند صدای آتش تیر امشب هم یعنی پس از ٢٤ ساعت درهم‌شکستن رژیم دموکرات‌ها در شهر شنیده می‌شود ولی تصور می‌رود بیشتر شلیک‌ها امشب از روی شعف و شادی است نه از خشم و غضب تمام شهر به وسیله پلیس‌های موقت که با لباس سویل هستند نگهبانی موقت که با لباس سویل هستند نگهبانی می‌شود این پلیس‌ها با تفنگ‌های خودکار و مسلسل‌های سبک مسلح بوده و برای اینکه با فداییان دموکرات اشتباه نشوند بازوبندهای سفیدی بسته‌اند.  بین میانه و تبریز‌ هزاران نفر دهقانان و برزگران و اهالی شهرهای عرض ‌‌راه در کنار جاده ایستاده و منتظر استقبال قوای ارتش ایران هستند که درست یک‌سال قبل آذربایجان را تخلیه کردند.  سه نفر خبرنگاران خارجی با اولین اتومبیل در پیشاپیش قوای اعزامی از میانه به طرف تبریز حرکت کردند و در نتیجه چند ساعت زودتر از قوای ایران به تبریز رسیدند. اهالی در مسیر عبور خبرنگاران با کف‌زدن‌ها ورود آنها را شادباش گفته و هفت گوسفند در دهات مختلفه به رسیم قدیمی ایرانی‌ها برای خبرنگاران قربانی شد. آیین قربانی بزرگ‌ترین افتخاری است که ایرانی‌ها نسبت به گرامی‌ترین میهمان و عزیزترین کسان خود انجام می‌دهند».

زنده‌باد شورای امنیت

در تمام عرض راه فریادهای شادی برای سلامتی شاه و ارتش ایران و نخست‌وزیر و مخبرین جراید بلند بود و در نزدیکی شهر تبریز فریادهای (زنده‌باد شورای امنیت) نیز اضافه شد هنگامی که امروز صبح خبرنگاران از میانه حرکت کردند واحدهای ارتش ایران با اسلحه‌های سنگین در شهر میانه تهیه حرکت خود را می‌دیدند.

در میانه مردم با سربازان با یک حالت وجد و شعفی گردآمده و برای پیداکردن دموکرات‌هایی که مخفی شده‌اند به ارتش ملحق گردیده‌اند در کلیه نقاط خانه‌های دموکرات‌ها از طرف مردم جست‌وجو می‌شد و عده زیادی زندانیان را مردم به خارج شهر می‌بردند.  در خارج شهر میانه اهالی یک قریه کوچک آذربایجانی هنوز اخبار تسلیم دموکرات‌ها را نشنیده بودند و این بزرگ‌ترین مژده بود که ما به آنها دادیم دهقانان گزارش می‌دادند که قوای دموکرات‌ها با عجله زیادی در تمام مدت شب با کامیون‌ها و اتوبوس‌ها فرار کرده و مقدار زیادی اثاثیه مردم را با خود برده‌اند این قبیل مشاهدات تا رسیدن مخبرین به ترکمن‌چای که محل معاهد قدیمی ایران و روسیه در سال ١٨٢٨ بود ادامه داشت.  در آنجا کم‌کم دستجات قداتی که در حال فرار با اسب و پیاده بودند دیده شد اغلب آنها مسلح بودند ولی سعی می‌کردند که مداخله‌ای در رفت‌وآمد اتومبیل‌ها نکنند در طول جاده اتومبیل دیگری مشاهده نشد تا هنگامی که خبرنگاران به گردنه (شبلی) واقع در ٣٠ مایلی تبریز رسیدند در آنجا بزرگ‌ترین و تنها دسته منظم فدائیان دیده شد که در حدود ٢٥ نفر سوار بر اسب بودند اغلب فدائیان هنوز اونیفورمی نظیر لباس‌های شوروی‌ها را در برداشتند.  در ترکمن‌چای اولین خبر از اداره تلگراف تبریز رسیده بود زیرا تلگراف‌ها در آنجا نگه‌داشته شده بود و سیم بین میانه و تبریز را قطع کرده بودند.  در ترکمن‌چای جسد لخت و برهنه یک فدایی که روی سنگ‌ها افتاده بود جلب توجه کرد و دهقانان می‌گفتند که این فدایی به دست افسرش تیرباران شده. در تمام طول راه مردم یک سؤال داشتند (قوای ارتش چه موقع خواهد آمد؟) و هنگامی که خبر حرکت آنها را از میانه شنیدند شادی زایدالوصفی به آنها دست داده در تمام دهکده‌ها پرچم ایران در اهتزاز بود و اغلب مردم درحالی‌که پرچم ایران و عکس شاه را در دست داشتند، در حرکت بودند.

در نزدیکی تبریز دسته‌های نظامیان آذربایجانی یعنی فدایی‌ها دیده می‌شدند که راه را برای فرار از شهر به طرف دهاتشان باز کرده و اغلب اسلحه‌های خود را به زمین انداخته پس از یک‌ سال به سوی مسکن و مأوای خود می‌رفتند.

جشن یک‌سالگی فرقه تبدیل به جنبش شادی مردم شد

در تبریز برای امروز برای جشن یک‌ساله تأسیس فرقه دموکرات رژه‌ای تهیه می‌دیدند ولی این جشن تبدیل به شادی ورود قوای ایران شد و مردم شادی می‌کردند، نه برای جشن یک‌ساله فرقه دموکرات بلکه برای فرار خائنانه آنها. در خارج از شهر مردم سر و دست کریستوفر سایکس، خبرنگار دیلی‌میل را که فارسی را خوب حرف می‌زد، بوسیده و مقدم آنها را شادباش می‌گفتند. کمی آن طرف‌تر یک سروان سابق ارتش ایران که لباس و مدال‌ها و علائم نظامی خود را برای چنین موقعی نگه‌ داشته بود، با دسته گل و عده زیادی از رفقای خود که به تفنگ‌های خودکار مسلح بودند، به انتظار ورود سربازان ایرانی ایستاده بودند و می‌گفت ما تا فردا خواهیم ایستاد تا گل‌ها و اسلحه‌ها و حتی جان خود را نثار مقدم برادران خود کنیم. در نزدیکی شهر مردم از شدت شعف و شادی راه را بسته بودند و تمام شهر تعطیل و مغازه‌ها بسته بود؛ حکومت نظامی در شهر اعلام شده بود و از ساعت هشت به بعد عبورومرور قدغن شد.  محمد بی‌ریا، رئیس اتحادیه کارگران، اعلان کرده بود که تصمیم گرفته است به حکومت مرکزی تسلیم شود و به وسیله رادیو هم این مطلب را به اطلاع مردم رسانید. تیراندازی در شب مخصوصا در اطراف سربازخانه‌ها تا صبح ادامه داشت ولی صبح مردم در کوچه‌ها و خیابان‌ها ظاهر شدند و شروع به جمع‌آوری اسلحه‌هایی که از طرف دموکرات‌ها ریخته شده بود، کردند.

• قیام میهن‌پرستان اردبیل علیه فرقه دموکرات٣

روز بیستم آذرماه است! از رادیو تهران و تبریز اخبار مهمی راجع به حرکت قوای نظامی به طرف تبریز و سایر نقاط آذربایجان شنیده شده است. مردم اردبیل مضطرب و نگران هستند و نمی‌دانند اوضاع از چه قرار است و با خائنان و میهن‌فروشان باید چه معامله‌ای بکنند ولی در این میان یک چیز محقق است که باید پرده از روی اعمال ننگین دموکرات‌های قلابی برداشته شود و توده‌های واقعی که یک‌ سال زیر شکنجه قرار داشتند، انتقام خود را بگیرند.  صبح روز ٢١ آذر است! هوا برخلاف همیشه نسبتا معتدل به نظر می‌رسد. حاج جواد مجتهدزاده به اتفاق قاسم‌خان نجفی، داماد خود از خانه بیرون آمده و به اتفاق سه نفر دیگر وارد کوچه ارمنستان می‌شوند. سه نفر از فدائیان مشغول پاس هستند. چهار نفر میهن‌پرست به اشاره مجتهدزاده بر سر آنها ریخته و دموکرات‌ها قبل از اینکه دست به ماشه تفنگ ببرند، خلع اسلحه و دستگیر می‌شوند.

ساعت هفت صبح است! پنج میهن‌پرست چهار تفنگ با مقداری فشنگ و یک پارابلوم نوع (کلت) در اختیار دارند؛ بدون فوت وقت این پنج نفر به طرف شهربانی رفته و پاسبان مسلح دم در ورودی را فورا خلع سلاح می‌کنند. در این دو مورد قاسم‌خان که ٢٦ یا ٢٧ سال داشته، شهامت بی‌نظیری از خود نشان می‌دهد چند لحظه بعد یک نفر از مأموران تأمینات از اداره شهربانی درحالی‌که هفت‌تیری به دست داشته، بیرون آمده و به طرف میهن‌پرستان هدف می‌رود. مجتهدزاده درصدد برمی‌آید با نصیحت و دلیل از تیراندازی این هم جلوگیری کند؛ در ضمن به یک عده از اطرافیان خود دستور می‌دهد مانور غافلگیری پیش گرفته و دموکرات مسلح را از عقب‌ سر دستگیر کنند. قاسم‌خان نجفی خود به انجام این وظیفه خطرناک همت می‌گمارد ولی دموکرات پس از دستگیری به ماشه یارایلوم فشار آورده و تیری به بازوی راست قاسم‌خان اصابت می‌کند و بعد هم به شکمش فرو می‌رود. میهن‌پرست شجاع با این ضربه کاری از پا در آمده و به بیمارستان منتقل می‌شود و دو روز بعد شربت شهادت را می‌نوشد. همین‌موقع که این وقایع در شهربانی روی می‌دهد، آقای داود تقی‌زاده که یکی دیگر از میهن‌پرستان اردبیل است، در قسمت مرکزی شهر مردم را علیه دموکرات‌های خائن تشییع کرده و با یک گروه ٢٠٠نفری مسلح با چوب و چماق مرکز فرقه دموکرات را تاراج کرده و چاپخانه جودت را که مدت یک‌ سال بود خائنان بر علیه مصالح مملکت مشغول چاپ اوراق ننگینی بودند، به کلی ویران و کاری می‌کنند که کمترین اثری از این چاپخانه منحوس باقی نمی‌ماند. بعد این دسته هم به شهربانی حمله می‌برند، از طرف شهربانی به طرف مردم میهن‌پرست باشرافت تیراندازی می‌شود ولی فشار غیرت و شهامت و بی‌باکی سران میهن‌پرست شهربانی را مجبور به تسلیم می‌کند.

مجتهدزاده که باید گفت رهبر قیام میهن‌پرستان بوده، رئیس شهربانی را دستگیر و زندانی می‌کند. در قسمت کلانتری شرق شهر نیز که محله پیر عبدالله باشد، آقای رحیم معینی که از جوانان تحصیل‌کرده و صدیق است، مشغول خلع سلاح دموکرات‌ها و برقراری انتظامات بوده است. درهر‌حال ساعت هشت‌و‌نیم صبح آقای مجتهدزاده و سایر میهن‌پرستان موفق می‌شوند آذرپادگان و جایی را که فرماندار اردبیل بوده، دستگیر و زمام شهر را به دست گیرند. خلع سلاح اعضای فرقه دموکرات به‌سرعت عملی شده و پس از آن مردم با هیجان و خشم بسیاری شروع به کشتن خائنان می‌کنند. مهم‌ترین اقدامی که از طرف مجتهدزاده و دیگران به عمل می‌آید، جلوگیری از حیف‌و‌میل‌شدن اموال دولتی و پول‌های موجود بوده است، به‌طوری‌که بیشتر از یک‌ میلیون وجه نقد و اسناد در بانک ملی و کشاورزی صندوق شهرداری (٤٠٠ هزار تومان) به دست آمده و نگهداری می‌شود. پس از کشته‌شدن ماری اسمعیل، یکی از سران فرقه و معاون شهرداری اردبیل و عده دیگری از دموکرات‌ها، قهرمان که یکی از افراد ایل شاهسون بوده و با میهن‌پرستان همکاری داشته، آذرپادگان و رئیس شهربانی را در منزل خود زندانی می‌کند که مبادا فرار کنند.

ملیون و میهن‌پرستان اردبیل که انتظار داشتند واحدهای ارتش زودتر وارد شهر شوند، متوجه می‌شوند که از قوای نظامی و از سواران شاهسون هیچ خبری نیست و ترس این می‌رفت که فدائیان مسلح متمرکز در (تیر) شش‌فرسخی اردبیل سر راه تبریز و اردبیل و قوای مسلح دموکرات‌ها در جاده بین آستارا - اردبیل به شهر حمله کرده و به قتل عام دست زده و مردم را مورد شکنجه و آزار قرار دهند. غروب روز ٢٦ آذر شنیده می‌شود که (شاهسار) رئیس حوزه فرقه دموکرات خیال دارد با ٢٠٠ نفر سوار مسلح خود به شهر حمله کند. مجتهدزاده فورا با تلگراف سرآب و بر اطلاع می‌دهد که قوای نظامی از آستارا وارد شهر شد و دو گردان هم به طرف سرآب حرکت کرد، فورا از آنها استقبال شود؛ برای اغفال چنین تلگرافی نیز به آستارا مخابره می‌شود که ارتش از راه تبریز وارد شد و به طرف آستارا حرکت کرد.  شاهسار پس از اطلاع از این تلگراف از حمله به شهر منصرف شد ولی خودش به اتفاق دو سوار مسلح که پسر خواهر و پسر برادرش بوده‌اند، به سوی اردبیل حرکت کرده و ساعت چهار بعدازظهر روز ٢٣ آذر وارد شهر می‌شود، میهن‌پرستان فورا از ورود این عضو پلید به شهر خبردار شده و در چهارراه شهر از عقب سر شاهسار از اسب پایین افتاده و در زیر تیر و خنجر و چوب و چماق مردم به اتفاق پسر خواهر و پسر برادرش ریزریز می‌شود. سواران این مرد پلید وقتی می‌شنوند که سردسته‌شان به دست توده‌های واقعی کشته شده است، از هم متلاشی شده و اسلحه‌ها را ریخته و فرار می‌کنند؛ با این ترتیب اردبیل و اهالی آن از خطر چپاول و غارت نجات یافته و تا روز ورود ارتش ٢٦ آذرماه میهن‌پرستان در حدود ٤٨ نفر از خائنان را به کیفر اعمال ننگین‌شان می‌رسانند.

قیام میهن‌پرستان مشکین‌شهر٤

مشکین‌شهر در میان تپه‌ماهورهای سبلان در ١٢فرسخی اردبیل واقع است و از لحاظ موقعیت نظامی بی‌نهایت ‌اهمیت دارد؛ به همین جهت هم همیشه هنگ سوار تیپ یا لشکر اردبیل با وسایل لازم در این شهر پادگان بود و انتظامات را بر عهده داشت ولی پس از حادثه شهریور ماه ١٣٢٠ پادگان این مرکز مهم از یک هنگ سوار به یک گروهان پیاده‌نظام تقلیل یافته بود و این گروهان هم از اسلحه‌های مشکین‌شهر نمی‌توانست استفاده کند. در آذرماه ١٣٢٤ نیز که دموکرات‌ها جرئت کردند به این شهر حمله ببرند، از نظر کمی شماره سربازان پادگان و نبودن اسلحه به مقدار کافی در دسترس آنها بود وگرنه دفاع از مشکین‌شهر با موقعیت نظامی ممتازی که دارد کار آسانی است. موضوعی که در مقال امروز مورد توجه ما قرار گرفته، چگونگی قیام میهن‌پرستان این شهر در مقابل عمال فرقه دموکرات است.

روز ٢١ آذر ماه ١٣٢٥ پس از دستگیری آذرپادگان فرماندار دموکرات‌ها در اردبیل، آقای دکتر صادق محجوبی (ستوان دوم ژاندارمری و دکتر پادگان ژاندارمری مشکین‌شهر قبل از آذرماه ١٣٢٤) با اتومبیل سواری آذرپادگان و دو قبضه تفنگ به اتفاق یک نفر از دوستانش به طرف مشکین‌شهر حرکت می‌کند. ارتباط تلگرافی اردبیل با مشکین‌شهر قطع شده بود؛ به این مناسبت آقای محجوبی با سرعت هرچه‌تمام‌تر به مشکین‌شهر رفته و میهن‌پرستان را دور خود جمع کرده و قیام عمومی را شروع می‌کنند. مردم مشکین‌شهر که یک سال تمام شاهد جنایات و خیانت‌کاری عمال پیشه‌وری بودند، به یک اشاره با چوب و چماق و بیل و کلنگ راه افتاده و روز ٢٢ آذر ماه شهربانی را اشغال می‌کنند و ٣٢ قبضه تفنگ از آنجا به دست می‌آورند. بعد به تسلیم‌کردن پادگان دست زده و ٩٢ قبضه تفنگ نیز از سربازخانه به دست می‌آورند. ٣٠ قبضه تفنگ هم از فدائیان مشکین‌شهر می‌گیرند. چند ساعت بعد ١٣ مسلسل سبک با ٥٦١ تیز قشنگ از فدائیان و ٢٦هزارو ٦٦٦ تیر فشنگ پادگان به دست میهن‌پرستان می‌افتد. ١٠ بمب دستی و صد لنگه برنج و مقدار زیادی آرد نیز در انبار دموکرات‌ها ضبط می‌شود. روز ٢٣ و ٢٤ قاتلان افسران و سربازان و ژاندارم‌ها به همان وضعی که یک‌ سال پیش دست به جنایت فجیعی زده بودند، از طرف میهن‌پرستان در وسط میدان شهر و خیابان کشته می‌شوند. پس از ورود نیروی نظامی به مشکین‌شهر تمام این مهمات و اسلحه که از طرف میهن‌پرستان به غنیمت گرفته شده بود، تحویل فرمانده ستون می‌شود و با این ترتیب مردم این شهر کوچک ثابت می‌کنند که هیچ وقت با خائنان میهن همکاری نداشته‌اند و در اولین فرصت نیز فقط با دو تفنگ و چوب و چماق علیه میهن‌فروشان قیام کرده و وظیفه ملی خود را به نحو احسن انجام دادند.

قاتلان افسران مشکین‌شهر چگونه به سزای خود رسیدند٥

پس از درهم‌شکستن جبهه متجاسرین در قاقلانکوه و سقوط میانه، ستون‌های ارتش در جلو گردنه شبلی دو قسمت شده؛ یکی از آنها راه سراب و اردبیل را در پیش می‌گیرد و این ستون پس از رسیدن به مقصد یک دسته از افراد خود را به مشکین‌شهر اعزام می‌کند.  مشکین‌شهر خاطرات شومی را به یاد تمام ایرانیان می‌آورد؛ این قصبه کوچک که در میان تپه ماهورهای کوه باعظمت سبلان واقع شده و باغات و چمن‌زارهای سبز و خرم آن را احاطه کرده است، نمونه‌ای از فداکاری و شهامت پنج نفر از افسران جوان ارتش بود که در آذر سال ١٣٢٤ در مقابل خیانت یک مشت وطن‌فروش و ماجراجو ایستادگی کرده و شرافت سربازی خود را تا آخرین فشنگ حفظ کرده و تسلیم نشدند؛ مگر طبق امریه صریح لشکر متبوعه. ولی کسانی که در ظاهر به نام دموکراسی و تصمیم این اصول مقدس اسلحه به دست گرفته ولی در باطن جز پشت‌پازدن به اصل مسلم آزادی و انسانیت منظوری نداشتند، با اینکه قرآن مجید را بالای سرنیزه زده و به مدافعان دلیر مشکین‌شهر ارائه داده و سوگند یاد کرده بودند که جان و مال افسران و سربازان و ژاندارم‌ها در امان خواهد بود، با کمال بی‌شرمی و از روی نهایت درجه پستی و بی‌شرافتی پس از تحویل‌گرفتن اسلحه و مهمات پادگان کوچک این قصبه سربازان را هنگام خروج از سربازخانه به مسلسل بسته و اجازه نداده بودند یک نفر از آنها سالم بماند. پنج نفر از افسران ارتش و ژاندارمری را نیز دستگیر و به طرف اردبیل اعزام کرده بودند؛ بخشداری بدبخت مشکین‌شهر نیز جزء این قافله بوده است.  بین اردبیل و مشکین‌شهر بیابانی به نام (سومرین) وجود دارد که از طرف شرق مشرف به دهنه‌های سبلان است. در این محل افسران ارتش و فرمانده پادگان ژاندارمری و بخشدار را متجاسرین از کامیون پیاده کرده و با متد آلمان‌های نازی به آنها می‌گویند که شما آزاد هستید و بروید. همین که افسران بی‌سلاح و لخت چند قدم از محل توقف کامیون دور می‌شوند، مسلحانه آتش شروع کرده و هر پنج نفر به خاک و خون می‌غلتند و بااین‌ترتیب قتل‌ عام و فاجعه مشکین‌شهر تکمیل می‌شود.  آدم‌کش‌ها خیال می‌کردند اگر قانون و عدالت اجتماعی دامن‌گیر آنها نشده، انتقام ‌الهی نیز به سراغ آنها نخواهد رفت. پس از ورود ستون ارتش به مشکین‌شهر (هنگام سقوط فرقه) سروان ادیب امینی - ستوان یکم اردبیلی - عباسقلی ارباب‌زاده بخشدار و دو ستوان یکم دیگر که ٢٤ نفر بوده‌اند، دستگیر و تحت نظر یک دسته سرباز مسلح به اردبیل فرستاده می‌شوند.

برحسب تصادف یکی از کامیون‌ها در بیابان (سومرین) همان محلی که افسران ارتش در هفتم محرم سال گذشته تیرباران شده بودند، پنچر می‌شود و جنایتکاران به فکر می‌افتند که از توقف کامیون‌ها استفاده و فرار کنند. ولی سربازان که متوجه خبث طینت این شیطان‌صفت‌ها بودند، آتش تفنگ و مسلسل‌های خود را متوجه آنها کرده و در ٥٠متری کامیون‌ها هر ٢٤ نفر قاتل را به سزای آدم‌کشی خود می‌رسانند و حتی یک نفر از جانی‌ها نیز نمی‌تواند از این مهلکه جان به سلامت به در برد. با این ترتیب در همان محلی که افسران بی‌سلاح ارتش به دست میهن‌فروشان جام شهادت نوشیده بودند، قاتلان به سزای اعمال ننگ‌آور خود رسیدند و واقعا تصادف عجیبی بوده است؛ با این ترتیب هرگز نباید از انتقام الهی غافل شد.

پی‌نوشت‌ها:

١- دموکرات ایران، شماره ٣٩، ص ٢، سه‌شنبه ٢٦ آذر ١٣٢٥

٢- دموکرات ایران، شماره ٢٧، صص ١ و ٢، یکشنبه ٢٤ آذر ١٣٢٥

٣- دموکرات ایران، شماره ٧٨، صص ١ و ٤، دوشنبه ١٤ بهمن ١٣٢٥

٤- دموکرات ایران، شماره ٨١، صص ١ و ٤، پنجشنبه ١٧ بهمن ١٣٢٥، نویسنده: د. امینی

٥- دموکرات ایران، شماره ٧٤، ص ٤، چهارشنبه ٩ بهمن ١٣٢٥

نقدی بر فراکسیون های قومی


فراکسیون قومی یعنی مجلس در مجلس

شرق،١۶ آذر 

تأسیس فراکسیون‌های قومی در مجلس ایران، احتمالا رویدادی کم‌نظیر است و تجربه مشخصی از آن در سایر کشورها ملاحظه نشده است. احتمالا در سال‌های آخر امپراتوری تزاری و سپس شوروی، افراد و لابی‌هایی بودند که درصدد «افراز» سهم خود از ماترک مشاعات به‌جامانده از عثمانی و روسیه برمی‌آمدند ولی حتی در آنها نیز با این صراحت در نام و هدف از اهداف واگرایانه صحبت نمی‌شد. در میان کشورهای موجود که به لحاظ وحدت و حاکمیت ملی اصطلاحا «شکننده» توصیف می‌شوند (مانند نیجریه، پاکستان و افغانستان) نیز پارلمان هنوز مأموریت ملی خود را انجام می‌دهد و خبری از فراکسیون‌های قومی نیست. تقریبا هیچ کشور معتبری سراغ نداریم که مجلسش به گروه‌ها و فراکسیون‌های غیرملی یا ضدملی تقسیم شده باشد. ایران یک دموکراسی انجمنی مانند لبنان و آنچه عملا در عراق می‌بینیم، نیست و هیچ‌گاه نیز چنین نبوده است حتی در دوران قاجار آن میزان از تدبیر سیاسی بود که زمینه تقسیم جامعه به بلوکات و اصناف مختلف، فراهم نشود. اصل سی‌ام متمم قانون اساسی مشروطه دراین‌باره صراحت داشت:«وکلای مجلس شورای ملی و مجلس سنا از طرف تمام ملت وکالت دارند نه‌فقط از طرف طبقات مردم یا ایالات و ولایات و بلوکاتی که آنها را انتخاب نموده‌اند». بازتاب این اصل را در قانون اساسی جدید می‌توان در اصل ٨۴ ملاحظه کرد که مقرر داشته است: «هر نماینده در برابر تمام ملت مسئول است». تأسیس فراکسیون به‌اصطلاح مناطق ترک نشین، شاید نخستین گام جدی در راستای انحراف مشروطیت و مأموریت ملی پارلمان است، گامی که در صورت تثبتش، موج اول دومینوی قومی را به راه خواهد انداخت.کسانی که هرگز مفهوم مشروطه را درک نکرده و پارلمان را صرفا در صندلی و کرسی خلاصه کرده‌اند، به‌راحتی می‌توانند دفاع از حاکمیت ملی را به دفاع از حاکمیت قومی و فرقه‌ای تقلیل دهند بدون آنکه به اصل ٨٤ و سوگند نمایندگی که آنها را موظف به دفاع از «استقلال و حاکمیت ایران» می‌کند، توجه داشته باشند.به نظر می‌رسد نمایندگان مجلس شورای اسلامی پیش از هرکس دیگری نیازمند فهم درست از مجلس و علت وجودی آن هستند. در غیر این صورت جامعه ایرانی، در آستانه قرن جدید خود و چشم‌انداز ١٤٠٠ و همچنین ٩٠ سال پس از امضای فرمان مشروطیت، نیازی به مرور متون اولیه این انقلاب نداشت. بنابراین باید چنین استنباط کرد حتی خطور تصور تشکیل فراکسیون‌های قومی به ذهن نمایندگان به منزله شکست تمام‌عیار انقلاب مشروطه، یک سده پس از استقرار پارلمان است.مظفرالدین‌شاه در پایان فرمان مشروطه چنین می‌نویسد:


«بدیهی است که به موجب این دستخط مبارک نظامنامه و ترتیبات این مجلس و اسباب و لوازم تشکیل آن را موافق تصویب و امضای منتخبین از این تاریخ معین و مهیا خواهد نمود. به صحه ملوکانه رسیده و بعون‌الله تعالی مجلس شورای ملی مرقوم که نگهبان عدل است افتتاح و سواد دستخط مبارک را اعلان و منتشر نمایند تا قاطبه اهالی از نیات حسنه ما که تماماً راجع به ترقی دولت و ملت ایران است کماینبغی مطلع و مرفه‌الحال مشغول دعاگویی دوام این دولت و این مجلس بی‌زوال باشند». باور بنیان‌گذاران مشروطه بر این بود که بقای کشور و ملت ایران از رهگذر مجلس شورای ملی تأمین شود. آنها نمی‌دانستند ٩ دهه پس از این تأسیس، عده‌ای از نمایندگان، به دنبال تأسیس فراکسیون‌هایی خواهند بود که اصولا با روح مجلس در تضاد است. حتی اگر از تأسیس فراکسیون‌های قومی جلوگیری شود، ایران در حالی به قرن جدید پا می‌گذارد که درک ناقصی از نهادهای مدنی مانند دولت و مجلس و حتی نهاد آموزش به وجود آمده است؛ روندی که قطعا رو به جلو نیست و سیر قهقرایی دارد. ازهمین‌رو است که دشمنان کشور تا اینجای کار نیز، خوشحال هستند، زیرا به این واقعیت تلخ پی برده‌اند نقاط قوت ما تبدیل به نقاط ضعف شده است و امروز علاوه بر پدیده دولت موازی، «مجلس موازی» نیز در حال ظهور است که مأموریت خود را در تقسیم‌بندی «شهروندان مدرن» به «ایلات و قبایل» تعریف کرده است. اینجاست باید از این نکته نگران شد که گویا همه دستاوردهای دولت مدرن در معرض خطر جدی قرار گرفته است. کارکرد فراکسیون اخیر

هرچند، در راستای توسعه اعلام شده، اما پیامد خودآگاه آن تا به امروز چیزی غیر از توسعه بوده است. قومیت و توسعه، نسبت معکوس با یکدیگر دارند و اصولا از منظر کارشناسان توسعه، قوم‌گرایی مانع جدی در راه توسعه و پیشرفت است.  هرچند هنوز تأسیس این فراکسیون به مرحله جدی و نهایی نرسیده است و پس از اعتراضات جامعه مدنی کشور، اخبار مربوط به جلسات آنها دست‌کم در رسانه‌ها منتشر نمی‌شود و البته انتظار می‌رود نهادهای حاکمیتی با آن برخورد جدی داشته باشند، اما تا همین نقطه نیز هزینه‌ها و آسیب‌های جدی متوجه آبروی کشور در مجامع بین‌المللی شده است.

سیاست هویت و کمپین انتخاباتی

سیاست هویت و کمپین انتخاباتی


 شرق: ٣ شهریور ١٣٩۵

 در هفته‌ای که گذشت، وزارت علوم به درج دو کد‌رشته زبان و ادبیات ترکی آذری در دفترچه انتخاب رشته کنکور دانشگاه دست زد. هم‌زمان حجت‌الاسلام علی یونسی، دستیار رئیس‌جمهور در امور اقوام و اقلیت‌های دینی، یادداشتی در روزنامه ایران پیرامون این قدم جدید درج کرد که درخور توجه است. این یادداشت حاکی از تصمیم دولت یازدهم برای ساماندهی برخی امور است. درهمین‌راستا و با توجه به اهمیت مسئله، جا دارد به برخی نکات مهم توجه شود:


١- زبان‌های محلی ایران گنجینه‌ای زیبا از داشته‌ها و ذخایر فرهنگی کشور‌ند و هرکدام یک دارایی افزوده محسوب می‌شوند که حفظ و نگهداشت آنها مستلزم برنامه‌ریزی درست و اجتناب از سیاست‌زدگی است. از سوی دیگر گام‌برداشتن صحیح درباره زبان‌های محلی، مستلزم یک سیاست‌گذاری دقیق، همه‌جانبه و با حضور سلایق معقول و درنظرگرفتن همه جوانب سیاسی است. باوجوداین، هنوز ابهامات زیادی پیرامون نیت و کیفیت سیاست‌های جدید وجود دارد. از جمله اینکه به‌درستی برای همگان مشخص نیست که آیا این تصمیم بخشی از کمپین انتخاباتی جناب آقای روحانی است یا بخشی از سیاست‌های کلان کشور در حوزه سیاست‌گذاری هویتی. طبیعی است که اگر گزینه دوم مطرح باشد، لازم است اجماعی مشخص بین همه دستگاه‌های تصمیم‌ساز و تصمیم‌گیر در این‌باره به وجود آمده باشد، اما ظاهرا این تصمیم بخشی از کمپین انتخاباتی است که سعی شده ظاهری از «اجماع کشوری» به آن داده شود. زیرا نهادهای عالی پس از اعلام عمومی این رشته در جریان امر قرار گرفتند و طبیعی است که جلسات مشورتی در این وضعیت حالتی فرمالیته دارد. ضمن اینکه شورای‌عالی انقلاب فرهنگی و شورای‌عالی فرهنگ عمومی هنوز در جریان جزئیات قرار ندارند.

 


٢- روشن است که نظام سیاسی و تصمیم‌گیری کشور نمی‌تواند براساس «مسئله‌سازی‌ها» و بدون مشخص‌شدن وزن اصلی مطالبات مردم اقدام به سیاست‌گذاری کند. وزن اصلی مطالبات زمانی روشن می‌شود که یک مطالبه هیجان‌انگیز مانند «سیاست هویت» در حوزه نخبگی با یک مطالبه مردمی دیگر مانند «سیاست رفاه و تأمین اجتماعی» مقایسه شود. برای مثال دولت می‌تواند نظرسنجی‌ها و آمایش‌های میدانی را در دستور کار قرار دهد که در آن مثلا از مردم تبریز و اردبیل پرسیده شود که بین دو انتخاب؛ یعنی سیاست تأمین اجتماعی و رفاه و «سیاست هویت» از جمله آموزش زبان محلی در مدارس، کدام‌یک را ترجیح می‌دهید و دوست دارید بودجه استانی به کدام‌یک اختصاص داده شود؟ اهمیت مقایسه و انتخاب در این است که مردم به طور طبیعی در برابر «دولت» از هر نوع امتیازی استقبال می‌کنند، اما حقیقت این است که اولویت‌های توده در «مقایسه و سنجش» روشن می‌شود و ما نیز به‌درستی نمی‌دانیم که اولویت کنونی چیست. اگر به مردم «حق انتخاب» داده شود، آسان‌تر می‌توانند درباره نیازهایشان تصمیم بگیرند. بنابراین تصمیم بر مبنای ابهام نه صحیح است نه سیاست‌گذاری نام دارد. سیاست‌گذاری قومی نمی‌تواند از دل کمپین انتخاباتی بیرون بیاید. هر سیاست‌گذاری‌ای مراحلی دارد که شتابزدگی آفت اصلی آن محسوب می‌شود.

 


٣- جناب آقای یونسی در اظهارات خود از جمله یادداشت اخیر در «روزنامه ایران» بارها اعلام کرده‌اند که هدف از فعالیت‌های اخیر ایشان، تأمین نیازی به نام «آموزش زبان مادری یا محلی اقوام ایران بزرگ» است و این هدف نیز در راستای «همبستگی» بوده و جزء «سیاست‌های ملی نظام» محسوب می‌شود. ایشان در همان یادداشت تأکید کرده‌اند وزارت علوم در نتیجه «مطالعات عمیق» و راهبردی به این برایند رسیده است. ولی مرور دقیق جزئیات دروس تحصیلی رشته «ترکی آذری» نشان می‌دهد که سرفصل‌ها و واحد درسی کوچک‌ترین ارتباطی با آذربایجان و ویژگی‌های فرهنگی و تاریخی آن ندارند و اتفاقا خالی از هرگونه مطالعه عمیق هستند. در آنچه که به‌عنوان «مشخصات کلی، برنامه و سرفصل دروس؛ دوره کارشناسی زبان و ادبیات ترکی آذری» در سال ١٣٨٢ به تصویب شورای گسترش آموزش عالی رسید و امروز بعد از ١٣ سال مبنای کار وزارت علوم قرار گرفته است، بی‌دقتی و شتابزدگی موج می‌زند و نشان می‌دهد که نه کارشناسی دقیقی روی این رشته انجام شده و نه تیمی مجرب از کارشناسان به بررسی و بازبینی آن پرداخته‌اند. از ١٣٥ واحد درسی این رشته بیش از ٩٠ واحد به دروس تخصصی و پایه اختصاص داده شده است. این دروس پایه و تخصصی منابع و سرفصل‌هایی که قرار است به نام آموزش متون کلاسیک زبان مادری آذربایجانی‌ها به دانشجویان تدریس شود و در صفحه ٢٢ طرح مزبور ٣٢ ساعت به آن اختصاص یافته، از این قرارند: دده قورقورد (قزاقستان)، کتبه‌های اورخون (مغولستان)، مثنوی قوتا دقو بیلیق (قرقیزستان)، دیوان اللغات الترک (ازبکستان)، دیوان حکمت احمد یسوی (قزاقستان)، کتبه یئنی سی (مغولستان)، دیوان فضولی (عراق)، دیوان نسیمی (سوریه) و دیوان برهان‌الدین قاضی احمد (ترکیه). آثار فوق به تناوب در سرفصل‌های مختلف از جمله تاریخ ادبیات، بررسی نظم و نثر و... تکرار شده‌اند و حجم وسیعی از محتوای درس‌ها را تشکیل می‌دهند. به‌راستی، چگونه می‌توان ادعا کرد آثاری که کوچک‌ترین ارتباطی با ناحیه آذربایجان و شمال‌غرب ایران ندارند، اولا در راستای همبستگی ملی‌اند و ثانیا برای تأمین زبان مادری آذری‌ها تدریس خواهند شد؟ هیچ شهروند تبریزی یا اردبیلی حتی یک‌بار در عمر خود نام دده قورقورد یا مثنوی «قوتا دقو بیلیق» را نشنیده یا قادر به تلفظ نام آن هم نیست. این متون اگر به‌فرض، اصالت یا اهمیتی هم داشته باشند، ارتباطی با آذربایجان ما ندارند و ‌هزاران کیلومتر با تبریز و اردبیل و خوی فاصله دارند. واقعا چه سنخیتی میان آثاری از کشورهای مغولستان و قرقیزستان با آذری‌ها وجود دارد؟ وزارت علوم در صفحه ٢٦ این مصوبه شش واحد درسی و ٩٦ ساعت را به شعر و ادبیات معاصر آذربایجان اختصاص داده است؛ در اینجا نام ٢٢ شاعر و نویسنده ملاحظه می‌شود که لازم است دانشجو با آثار و افکار آنها آشنا شود.

تنها چهار نفر از این افراد متعلق به ایران و شعرای معاصر آذری هستند و بقیه تماما در زمره نویسندگان و شاعران قفقاز در دوران روسیه تزاری یا جمهوری سوسیالیستی شوروی هستند. بیشتر این افراد مانند محمد قلی‌زاده، در زمره روزنامه‌نگاران ضد ایرانی و ضد شیعه قفقاز هستند که به تشویق عثمانی در روزنامه‌هایی مانند ملانصرالدین به تمسخر ایران، روحانیت شیعه و مبانی دینی می‌پرداختند. نشریه ملانصرالدین و طرز تفکر محمدجعفر قلی‌زاده در حقیقت بخشی از سیاست عثمانی در قفقاز برای نفوذ و تضعیف و تخریب تشیع و روحانیت شیعه بود، زیرا روحانیون شیعه قفقاز به ایران تمایل داشتند؛ ازاین‌رو بود که روشنفکران ترک‌گرا به سمت تخریب نهادهای سنتی مانند روحانیت حرکت کردند. «روحانیت» در روزنامه ملانصرالدین قلی‌زاده نماد جهل، ارتجاع، تزویر، مخالفت با علوم جدید و طرفداری از استبداد است. روزنامه ملانصرالدین پس از ١٩٣٠ به الله‌سیز یا «بی‌خدا» تغییر نام داد. نریمان نریمان‌اف و صمد وروغون از وزرای فرهنگ در جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی بودند که مطالب موهنی علیه حجاب، ضدیت با عزاداری عاشورا، ارزش‌های دینی و روحانیت، هم از خود آنها به چاپ رسیده و هم در وزارتخانه تحت امرشان در قالب فیلم، نمایش‌نامه و شعر منتشر شده است. این طیف از نویسندگان، حجم وسیعی از ادبیات الحادی و اسلام‌ستیزانه را تولید کرده بودند. آثار این افراد به دلیل مطالب موهن علیه روحانیت و تشیع هنوز در ایران قابل‌چاپ نیست.  با وجود این مشخص نیست که چگونه می‌توان انتظار داشت که چنین طرحی به گفته آقای یونسی به وحدت ملی ایران کمک کند یا در راستای فرهنگ ایران‌زمین باشد. اصولا هیچ‌یک از مفردات درسی مصوب در وزارت علوم برای رشته حاضر از آثار نویسندگان ایرانی نیست، چه رسد به اینکه در تداوم فرهنگ ایران باشد.

 


۴- بخش مهمی از منابع درسی مشخص‌شده برای این دانشجویان در صفحات ٦٠-٦٤ مصوبه وزارت علوم، اثر نویسندگان ضد ایرانی و تجزیه‌طلبی است که از بقایای فرقه دموکرات پیشه‌وری محسوب می‌شوند. از آن جمله سه اثر متعلق به محمدعلی فرزانه، یک اثر متعلق به محمدتقی زهتابی و یک اثر متعلق به سلام‌الله جاوید، وزیر کشور فرقه دموکرات و چند اثر دیگر متعلق به قوم‌گرایانی مانند هیأت است. باید از جناب یونسی پرسید، چگونه می‌توان از بقایای فرقه دموکرات پیشه‌وری انتظار وحدت و همبستگی ملی داشت؟
٤-کاستی‌های حاضر در این زمینه قطعا محصول شتابزدگی و فقدان کارشناسی است وگرنه بعید به نظر می‌رسد که جناب آقای یونسی حداقل نسبت به این مطالب موهن نسبت به روحانیت و تشیع اطلاع داشته باشند و آگاهانه برای ترویج آن در دانشگاه‌ها گام بردارند.

 


٥-- ترویج رسمی پان‌تورانیسم قطعا بخشی از سیاست‌های فرهنگی و سیاسی نظام نیست و ردیف بودجه کشور صرف تبلیغ علیه روحانیت شیعه و تبلیغ به نفع فرهنگ‌های بیگانه مغولی و قرقیزی از طریق دانشگاه دولتی نخواهد شد، اما دست‌های آلوده و ناپاک در گذشته از حُسن اعتماد وزارت علوم سوءاستفاده کرده و موفق شده‌اند، چنین سرفصل‌هایی را در رشته مزبور بگنجانند. راه برون‌رفت از بن‌بست موجود، بازبینی مجدد این سرفصل‌ها و تعیین یک تیم کارشناسی خبره برای تعیین سرفصل‌های زبان محلی و واقعی آذربایجان است. پیشنهاد نگارنده دراین‌باره تغییر نام رشته مزبور از ترکی آذری به «زبان آذربایجانی» است تا دقیقا با جغرافیای استان‌های آذری‌نشین ایران تطبیق داشته باشد، بلکه بتواند گامی مثبت و مؤثر در راستای حفظ و نگهداشت این گنجینه زبانی که بخشی از فرهنگ ایران‌زمین است، تلقی شود. در غیراین‌صورت دانشکده‌هایی که رشته مزبور در آنها تأسیس می‌شود تبدیل به کارخانه تولید پان‌تورانیسم شده و این اژدهای کوچک در آینده گریبان دولت محترم را خواهد گرفت.
نکته آخر اینکه؛ موضوعاتی از این دست که با مصالح عالیه کشور در ارتباط‌اند، موضوعاتی فراجناحی‌اند و نیازمند دلسوزی و همت همه جناح‌ها، دستگاه‌ها و احزاب سیاسی بوده و لازم است دولتمردان وطن‌خواه کشور از جناحی‌سازی و شخصی‌کردن موضوع بپرهیزند.

استان‌های ایرانی که نام‌شان به سرقت می‌رود؛ تاملی دیگر پیرامون تاسیس دولت کُرد

استان‌های ایرانی که نام‌شان به سرقت می‌رود؛ تاملی دیگر پیرامون تاسیس دولت کُرد


شرق: ٢٢ تیر ١٣٩۵

 

در چند سال گذشته مقالات و تحلیلهای معتبر بسیاری در نشریات معتبر بین المللی پیرامون احتمال ظهور یک دولت جدید که بنیان های بالقوه آن از سال ٢۰۰٢ در شمال عراق فراهم آمده است، صورت گرفته است. ایران نیز به دلیل همسایگی با این کشور عراق و ارتباط مستقیم با تحولات ژئوپلتیک این کشور دغدغه این مساله را دارد و زوایای تحلیلی مختلفی در این خصوص ترسیم شده است. اما یک نکته مغفول در مساله شکل‌گیری یک دولت جدید در شمال عراق،که مستقیما مربوط به منافع ملی ایران خواهد بود، مساله «نام» دولت جدید کردی است. مساله‌ای که در بادی امر بی اهمیت به نظر می رسد اما در بلند مدت حایز اهمیت است و تجزیه تاریخی مشخصی حول این موضوع شکل گرفته است.

 

***

در سال ١٩١٨ همزمان با انقلاب روسیه و فروپاشی امپراطوری تزاری، بخش‌هایی از این قلمرو در نبود حکومت مرکزی قوی و نیز وعده‌های انقلابیون کمونیست به به سمت استقلال گرویدند. در این بین حزب مساوات، رهبری تاتارهای مسلمان ساکن در جنوب قفقاز را برعهده گرفت و با کمک نیروهای ارتش عثمانی یک جمهوری کوچک در شمال رود ارس تأسیس کرد که «آذربایجان» نام داشت. این نخستین کوشش جدی امپراطوری عثمانی و هیأت حاکمۀ اتحاد و ترقی برای به چالش کشاندن ایران از طریق «تاتارهای قفقازی» بود که پس از آن قرار بود «آذربایجانی» نامیده شوند.

انتخاب این نام از سوی دولت ایران و نیز روشنفکران وقت با انتقادهای شدیدی روبرو شد. از جمله شیخ محمد خیابانی تصمیم گرفت برای جلوگیری از سوءبرداشت‌های بعدی نام ایالت آذربایجان موقتا را به «آزادیستان» تغییر دهد. این مسأله باعث انتقادهای زیادی از سوی موّرخان باکو از جمله جمیل حسنعلی به شخصیت شیخ محمد خیابانی شد تا آنجا که وی را به حسادت و همکاری با بلشویک‌ها متهم کردند.

وزارت خارجه وقت ایران، به‌رغم اصرارها و رایزنی‌های بسیار، استقلال این جمهوری را به دلیل استفاده از نام یکی از استان‌های شمالی ایران به رسمیت نشناخت. یک سال بعد نیروهای ارتش سرخ وارد باکو شده و حکومت مستعجل مساواتی‌ها را برانداختند. سرزمین‌های قفقاز جنوبی در تقسیمات کشوری اتحاد شوروی تا سال ١٩٣۶ « اتحادیه جمهوری‌های سوسیالیستی ماوراء قفقاز» نام داشتند. از این تاریخ به دستور مسکو این تقسیمات تغییر کرد و در نتیجه جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی بار دیگر ظهورکرد. این بار دولت ایران واکنش منفعلانه‌ای داشت و سعی نکرد با مسکو وارد مذاکره شده و این مشکل را همان ابتدا حل و فصل کند.

در دهۀ ١٣٧۰ که با فروپاشی شوروی و استقلال جماهیر آن مواجه بودیم، یک بار دیگر مسأله نام آذربایجان پیش روی ایران قرار گرفت. جمهوری آذربایجان در مرداد ١٣٧۰ اعلام موجودیت کرد و ایران در دی ماه همان سال با چند ماه تأخیرآن را به رسمیت شناخت. وزارت امور خارجه ایران چند ماه فرصت داشت تا در خصوص شناسایی یک کشور جدید به یکی از نام‌های استان‌های ایران تأمل کند.

در تجربه‌ای همزمان، این مشکل برای یونان پس از فروپاشی یوگسلاوی تکرار شد. یونان در سال ١٩٩١ به انتخاب نام جمهوری مقدونیه در بالکان اعتراض کرد؛ زیرا یکی از استان‌های غربی این کشور مقدونیه نام داشت و یونان در این خصوص حق تقدم را متعلق به خود می‌دانست. حکومت آتن در این خصوص تقریباً هیچ امتیاز مهمی به مقدونیه نداد و اکنون سال‌ها است که مقدونیه با چالش مهمی در خصوص نام ملی کشور روبرو است. فعلاً نام «جمهوری یوگسلاویایی مقدونیه» در مجامع بین‌الملل و به اصرار یونان رواج دارد، اما خواست یونان تغییر کامل این نام است و تا کنون مشکلات زیادی برای مقدونیه در جهت حضور در سازمان‌های بین‌المللی ایجاد شده است.

کدورت بین یونان و جمهوری مقدونیه در یک کدورت زودگذر نبوده است: شاهد این ادعا نیز نقش یونان در ممانعت از ورود مقدونیه به اتحادیه اروپا و ناتو است تا جایی که حتی سازمان ملل نیز در ارجاعات خود از مقدونیه به‌عنوان کشور کوچکی از یوگوسلاوی سابق یاد می‌کند.

امروز پس از قریب به ربع قرن مشاجره و منازعه، نخست وزیر مقدونیه «نیکولا گرووسکی» به بحث پیرامون تغییر نام رغبت نشان داده است؛ چنان‌که گرووسکی به گاردین گفته است: ما آماده‌ایم تا گفت‌وگو با آنها (یونان) را آغاز کرده و راه‌حل‌هایی بیابیم.

مقدونیه نام خود را پس از جدایی از یوگوسلاوی سابق در سال ١٩٩١ میلادی انتخاب کرد. گذشته از نام، یونان شکایت‌هایی مبنی بر تلاش و تمایل مقدونیه در سرقت،جعل و تحریف تاریخ همسایه یونان علیه این کشور اقامه کرده است.

بنابرادعاهای یونان، مقدونیه‌ای‌ها به مصادره سرقت نمادهای فرهنگی یونانی به نفع خود متهم هستند، که از جمله آنها می‌توان به استفاده از نماد خورشید یونانی در پرچم مقدونیه، و نامیدن فرودگاه اصلی مقدونیه در اسکوپیه (پایتخت) به نام اسکندر کبیر اشاره کرد.

مشکلات یونان و مقدونیه دقیقا از همان جنسی است که ایران با جمهوری کوچک شمال است به مرکزیت باکو با آن درگیر است. با این تفاوت که دولت یونان از همان ابتدا مبادی حقوقی و بین المللی را برای طرح دعوی انتخاب کرد و توانست حقانیت خود را با پافشاری بر اصول ثابت نماید اما ایران در سرابی قدم گذاشت که بیش از واقعیت بر امیدهای وهم آلود متکی بود.

 

اقلیم شمال عراق؛ شناسایی مشروط یا شناسایی دوفاکتو

امروز موضوع تأسیس یک کشور جدید در شمال عراق به نام «کردستان»، از موضوعات داغ بین‌المللی است. این کشور فرضی در همسایگی غرب ایران و هم‌مرز با «استان کردستان» ایران است. آیا باید منتظر تأسیس کشورهایی در همسایگی، به نام استان‌های کشور ماند؟

شهروندان ایرانی در استان‌های مرزی هنگامی که در یک روز آفتابی از خواب بیدار می‌شوند،متوجه می شوند که یک دولت به نام آنها در همسایگی شان ظهور کرده و پاسپورت‌ها و شناسنامه هایی به نام آنها ثبت و در مراجع بین المللی مهر می شود. ممکن است عده به درستی این امر را ناشی از گسترش حوزه تمدنی ایران در بیرون از مرزها بدانند. اما سیاست بین الملل عرصه واقعیات است نه رویا. از سوی دیگر هیچ نشانه دال بر وفاداری یک دولت نوظهور کُردی در شمال عراق به حوزه تمدنی ایران دیده نمی‌شود و چشم‌انداز روند ملت‌سازی در آن ناحیه نیز امیدوار کننده نیست.

بنابراین اگر قرار است دولت‌هایی جدید در همسایگی ایران تأسیس شود، این کشورها نباید از این حق برخوردار باشند که از نام‌های تاریخی که پیش از این دولت ایران برای نواحی و مناطق خود انتخاب کرده است، استفاده کنند. چنین نام‌گذاری هایی در آینده موجب ایجاد مشکلات عدیده و بسیار ظریفی در حوزه های مرزی و مناطق ژئوپلتیکی به ضرر ایران می شود و ایران نیز نمی تواند بیش از این در خصوص «بخشنده» باشد.

تجربه یونان ـ مقدونیه و مشکلات راهیابی مقدونیه به سازمان‌های بین‌المللی از جمله اتحادیه اروپا و سازمان ملل نشان دهندۀ این حقیقت است که یک عرف حقوقی در عرصۀ بین‌الملل در این زمینه ایجاد شده و راه برای شکایت ایران هم در این خصوص باز است. «جمهوری یوگسلاویایی مقدونیه» هم اکنون در مسیر تغییر نام و رها شدن از گرفتاری‌هایی است که به دلیل یک انتخاب غیر محقانه دچار آن شده است. اقلیم خودمختار شمال عراق نیز می‌تواند از یکی از نام‌های جغرافیایی خود مانند اربیل، سلیمانیه و غیره برای نام‌گذاری استفاده کند و ایران نباید این حق را قائل باشد که نام یکی از استان‌های معتبر و قدیمی‌اش توسط یک دولت تازه تأسیس به سرقت رود. به نظر می‌رسد تجربۀ حقوقی پرونده یونان در قبال مقدونیه می‌تواند در این خصوص برای سیاست‌گذاران ایران قابل توجه و در خور مطالعه باشد.

باید توجه کرد که لغو شناسایی‌های دیپلماتیکِ قطعی (دو ژوره) ممکن نیست، استرداد شناسایی تنها در شناسایی دوفاکتو (یعنی شناسایی عملی و موقت) میسر است. بنابراین دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی باید از واکنش شتابزده و هیجانی در این خصوص پرهیز کرده و از هم اکنون کارگروه‌هایی را برای تحقیق و بررسی منافع دراز مدت ایران در سناریوهای احتمالی تشکیل دهد. «شناسایی مشروط» و هم‌چنین «شناسایی دوفاکتو» از گزینه‌های موجود در این زمینه است.

از سوی دیگر مسأله نام «جمهوری آذربایجان» نیز باید در دستور کار وزارت خارجه ایران قرار گیرد. هر چند ایران این کشور را به‌صورت قطعی (دو ژوره) شناسایی کرده است، اما طرح بحث به‌صورت دوستانه و مذاکره در این خصوص در سطوح مختلف ممکن است مسیری برای حل این مشکل باشد.

بنابراین ایران باید با دولت باکو وارد مذاکره شده و در دیدارهای دوجانبه و سازمان‌های بین‌المللی از جمله سازمان ملل به‌صورت دوستانه از این کشور بخواهد که گام‌های مؤثر و معناداری در راستای تغییر نام خود بر دارد.

بین‌المللی‌سازی مسأله از دیگر راهبردهای ایران خواهد بود. صرف طرح بحث در محافل بین‌المللی به زنده بودن مسأله و باقی ماندن آن به‌عنوان یک «مسأله حل نشده» کمک خواهد کرد.


میراث مشروطه در خطر است


میراث مشروطه در خطر است

شرق:13 شهریور 1395

براساس اصل ٦٧ قانون اساسی، نمایندگان با تکیه بر کتاب آسمانی و شرف انسانی خود سوگند یاد می‌کنند که پاسدار «ملت ایران» و ارزش‌های نظام باشند و در عملکردشان حقوق ملت و استقلال این کشور را حفظ کنند. نماینده مجلس براساس قانون شأنی غیر از وکالت ملت ندارد و هر موکلی حق دارد از عملکرد وکیلش سؤال کند؛ اگر این وکیل در کسوت مقدس روزنامه‌نگاری باشد، وظیفه نماینده در پاسخ‌گویی بیشتر خواهد شد، ولی روز یکشنبه، بهارستان، شاهد صحنه دیگری بود. اتفاقی که دست‌کم در سنت نمایندگی و پارلمانی ما از مشروطه تا به امروز بی‌سابقه بوده است. خبر درگیری نماینده ارومیه، آقای نادر قاضی‌پور، با خبرنگار پارلمانی روزنامه «ایران» در یکی از راهروهای مجلس به همان اندازه که ناگوار است، شوکه‌کننده و تأسف‌برانگیز نیز هست. پارلمانی که قرار بود محل گفت‌وگوی وکلای ملت برای زندگی بهتر و آزادی‌های بیشتر باشد، چند ماه پس از آغاز به کار در دوره جدید، به محل منازعه‌ای گرم تبدیل شد. فارغ از «موضوع» دیالوگی که بین خبرنگار محترم و باسابقه روزنامه ایران و نادر قاضی‌پور در مجلس ردوبدل شده است، باید پرسید چه چیزی باعث می‌شود وکیل مجلسی که قرار بود نماینده «تمام ایران» باشد، به سمت یکی از موکلان خود مشت پرتاب می‌کند؟ صد سال پیش ملت ایران، در برابر استبداد به پا خاستند و انقلاب مشروطه را که تحولی مهم در تاریخ ماست به‌ثمر رساندند. آرمان انقلاب مشروطه در برپایی مجلس برای تحقق حقوق مردم و حاکمیت ملی بر ستونِ پرسش و آزادی بیان، استوار بوده و هست. از آن تاریخ تاکنون حتی در مجلس‌های فرمایشی، شأن ملت و تشریفات پارلمانی حفظ شده است؛ چنان که مجلس به مهم‌ترین دستگاه قانون‌گذاری تبدیل شده است؛ در مقابل مردم نیز از قانون‌گذاران همین انتظار را دارند. انقلاب مشروطه تنها یک تحول در سیاست نبود، بلکه انقلابی در تفکر و وجدان ایرانی بود. از آن تاریخ تا امروز، نمایندگان مجلس یکی از پناهگاه‌های مردم بوده‌اند. بارها شاهد این بودیم که مردم در مجلس بست‌نشینی کرده‌اند؛ زیرا همه برای مجلس حریمی امن قائل‌اند.

اما حمله به مردم و به‌ویژه خبرنگاران که وجدان آگاه ملت‌اند، حتی در خارج مجلس نیز بی‌سابقه بوده است؛ چه رسد به داخل آن.

این‌بار، بازتولید همان رفتاری که مردم همیشه از آن به مجلس پناه می‌برند، در خود مجلس، یک خسران و فاجعه بزرگ است. روزگاری آذربایجان کانون ظهور دولتمردان و رجلی بود که کشور را اداره می‌کردند و برای آزادی و امنیت ارزش قائل بودند. نام‌بردن از یک‌یک این رجل امکان‌پذیر نیست، اما هرکس تاریخ معاصر را بداند با دولتمردان آذری ایرانخواه آشنا است. جای تأسف مضاعف است که امروز جانشینان همان رجلی که طنین نطق‌شان مجلس را به بهارستان تبدیل می‌کرد، کمتر شنیده می‌شود.
اصل ٨٦ قانون اساسی نمایندگان را در مقام ایفای وظایف قانونی و نمایندگی مصون از پیگرد دانسته است. این اصل مانند زرهی قدرتمند برای وکلای ملت در ایفای وظایف به شمار می‌رود. اما سوءاستفاده از این مصونیت نیز نه بخشودنی است و نه قانونی. هیچ نماینده‌ای نمی‌تواند به واسطه این مصونیت خارج از حد و حدودش اقدامی خلاف قانون انجام دهد و حقوق دیگران را زیر پا بگذارد. به‌ویژه اگر خبرنگاری با آگاهی از مسئولیت و دغدغه‌های مربوط به وحدت و امنیت ملی به سراغ نمایندگان می‌رود.
اصل ٨٤، نمایندگان را در برابر تمام ملت ایران مسئول دانسته است، نه فقط حوزه انتخابیه و دغدغه‌ای که خبرنگار روزنامه رسمی دولت آن را ضمن یک سؤال از نماینده‌ای مطرح کرده است، دغدغه تمام ملت است و به نظر می‌رسد این خبرنگار پارلمانی ایران بود که با وجدانی بیدار و آگاهی از مسئولیت تاریخی‌اش، سؤالی مهم و بجا را به نمایندگی از تمام ملت ایران مطرح کرده است.
هرچند این یادداشت با تأسف آغاز شد، اما درون این خبر ناگوار، جای خوشحالی کوچکی نیز هست. خرسندی از اینکه بلوغ و رشد سیاسی در «رسانه» به جایی رسیده است که یک خبرنگار، رسالتی فراتر از مخابره‌کننده خبر برای خود قائل شده و شاید با ذهنیت یک نماینده پارلمان، از طرف ملت ایران یک «چرا»ی مهم را طرح می‌کند. از این منظر باید هم به روزنامه ایران تبریک گفت و هم از داشتن خبرنگارانی مانند «احسان بداغی» شوق‌زده شد که به «ایران» می‌اندیشند و در قبال تهدید میراث مشروطه، رسالتی احساس می‌کنند.

نژادپرستی در بین ایرانی‌ها: آری یا خیر!؟ با حضور کارشناسان بررسی شد



مناظره کارشناسان درخصوص نژادپرستی در ایران و نقد آرای دکتر زیباکلام

شرق:6 مرداد 1395

عصر جمعه یکم مرداد ماه نشست حلقه‌ی اندیشه‌ی زروان با عنوان «نژادپرستی در فرهنگ ایران» در تالار موسسه ‌فرهنگی بهاران برگزار شد. این برنامه یکی از سلسله‌نشستهای انجمن زروان بود که اکنون بیش از پنج سال است به طور منظم به شکل ماهانه برگزار می‌شود و در هر نوبت از آن یکی از مباحث مربوط به هویت و تمدن ایرانی با حضور استادان و صاحبنظران مورد کنکاش و بحث قرار می‌گیرد. انجمن زروان سازمانی مردم‌نهاد است که بحثهای خود را بر محور دستگاه نظری زروان (رویکرد سیستمی دکتر شروین وکیلی به سوژه و نهاد) پیش می‌برد و از دل موسسه‌ی خورشید زاده شده است. نشست‌های حلقه‌ی اندیشه‌ی زروان طی سال جاری با همکاری موسسه‌ی بهاران و در مکان این موسسه برگزار می‌شود.

در این نشست سخنرانان عبارت بودند از دکتر صادق زیباکلام، دکتر محمدجواد حق‌شناس، دکتر شروین وکیلی و دکتر زاگرس زند و هدفِ آن هم ارزیابی و نقد گفتارهای پیاپیِ دکتر زیباکلام بود که طی سال‌های گذشته بارها مردم ایران را نژادپرست خوانده بود.



زیباکلام: ما ایرانی‌ها به این دلایل نژادپرستیم
«عنوان بخش اول صحبتی که من می‌خواهم امروز با شما داشته باشیم این است آیا ما ایرانی‌ها نژادپرست هستیم یا نه؟ پاسخ من این است که آری. بخش دوم صحبت‌های من این خواهد بود که آیا ما می‌توانیم ریشه‌یابی کنیم که چرا ما نژادپرست هستیم! علی‌القاعده ما باید تعریف کنیم ولی من چند ویژگی را دیده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام که نژادپرستیم. اول اینکه ما خود را برتر از دیگران می‌بینیم، ساختاری که نظام رسمی ما پیدا می‌کند و وجهی رسمی که در میان مردم جاری است این را نشان می‌دهد. همچنین تنفر از اقوام و ملیت‌های دیگر که برجسته‌ترین آن نفرتی است که از اعراب و افاغنه داریم. ویژگی دیگر جایگاه مهمی است که در تاریخ برای ایران قائل هستیم و نگاه شک‌برانگیزی که به کشورهای دیگر داریم».
نشست با گفتار دکتر زیباکلام، استاد علوم سیاسی، آغاز شد. ایشان سخن خود را با تاکید بر این نکته آغاز کردند که اغلب نیازی به آماده‌ کردن خویش برای سخنرانی نمی‌بینند، ولی این بار بر خلاف روال همیشگی حرفهای‌شان را منظم کرده و یادداشت نموده‌اند. سخنرانی ایشان سه جزء اصلی داشت. نخست آن که تصریح کردند منظورشان از نژادپرستی همان Racism است، و در نکوهش و بیمارگونه بودنِ این صفت سخنانی ایراد کردند. آنگاه مجموعه‌ای از شواهد را برشمردند که از دید ایشان بر نژادپرستی ایرانیان در دوران پیش و پس از انقلاب اسلامی دلالت می‌کرد.
صادق زیباکلام در ابتدای این نشست با بیان این‌که «ما ایرانی‌ها نژادپرست هستیم یا نه» گفت: «پاسخ من آری است. من چند ویژگی را دیده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام که نژادپرستیم. اول این‌که ما خود را برتر از دیگران می‌بینیم، ساختاری که نظام رسمی ما پیدا می‌کند و وجهی رسمی که در میان مردم جاری است این را نشان می‌دهد. همچنین تنفر از اقوام و ملیت‌های دیگر که برجسته‌ترین آن نفرتی است که از اعراب و افاغنه داریم. ویژگی دیگر جایگاه مهمی است که در تاریخ برای ایران قائل هستیم و نگاه شک‌برانگیزی که به کشورهای دیگر داریم».
او افزود: «برای مثال نگاه شاه به ایران و جهان‌ نشان می‌داد خود را بالاتر از دیگران می‌دید و همیشه از «سیاست مستقل ملی» می‌گفت که این سیاست فقط مختص رژیم شاهنشاهی ایران است. این سیاست بعدها تکامل پیدا کرد و از اواخر دهه ٤٠ اسم آن «ایران به دنبال رسیدن به تمدن بزرگ» شد. ادبیات حکومت هم این بود که ایران دروازه ورود به شرق است. این ادبیات میان سیاست‌مدارانی، مثل هویدا و رئیس مجلس آن دوران وجود داشت و این یک نگاه نژادپرستانه بود».
زیباکلام ادامه داد: «شاید این حرف‌ها خنده‌دار باشد، اما در سال‌های آخر حکومت پهلوی هم چه خود شاه و چه نخست‌وزیر و چه سرمقاله روزنامه‌ها این ادعا را داشتند که الگویی را که برای رشد و توسعه ایران به کار برده‌‌اند به دیگر کشورها هم بدهیم و حتی برای آنها انجام بدهیم تا آنها هم مثل ایران بزرگ و صنعتی شوند».
او با اشاره به اینکه «با آن‌که خطر نظامی ایران را تهدید نمی‌کرد، اما ایران به سمت نظامی‌شدن رفت، که البته ظاهرش این بود که دیگران نباید چشم طمع به خاک ما داشته باشند. من اتفاقاً معتقدم که اصرار شاه برای بزرگ کردن بنیه نظامی ایران، منعکس‌کننده بزرگ دیدن و مطرح کردن ایران بود. اینکه ایران به ویژه در دو سال آخر شاه خیلی جدی تبلیغ جهانی بودن ارتش ایران می‌کرد، از نظر نیروی هوایی و نیروی دریایی و زمینی، در همین راستا بود. ارتش و قوای مسلح ایران در ابعاد بین‌المللی دیده می‌شد و بالاخره فقط اصرار در نظامی‌گری نبود. ما به ظفار رفتیم که ظاهرش جنگ با مارکسیست‌ها و کمک به صلح بود. ولی وقتی شما نطق‌های آنها را می‌خوانید می‌بینید فقط این نیست. یعنی آنقدر خودشان را توانمند می‌دانستند که اصلا مارکسیست‌ها برایشان مطرح نبود و من معتقدم که رفتن به ظفار به‌خاطر بزرگ دیدن ایران بود. اگر شما دقت بکند به سخنرانی‌های محمود جعفریان، پرویز نیکخواه و داریوش همایون یک مقداری این چیزهای استراتژیک و ژئوپلتیک را می‌بینید. کاملا استراتژیک فکر می‌کردند و این ادبیات مصطلح آن زمان بود. جعفریان در یک جایی می‌گوید، ایران کشوری مهم است، استراتژیک است، نمی‌گوید برای صلح به ظفار رفتیم، می‌گوید رفتیم به دنیا بگوییم که ایران را باید جدی بگیرید. این درحالی بود که اساسا در دهه ٥٠، مردم به دنبال این حرف‌ها نبودند. حتی در دوران پیروزی انقلاب هم دیدیم که این حرف‌ها به تمسخر گرفته شد و مردم شعار «دروازه تمدن، با قتل‌عام مردم» سر می‌دانند».

داخل پرانتز بگویم، این اصراری که برای نابودی اسرائیل هست که ما باید اسرائیل را نابود کنیم، یک جور بازتاب‌دهنده روحیه بزرگ دیدن ایران است. جالب است خود عرب‌ها و فلسطینی‌ها اصراری ندارند که اسرائیل را محو کنند، و ادامه اش می‌شود تاکید بر جایگاه استراتژیک ایران

 

این استاد علوم سیاسی افزود: «داخل پرانتز بگویم، این اصراری که برای نابودی اسرائیل هست که ما باید اسرائیل را نابود کنیم، یک جور بازتاب‌دهنده روحیه بزرگ دیدن ایران است. جالب است خود عرب‌ها و فلسطینی‌ها اصراری ندارند که اسرائیل را محو کنند، و ادامه اش می‌شود تاکید بر جایگاه استراتژیک ایران».
دکتر زیباکلام گفت: «این خودبزرگ بینی بعد از انقلاب به یک فرهنگ قوی، جاافتاده و پر رنگ تبدیل شد و دیگر مرز بین نظام و مردم عملا مخدوش شده است. در زمان شاه فقط حکومت این صحبت‌ها را می‌کرد، اما مردم نه. به نظر من اتفاق مهم‌ای که بعد از انقلاب رخ داد این بود که حداقل بخش‌هایی از جامعه ایران که با حکومت هم ارتباطی ندارند، دارند این کار را بازتولید میکنند. همه ما با این دست ادبیات آشنا هستیم: این ملت بزرگ، این ملت بزرگوار، شجاع، آزاده، سرافراز، این ملت فداکار، می‌گوییم ما هر کاری برای این ملت بکنیم کم کردیم. همه ما با این دست ادبیات آشنا هستیم به نظر من این‌ها نژادپرستی است. مگر هیتلر و فاشیست‌ها در آلمان چه می‌گفتند؟ می‌گفتند که آلمان‌ها بالاتر از همه هستند. ما که شبانه‌روز این را می‌گوییم.
صادق زیباکلام افزود: «حتی رئیس دولت اصلاحات هم در سالی که «گفت‌وگوی تمدن‌ها» را اعلام کرد در نطق خود گفت: «بشریت وامدار تمدن ایران اسلامی است»، این را اگر شاه یا صدام و هیتلر بگوید مهم نیست، اما برای من این حرف از ایشان پذیرفتنی نیست و آن را آبشخور همان بزرگ‌بینی می‌دانم و یا «الگوی ایرانی ـ اسلامی پیشرفت» که هیچ کشور دیگری چنین ادعایی ندارد یا «بومی‌سازی علم» یا تعداد مقالات‌مان در جهان یا مباهات به پیشرفت‌هایمان در هسته‌ای و نانوفضا که همه اینها از همان خودبزرگ‌بینی است یا ثبت آثار ایران در یونسکو که هفته‌ای یکی، دو بار انجام می‌شود، اما اگر همین بنا از سوی شهرداری خراب شود و به جای آن برج ساخته شود، هیچ‌کس ناراحت نمی‌شود».
او ادامه داد: «مشکل اصلی ما نیاز به دیده‌شدن است. اگر مشاور فرماندار فلان کشور از ما تعریف کند، آن را بزرگ می‌کنیم، این به خاطر ارضای امیال بزرگ ماست. یا آن‌قدر خودبزرگ‌پندار می‌شویم که احمدی‌نژاد در سازمان ملل اعلام می‌کند جهان به بن‌بست رسیده است و از مدیریت جهانی حرف می‌زند» یا مثلا وقتی در مسابقات ورزشی برنده می‌شویم، بلند اعلام می‌کنیم جهان در برابر ما زانو زد. چقدر شما شنیده‌اید که حق وتو توحش است، آنقدری که ایران اعتراض کرده است به حق وتو هیچ کشور دیگری به آن اعتراض نکرده است».
او با طرح این پرسش که اساسا چرا آن‌قدر اصرار داریم این ایران و این حس ایرانیان را به رخ بکشیم، گفت: «من این اصرار و پشت پرده آن را از بزرگ‌تربینی خود از دیگران می‌دانم که معنای آن نژادپرستی است».

اینکه ایران به ویژه در دو سال آخر شاه خیلی جدی تبلیغ جهانی بودن ارتش ایران می‌کرد، از نظر نیروی هوایی و نیروی دریایی و زمینی، در همین راستا بود. ارتش و قوای مسلح ایران در ابعاد بین‌المللی دیده می‌شد و بالاخره فقط اصرار در نظامی‌گری نبود. ما به ظفار رفتیم که ظاهرش جنگ با مارکسیست‌ها و کمک به صلح بود. ولی وقتی شما نطق‌های آنها را می‌خوانید می‌بینید فقط این نیست. یعنی آنقدر خودشان را توانمند می‌دانستند که اصلا مارکسیست‌ها برایشان مطرح نبود و من معتقدم که رفتن به ظفار به‌خاطر بزرگ دیدن ایران بود. اگر شما دقت بکند به سخنرانی‌های محمود جعفریان، پرویز نیکخواه و داریوش همایون یک مقداری این چیزهای استراتژیک و ژئوپلتیک را می‌بینید. کاملا استراتژیک فکر می‌کردند و این ادبیات مصطلح آن زمان بود. جعفریان در یک جایی می‌گوید، ایران کشوری مهم است، استراتژیک است

 

 

حق‌شناس: ادعاهای زیباکلام پیامدهای بین‌المللی منفی دارد/ کار زیباکلام خودزنی است
دکتر حق‌شناس، استاد روابط بین‌الملل، سخنران دیگر این نشست بود. وی ابتدا تعریفی از مقوله نژادپرستی ارائه داده و گفت این تعریف برای نژادپرستی در منابع علمی ذکر شده است: «اعتقاد به برتری الهی یا ژنتیکی یک نژاد نسبت به سایر نژادها و حق بهره‌کشی از سایر نژادها به عنوان تقدیر بشریت به صورتی که برای این نژاد حق ذاتی بهره‌کشی از سایر نژادها را به هر صورتی که صلاح بداند قائل باشد».
محمدجواد حق‌شناس گفت: «چند وقت پیش مطلبی از زیباکلام در روزنامه «شرق» خواندم که درباره نژادپرستی نوشته شده بود. متأسف شدم چرا چنین حرف‌هایی زده شده که ممکن است برای کشور در حوزه بین‌الملل آثار بدی داشته باشد».
او با بیان این پرسش که «این خودزنی با چه اهدافی در دستور کار زیباکلام قرار گرفته است» افزود: «تعریف نژادپرستی در ادبیات ایشان دقیق نیست و برداشتی است که ایشان دارند و آن را مساوی با نژادپرستی می‌دانند؛ مثلا می‌گویند رفتاری که ما با افغان‌ها داریم محکوم است، اما رفتار غربی‌ها با ما از گونه‌ای دیگر است. رفتار غربی‌ها با ایرانی‌ها آن‌قدر هم خوب نیست که باعث شده در کمپ‌ها اعتراض کنند و لب‌های خود را بدوزند. مقایسه ایشان در این زمینه درست و واقعی نیست».
آنگاه حق‌شناس بر موارد مورد نظر دکتر زیباکلام پرداخت و نشان داد که شمار سه میلیون نفره‌ی مهاجران افغان و پانصد هزار نفره‌ی عرب‌های ایرانی‌تبار که از عراق به ایران آمدند و جذب سریع و بی‌دریغ‌شان در جامعه‌ی ایرانی و چرخش مالی بالایی که در این گروه مهاجر جریان دارد نشانگر مهمان‌پذیری ایرانیان و غیاب تبعیض درباره‌ی ایشان است، که با نمونه‌های مهاجرت ایرانیان یا دیگران به کشورهای اروپایی که به تعدادی محدود انجام می‌شود قابل قیاس نیست. ایشان ضمن اشاره به تجربه کاری خود در اداره ثبت به شناسنامه نداشتن بسیاری از ایرانیان اشاره کرد و همچنین از آمار ١١ میلیونی ایرانیانی که دفترچه بیمه ندارند یاد کرد و تأکید نمود: برخوردار نبودن از امکانات درمانی درباره‌ی اتباع ایران و مهاجران خارجی کمابیش یکسان است و اگر فقر و نارسایی‌ای در این مورد هست به همگان مربوط می‌شود و قومیت و گروه خاصی در این زمینه مورد تبعیض قرار نگرفته‌اند.
حق‌شناس گفت: «یکی از مشکلات ما، مشکلات مدیریتی است که مثلا در اصفهان و مشهد اجازه داده نشده افغان‌ها به مراکز گردشی بروند. این را نمی‌شود به پای همه ایرانی‌ها گذاشت و ایرانی‌ها را نژادپرست دانست؛ در مقاله آقای زیباکلام یک‌سری مسائلی مطرح شده است که با واقعیت‌های موجودی همخوانی ندارد مثلا اینکه ادامه تحصیل برایشان ممکن است. من خود ترم گذشته سه دانشجوی افغانی داشتم که از دانشجویان خوبم محسوب می‌شدند. اطلاع دارم که در دانشگاه‌های تهران در حدود ١۰ هزار دانشجوی افغان داریم. با دستور رهبری در خصوص لغو دستور الزام به پرداخت هزینه آموزش دانش‌آموزان افغانی در مدارس، این مشکل نیز حل شد و افغانی‌ها که حتی بدون مجوز در ایران هستند می‌توانند تحصیل کنند».
حق‌شناس با اشاره به یادداشت زیباکلام گفت: «در همین مقاله آقای زیباکلام اشاره کرده بودند که افغانی‌ها هم‌نژاد ما هستند! که به نظر می‌رسد نوعی تناقض است». حق‌شناس در دنباله‌ی صحبت‌های خود به اشتراکات عمیق ایران و افغانستان اشاره کرده و گفت به هیچ وجه نباید، چنین تصور کنیم که برادران افغانی با ما بیگانه اند بلکه این کشور تا چندی پیش جزئی از ایران بودند و از میراث‌داران ایران فرهنگی محسوب می‌شوند، همانند کشورهایی چون تاجیکستان، جمهوری آذربایجان و ارمنستان.
این استاد روابط بین‌الملل گفت: «اگر نقدی داشته باشم به این نقد، باید بگویم تعریف نژادپرستی در ادبیات ایشان مبهم است و دقیق نیست و یک تعریف عالمانه از منظر حقوقی و به ویژه حقوق بشر در افکار ایشان نیست. بلکه یک سری برداشت‌هایی از رفتارها دارند که آن را مترادف با نژادپرستی می‌دانند».
حق‌شناس ادامه داد: نکته ای که من نگرانش هستم این است که این ادعاها از سوی آقای زیباکلام که شخصیت شناخته‌شده‌ای هستند می‌تواند آثار سوئی برای کشور در سطح بین المللی داشته باشد، می‌تواند برای کشور آثار سوء حقوقی داشته باشد. ممکن است فردا کشور افغانستان و یا مراجع بین المللی این اظهارات را مورد سوءاستفاده قرار دهند و بیان این کلمات اصلا شایسته نیست».
ایشان با استناد به کلام مولانا و آنسانِ آرمانی مولانا در آثارش و احادیث و آیات نشان دادند که سنت کلاسیک دینی و ادبی ایرانیان تمایزهای نژادی را به رسمیت نمی‌شناسد و نشانی از نژادپرستی در بینش ایرانی یافت نمی‌شود.
دکتر حق‌شناس در پایان گفت: چیزی که ما از شخصیت بزرگواری مانند آقای زیباکلام انتظار داریم این است که این صفت نژادپرستی را از تحلیل‌های خود کنار بگذارند و قبول کنند که خطا کرده‌اند، ولی در اصلِ وجود برخی کاستی‌ها همچون خودبزرگ‌بینی با ایشان موافقیم.



زاگرس زند: فرهنگ ایران‌زمین، سرشار از مدارا
دکتر زاگرس زند، شاهنامه‌پژوه، سومین سخنران این نشست بود که در خصوص مسأله وجود یا غیبت نژادپرستی در فرهنگ و تاریخ ایران، و نمود آن در شاهنامه، صحبت کرد.
وی در آغاز سخن ضمن ابراز شگفتی از این که انتظار داشت دکتر زیباکلام ادعای پیشین خود را برآمده از پژوهشی میدانی بداند و فقط به مثال‌ها بسنده نکند، گفت: اگر ایرانیان نژادپرست باشند می‌بایست این ویژگی در فرهنگ ایران نهادینه شده باشد و نیز می‌بایست در شاهنامه نمود داشته باشد. چراکه شاهنامه بازنماینده‌ی همه‌ی منش‌ها و خوی و خیم‌های ایرانیان از روزگار اسطوره تا تاریخ ساسانیان است. همچنین متنی حماسی و بسیار ایرانگرایانه است، پس بهترین جا برای نمود ویژگی نژادپرستی ما می‌توانست باشد.
زاگرس زند ادامه داد: پس از بررسی شاهنامه و شاخص‌های نزادپرستی در آن به این نتایج می‌رسیم: واژه‌ی نژاد در شاهنامه به معانی گوناگون بکار رفته: کنایی و استعاری؛ همانندی با طبیعت یا یک بنا یا ...؛ ارجمندی و بزرگی؛ اصل و نسب خانوادگی؛ دلیری؛ دانایی و برتری؛ از یک تبار و تیره بودن. اما نژادی که در نژادپرستی یا راسیسم به کار می‌رود مفهومی جامعه‌شناختی و نو است که با زیست‌شناختی و رنگ پوست در پیوند است.
او افزود: گوبینو در ۱۸۵۰ این ایده را در کتابی توضیح داد و به برتری ژنتیکی و عقلی و ذاتی برخی اشاره کرد که به نازیسم و پان‌اسلاویسم و ... منجر شد، اما درباره ی شاهنامه باید گفت استناد برخی ایران‌ستیزان که همچون کورش و زبان فارسی شاهنامه را نیز دشمن اهداف خود می‌دانند، به شاهنامه‌های نادرست و بیت‌های برافزوده است. هم‌چنین برداشت‌های نادرست از گفته و داستان‌ها که به دلیل بی سوادی آنهاست و ناآگاهی از دانش شاهنامه‌شناسی نوین و نیز استناد به تحلیل‌های سوگیرانه‌ی چپ‌ها مانند حصوری و شاملو و تکرار همان خطاها.
او ضمن اشاره به برخی ابیات مشهور که همه برافزوده (الحاقی) هستند، افزود: برخی هم که از شاهنامه باشد دیدگاه شخصیت داستان است نه فردوسی یا فرهنگ ایران.
زند گفت: مورد دیگر نادیده گرفتن موارد وارونه نژادگرایی در شاهنامه است مانند: ستایش خردمندان و پهلوانان غیرایرانی بسیاری مانند مرداس عرب، پیران تورانی و... ستایش منش نیک عرب‌ها مانند سخنوری و دلیری، ستایش هند و روم و... و نکوهش و نقد جدی شاهان و پهلوانان ایرانی مانند کاووس و توس و... که بی‌توجهی به آنها نادیده گرفتن پیام‌های اخلاقی، جهانی و انسانی و روح شاهنامه است.
او ادامه داد: مورد دیگر شاخص ازدواج با بیگانان در شاهنامه است که موارد بسیاری دارد نزدیک ۲۰ مورد از شاهان و پهلوانان ایرانی که دخترانی از یمن، کابل، توران، روم، هاماوران، چین، غسانی‌ها، هند و ارمنیان را به زنی می‌گیرند‌. یک جامعه ی نژادپرست هیچگاه خون و ژن خود را با دیگر اقوام و ملت‌ها آمیخته نمی‌کند، به ویژه اگر شاه باشد! ولی در شاهنامه چنین تعصبی وجود ندارد.
زاگرس زند گفت: مورد دیگر نگاه سیاسی به شاهنامه است که یافته‌ها را مخدوش می‌کند و روشی سوگیرانه و غیرعلمی است. مانند نگاه‌های مارکسیستی، فمنیستی، قوم‌گرایانه و دین‌محورانه. این رویکردها مشکل ناهم‌زمانی هم ایجاد می‌کند چرا که شرایط و بستر تاریخی تولید حماسه را نادیده می‌گیرد و در نتیجه به خطا می‌افتد.
این شاهنامه‌پژوه گفت: در هیج کجای شاهنامه غیرایرانیان و رنگین پوست‌ها حتی دشمنان و تازشگران به ایران به دلایل نژادپرستانه کشتار و مجازات نشده اند. در هیچ کجای شاهنامه به رنگ و نژاد و تبار و زبان دیگر اقوام توهین و بی احترامی نشده و آنان تحقیر نشده‌اند و این شگفت‌انگیز است ‌و مایه‌ی افتخار همه‌ی ایرانیان. در شاهنامه که رزم‌نامه است و سرشار از جنگ و نبرد و دشمنی، آدمی به جنگ و وحشیگری و کشتار و برده‌گیری و... تشویق نشده!
وی ادامه داد: هیچ‌گاه عربان و ترکان تنها به دلیل نژاد و تبار تحقیر نشده‌اند! دلایل تاریخی و تازش‌ها چیز دیگری است.



وکیلی: ادعای نژادپرستی ایرانیان نتیجه‌گفتمانی دانش‌گریز
دکتر شروین وکیلی، جامعه‌شناس و پژوهشگر تاریخ سخنران چهارم این نشست بود. وی ابتدا گفت: نژادپرستی برچسبی ننگ‌آور و دشنام‌گونه می‌نماید که چندی است از سوی گویندگانی اغلب قوم‌گرا در بافتی غیرعلمی به کار گرفته و به ملی‌گرایان منسوب می‌شود. بیشتر کسانی که از این کلمه در این بافت استفاده می‌کنند، قوم‌گرایان افراطی هستند که خود شکلی موهوم و تازه‌ساز از نژادپرستی را تبلیغ می‌کنند. با این همه گاه استادان دانشگاه نامداری نیز به این جرگه می‌پیوندند و در گفتارهایی که اغلب در میان همان فضای قوم‌گرایانه با استقبال روبه‌رو می‌شود، گزاره‌هایی مشابه را بازتولید می‌کنند.
او افزود: «بحثی که در اینجا بر آن تمرکز خواهم کرد، خاستگاه‌های پیدایش این گفتمان یا نسبت نژادپرستی با گفتمان‌های قوم‌گرایانه‌ی پان‌عرب و پان‌ترک نیست، که تنها پرداختن به این پرسش است که «آیا ایرانیان نژادپرست هستند؟»، و این که چرا پاسخ سرراست و علمی و استواری که می‌توان به این قضیه داد و بر همه‌ی اهل فن هم نمایان است، در رسانه‌های عمومی تا این اندازه فروپوشیده و کتمان شده است... داوری درباره‌ی این که ایرانیان یا هر ملت دیگری نژادپرست هستند یا نه، بسیار ساده است. امروزه کلمه‌ی نژادپرستی (Racism) یک تعریف دقیق و روشن علمی دارد و کافی است به آن بنگریم و شاخص‌هایش را در نظر داشته باشیم تا بتوانیم حضور یا غیابش را در یک نظام تمدنی مانند ایران زمین تشخیص دهیم».
وکیلی گفت: نژادپرستی سه لایه از پدیدارهای همنشین و همراه را در بر می‌گیرد که همگی هم تبارنامه و ریشه و حد و مرز روشنی دارند. این لایه‌ها را می‌توان در سطح نظری، حقوقی- اجتماعی، و رفتارهای شخصی ردگیری کرد.
این جامعه‌شناس افزود: پیش از هر چیز، نژادپرستی یک ایدئولوژی سیاسی و یک دستگاه فکری است که پیش‌فرض اصلی‌اش تقسیم شدنِ گونه‌ی انسان به زیرسیستم‌های نژادی است. یعنی نژادپرستان معتقدند آدمیان در گروه‌های نژادی متفاوتی می‌گنجد که با معیارهایی زیست‌شناختی از هم متمایز هستند. مهم‌ترین شاخص زیستی در این میان رنگ پوست است. یعنی در همه‌جای دنیا تمایز ریختی و زیستی میان نژادها و به ویژه تراکم رنگیزه در پوستشان تعیین‌کننده‌ی نژاد افراد قلمداد می‌شود. این ایدئولوژی علاوه بر این فرض می‌کند که نژادهای متفاوت انسانی از استعدادهای اخلاقی و عقلانی متفاوتی هم برخوردارند و برخی برتر از برخی دیگر هستند. امروز می‌دانیم که این باور نادرست است. یعنی همه‌ی آدمیان به یک گونه و یک نژاد تعلق دارند و توانایی‌های عقلانی و اخلاقی یکسانی هم دارند. با این همه از قرن شانزدهم که اروپاییان برای نخستین بار با مردمی با شکل ظاهری و رنگ پوست متفاوت با خودشان روبه‌رو شدند تا به امروز، همواره باورهای نژادپرستانه هسته‌ی مرکزی کشمکش‌های سیاسی و بسیاری از سوگیری‌های نظری در جهان غرب بوده است.
دبیر گروه جامعه‌شناسی تاریخی انجمن جامعه‌شناسان ایران گفت: نژادپرستی در ضمن یک نظام حقوقی و قواعدی اجتماعی را پدید می‌آورد که بر جداسازی و تفکیک فضاهای مربوط به نژادهای گوناگون مبتنی است و دسترسی ایشان به منابع و برخورداری و رفاه‌شان را بر اساس نژادشان به شکلی تبعیض‌آمیز تعیین می‌کند. در مرتبه‌ی سوم، نژادپرستی مجموعه‌ای از کردارها و الگوهای رفتاری را پدید می‌آورد که با ابراز نفرت و خشونت نسبت به اعضای نژادهای دیگر همراه است. نژادپرستی تاریخ تکامل روشن و مشخصی دارد و هر کس که اندکی با سیر تحول نژادپرستی و آرای جامعه‌شناسان و پژوهشگران این حوزه آشنایی داشته باشد، می‌داند که نژادپرستی پدیداری اروپایی، متأخر و سیاسی است که به برده‌داری و استعمار وابسته است و به نوعی می‌توان آن را موتور نظریِ پیشبرد استعمار و برده‌داری طی چهار قرن گذشته دانست.

در شرایط امروزین که سخنگویان و گروه‌های سیاسی خاصی به الصاق این برچسب به ایرانیان اصرار دارند، این شائبه شکل می‌گیرد که شاید چیزی فراتر از گزاره‌ای ساده را پیشاروی‌مان داشته باشیم و منظور منسوب کردن ساده‌ی صفتی به ملتی نباشد. یعنی بسامد و تنوع و تکرار نژادپرست خواندن‌ِ ایرانیان فراتر از آن است که بخواهیم به سادگی بیسوادی و نادانی گویندگان و ناآشنایی‌شان با مفاهیم تعریف شده و روشن علمی را دلیلِ آن بدانیم.

 

 

وکیلی گفت: با این حساب، پاسخ به این پرسش که «آیا ایرانیان نژادپرست هستند؟» بسیار ساده است. کافی است بنگریم و ببینیم نشانه‌های نژادپرستی در ایران وجود دارد یا نه؟ به نظرم آشکار و بدیهی است که هر کس این تعریف علمی و ابتدایی از نژادپرستی را بپذیرد و با چشمی دقیق و بی‌طرف به جامعه‌ی ایرانی بنگرد، پاسخ منفی قاطعی به این پرسش خواهد داد. در ایران‌زمین تفاوت رنگ پوست مردمان هیچ‌گاه اهمیتی نداشته و امروز هم ندارد. هرگز در ایران بر مبنای رنگ پوست یا هر شاخص زیست‌شناختی دیگری میان جمعیت‌های انسانی تمایزی قدرت‌مدارانه تعریف نشده است. یعنی نه امروز گفتمانی ایرانی بر این اساس داریم، و نه در گذشته داشته‌ایم. به همین ترتیب، تبعیض و انگاره‌پردازی درباره‌ی گروه‌های بیگانه و غیرخودی (که در تمام جوامع وجود دارد) هرگز صورت‌بندی زیست‌شناختی و نژادمدارانه نداشته است و امروز هم ندارد. اصولا در ایران‌زمین مفهومی همتای race وجود نداشته است و کلیدواژه‌هایی مانند نژاد، گوهر، چهر و تخمه که در متون قدیمی‌مان فراوان دیده می‌شود، یک‌سره به روابط خویشاوندی مربوط می‌شود و هیچ ربطی به این پیش‌داشتِ نژادگرایانه‌ی مدرنِ ندارد. یعنی تخمه و نژاد و چهر در متون ایرانی همواره بر اساس تقسیم شدن جامعه بر واحدهای خانوادگی استوار بوده، و نه تقسیم جمعیت‌های انسانی بر اساس صفت‌های زیست‌شناختی متفاوتِ والا یا پست.
او تصریح کرد: بر این مبنا اصولا در ایران‌زمین مفهوم امروزین نژاد و پیش‌داشت‌هایی که نژادپرستی را ممکن می‌کند وجود نداشته است. در همه‌ی جوامع متون حماسی و منابع دینی نقاطی کلیدی هستند که تمایز خودی و بیگانه را رمزگذاری می‌کنند و بر خودبرتربینی و خوارشماری بیگانگان تاکید دارند. تحلیل متون مهمی مانند اوستا و شاهنامه و ادبیات عظیم ملی و دینی و عرفانی ایرانی به روشنی نشان می‌دهد که همواره در سنت‌های دینی و فکری گوناگونی که گاه قرن‌ها با هم فاصله دارند، شاخص‌هایی اخلاقی مانند راستی و پارسایی و نیکوکاری معیار برتری و پستی مردمان شمرده شده است و مخاطب فرهنگ ایرانی «انسان» در معنای عام آن بوده، بی‌آن‌که اصولا ارجاعی به نژاد در معنی مدرن‌اش دیده شود. در ایران‌زمین هرگز نه دین نژادگرا داشته‌ایم، نه زیبایی‌شناسی و ادبیات مبتنی بر نژاد شکل گرفته، و نه نظریه‌ای علمی، دستگاهی سیاسی، فهمی اخلاقی یا ایدئولوژی‌ای فراگیر مبتنی بر مفهوم نژاد (race) وجود داشته است.
این جامعه‌شناس گفت: ایرانیان به خاطر موقعیت جغرافیایی ویژه‌ی سرزمین‌شان از دیرباز در چهارراه آمد و شد گروه‌های جمعیتی گوناگون بوده‌اند و به همین خاطر در سراسر تاریخ کشورمان تأکید بر بازرگانی و ارتباط دوستانه با بیگانگان را می‌بینیم و انگاره‌سازی‌هایی که از اقوام و تیره‌های گوناگون می‌بینیم همواره محترمانه و پر ارج و مهربانانه بوده است. نخستین آمیختگی بزرگ جمعیت‌های انسانی بیست و شش قرن پیش در ایران‌زمین با تشکیل دولت هخامنشی رخ نمود و نقش اقوام گوناگون تابع هخامنشیان که در تخت‌جمشید و سایر جاها به یادگار مانده، نشان می‌دهد که اقوامی با شکل ظاهری متفاوت (از مصریانِ گندمگون و نوبه‌ای‌های سیاهپوست گرفته تا یونانیان و خوارزمیان و هندیان) همگی در یک قالب و یک چارچوب ترسیم شده‌اند و قد و قواره و زیبایی و پوشاک و آرایه‌هایشان همسان است و از نظر زیبایی‌شناسی و احترامی که در بازنمایی‌شان صرف شده، با پارسیان و مادیان و ایلامیان که فاتحان دنیای آن روزگار بودند تفاوتی ندارند.
شروین وکیلی ادامه داد: این ماجرا به دوران‌های دوردست گذشته منحصر نیست، بلکه در برش‌های تاریخی متفاوت می‌توان متون ادبی و اسناد حقوقی و مدارک تاریخی را مرور کرد و دید که ایران همواره پناهگاه جنگ‌زدگان و پناه‌جویانی از تیره‌های گوناگون بوده است. چندان که کشورمان طی قرن گذشته طیفی شگفت‌انگیز و رنگارنگ از مهاجران را (از لهستانی‌های فراری از روسیه گرفته تا عراقی‌ها و کویتی‌هایی که چندی پیش با ایران می‌جنگیدند!) در خود جای داده است. برخورد مردم ایران با مهاجرانی بیرونی مانند لهستانی‌ها و پناهجویانی که از بخش‌های جدا شده‌ی ایران‌زمین (مثل افغانستان و کویت و عراق) به کشورمان پناه می‌آورده‌اند، همواره یکسان بوده و با پذیرندگی و جذبی آسانگیر همراه بوده که هیچ شباهتی به مرزبندی‌های حقوقی و کمپ‌سازی‌های کشورهای دیگر ندارد و هرگز هم به رفتارهای خشونت‌آمیزِ پردامنه و سازمان‌یافته نسبت به پناهجویان منتهی نشده است.
دکتر وکیلی گفت: به این ترتیب، این پرسش پیش می‌آید که چرا برخی از سخنگویان امروز ایرانیان را به نژادپرستی متهم می‌کنند؟ نژادپرستی معنایی دقیق و روشن دارد و نمودهایش هم شفاف و تیز و مشخص است. چطور ممکن است جامعه‌ای که اهمیتی به رنگ پوست افراد نمی‌دهد و اصولا رده‌بندی و سلسله‌مراتبی بر اساس رنگ پوست را نداشته و ندارد، نژادپرست خوانده شود؟ بر چه مبنایی تمدنی که هیچ متن باستانی یا جدید مهمی در آن به تفاوت زیست‌شناختی نژادهای انسانی تاکید نکرده، نژادپرست قلمداد می‌شود؟ چطور ممکن است نمودهای رفتاری مشخص و تعریف شده و مشهوری که نژادپرستان را از غیرنژادپرستان متمایز می‌کند (لینچ، تحقیر ویژگی‌های ریخت‌شناختی و زیستی، و به ویژه رنگ پوست) در جامعه‌ای به کلی غایب باشد، و باز انگ نژادپرستی به آن جامعه چسبانده شود؟
او افزود: در شرایط امروزین که سخنگویان و گروه‌های سیاسی خاصی به الصاق این برچسب به ایرانیان اصرار دارند، این شائبه شکل می‌گیرد که شاید چیزی فراتر از گزاره‌ای ساده را پیشاروی‌مان داشته باشیم و منظور منسوب کردن ساده‌ی صفتی به ملتی نباشد. یعنی بسامد و تنوع و تکرار نژادپرست خواندن‌ِ ایرانیان فراتر از آن است که بخواهیم به سادگی بیسوادی و نادانی گویندگان و ناآشنایی‌شان با مفاهیم تعریف شده و روشن علمی را دلیلِ آن بدانیم.
این پژوهشگر تاریخ ادامه داد: گویی در اینجا با گفتمانی روبه‌رو باشیم که با قصد و غرضی روشن و با خودآگاهی کامل «اشتباه می‌کند» و عینیت و شواهد و گواهان تجربی را نادیده می‌گیرد و مفاهیم جا افتاده و روشن علمی و روش‌شناسی عقلانی مرسوم را نقض می‌کند. نژاد و نژادپرستی همواره تعبیرهایی سیاست‌زده و سلطه‌مدار بوده‌اند. امروز نیز همین کلمه‌ها دستمایه‌‌ی خطاهای مهندسی شده و دروغ‌هایی مکرر در مکرر شده‌اند، تا همچون ماده‌ی خامی مفهومی خارج از بستر درست خویش به کار گرفته شوند و در بافتی دروغ‌آمیز برای تولید مدارهایی تازه از سیطره و استیلا به کار گرفته شوند.
وکیلی گفت: آنچه امروز کشور ایران را از آسیب و آشوب حفظ کرده، و آنچه که می‌توانست سرزمین‌های جنگزده و رو به ویرانی جدا شده از ایران‌زمین را از بلا حفظ کند، هویت مشترک تاریخی و خودانگاره‌ی ارجمندِ «ایرانی بودن» است، و این همان است که مورد تاخت‌وتاز هواداران این گفتمانِ «خودنژادپرست‌گرا» قرار گرفته است. نژادپرستی برچسبی ناخوشایند و نازیباست که نادرستی علمی‌اش و پیشینه‌ی خونین‌اش در قرن گذشته به قدر کافی سنگین و اثرگذار بوده، تا توسط گروه‌های ایران‌ستیز همچون انگی و برچسبی برای حمله به هویت ملی ایرانیان به کار گرفته شود. این نکته که نژادپرستی هیچ ارتباطی با نمودهای مورد ادعای سخنگویان این جبهه ندارد، یا این حقیقت که کلمات در این گفتمان به عمد اشتباه به کار برده می‌شوند و گواهان آشکار و عیان با قصد و غرض تحریف می‌شوند، هیچ تأثیری در این میان ندارند، چرا که قصد گفتمان‌هایی فریبکارانه از این دست، تولید مدارهای سلطه به هر قیمتی است، و نه زایش قدرتی استوار و حقیقت‌مدار. قدرت استوار و هویتِ جمعیِ نیرومند تنها از تبارنامه‌های تاریخی دیرپا و هم‌جوشی‌های ژرف هویت‌ها بر می‌خیزد. از این روست که هویت‌های ساختگی و نوپا و مهاجم ناگزیر به جعل و دروغ و فریب روی می‌آورند، تا خود را با رقیبان کهنسال‌تر و نیرومندتر خود همتا بنمایند، و چه بسا با همین مکر بر آنان غلبه یابند.
دکتر وکیلی در بخش پایانی سخن خود گفت: در این بستر پرسش از نژادپرستی ایرانیان یک گزاره‌ی بی‌اثر و خنثای علمی نیست. که کلیدی است بر دروازه‌ی هویت ایرانی و خشتی است از دیوار کجی که در کنار این دروازه بنا کرده‌اند. آیا ایرانیان نژادپرست هستند؟ پاسخ علمی، عقلانی، رسیدگی‌پذیر، مستند و آشکار این پرسش برای هر کسی که اندکی تاریخ و جامعه‌شناسی بداند، یک «نه»ی قاطع است. اما ضرورت دارد که پس از اعلام این پاسخ منفی، این پرسش طرح شود که «چرا اصرار دارید مفهومی چنین پرت را به ملتی چنین پاکیزه از آن منسوب کنید؟».



سیف‌الدینی: پیش‌فرض‌های زیباکلام مستند و مسئولانه نیست


در آغاز بخش دوم نشست و پیش از پرسش و پاسخ سالار سیف‌الدینی، پژوهشگر حوزه‌ی اقوامو مطالعات هویت، دقایقی را به صحبت پیرامون مباحث و ادعای نژادپرستی پرداخت.
او گفت: «علاقه دارم در ادامه صحبت‌های شروین وکیلی به یک ویژگی مهم تمدن ایرانی اشاره بکنم و آن اینکه تمدن ایرانی، سرزمین‌محور بود نه خون‌محور. ایرانیان هویت خود غالباً بر مبنای «خاک» تعریف می‌کردند نه بر محور خود که در بین قبایل عرب مرسوم بود. بنابراین ما یک سرزمین داشتیم که دو دستی به آن چسبیده بودیم و همیشه اصل برای ما حفظ سرزمین بود».
سیف‌الدینی در خصوص پییشنه بحث استناد به نژادپرستی ایرانی‌ها گفت: «پیشینه این مساله پیش از هر چیز از سنت سیاسی چپ پیروی می‌کند. اول بار حزب کمونیست ایران در کنگره ارومیه خود ادعاهایی از این دست را مطرح کرد. در دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی سازمان‌های چپ مانند چریک‌های فدائی خلق و مجاهدین خلق ادبیات کلانی در این حوزه تولید کردند که به اظهار نظرهایی آقای زیباکلام نزدیک بود. به ویژه در سال‌های نخستین پس از انقلاب اسلامی، دعوا سر ارتش بود، چپ‌ها هم می‌گفتند ایران چرا ارتش دارد یا چرا باید قدرت نظامی باشد؟! همان‌طور که آقای زیباکلام در خصوص ارتش و نیروهای نظامی ایران دیروز و امروز انتقاد می‌کند. جریان‌های جدید چپ مانند حکمتیست‌ها هنوز هم این مساله را فراموش نکرده اند. مثلا آنها هم از «عظمت‌طلبی» ایرانیها انتقاد می‌کنند. نقطه مقابل عظمت‌طلبی ذلت‌طلبی و پستی‌جویی است. آیا اینکه یک ملتی به سمت توسعه، پیشرفت و عظمت حرکت کند قابل نکوهش است؟ گویا از نظر آقای زیباکلام، پاسخ مثبت است! اما عظمت‌طلبی به هیچ وجه بد نیست، اگر پرسش این باشد که آیا ما باید عظمت‌طلب باشیم یا خیر، باز هم پاسخ مثبت است».
این پژوهشگر حوزه‌ی اقوام در ادامه به برخی از رئوس مقالات و یادداشت‌های زیباکلام در چند سال اخیر با محوریت همین موضوع اشاره کرد و گفت: «جناب زیباکلام در یادداشت‌ها و مقالات متعدد این مضمون‌ها را مطرح کرده اند: ایرانی‌ها نژادپرست‌اند (صبح آزادی ١٣٩۰)؛ تأکید بر نام خلیج فارس شونیستی است (سایت الف)؛ ایران اشغالگر جزایر سه گانه است و باید باید ابوموسی را به امارات پس بدهد، جزایر سه‌گانه هیچ ارزشی ندارند (هفته‌نامه آسمان، موجود در سایت زیباکلام ١٣٩١)؛ نژادپرستی ایرانی‌ها در ماه محرم (سایت زیباکلام، ١٣٨٨)، دوست ندارم تیم ملی ایران پیروز شود (ایسنا، ١٣٩٣)، انتقاد از سفر ایرانیان به عتبات عالیات و نژادپرستانه توصیف کردن توجه ایرانی‌ها به تشیع (قانون، ١٣٩۴).
وی گفت: یکی از ویژگی‌ها اظهاراتی از این دست که بعضاً در صحبت‌های جناب زیباکلام دیده می‌شود بی‌دقتی تاریخی و نادرست بود صغرا و کبرا است که به نتیجه منتج می‌شود. البته این مساله ممکن است برای هر تحلیل‌گری رخ بدهد. اما ویژگی زیباکلام این است که هر بار پس از روشن شدن نادرستی مفروضات تاریخی‌اش، این مسأله را نادیده میگیرد و به شیوه خودش ادامه می‌دهد.
سیف‌الدینی افزود: از آن جمله این ادعای جدید بود که ابوموسی ارزش استراتژیک ندارد و خالی از سکنه است. حال اگر اثبات شود ابوموسی جمعیتی قابل ملاحظه ای دارد و ارزش استراتژیک دارد، کم‌ترین واکنش گوینده عذرخواهی باید باشد. و یا ایشان در ادعایی جدید، مطرح کرده اند که رضاشاه برای سرکوب کردها اسم کردستان را به استان «آذربایجان غربی» تغییر داد. در حالی در قانون تقسیمات کشوری زمان رضاشاه در ١٣١٣ استان‌ها ما اصولا شماره داشتند نه اسم. در قانون تقسیمات کشوری مشروطه مصوب ١٢٨٩ هم چهار ایالت داشتیم و ١٢ ولایت که شمالغرب ایران کلا آذربایجان بود و در جنوبش ولایت کردستان واقع شده بود. حال اگر یک جوان کُرد بر اساس این اظهارت نادقیق و نادرست آقای زیباکلام، تحریک بشود، مسولیت آن با کیست؟ آیا آقای زیباکلام مسئولیت می‌پذیرند؟»
سیف‌الدینی ادامه داد: «اگر در ایران نژادپرستی به معنای واقعی وجود می‌داشت انتظار می‌رود که یک خروجی‌ای بر آن مترتب باشد. همه ملت‌هایی که در اطراف ما قرار دارند، یک دوره از نسل‌کشی چه به عنوان عامل و چه به عنوان قربانی تجربه کرده‌اند. ترک‌ها نسل‌کشی ارامنه را داشتند، عرب‌ها نسل‌کشی کردها را، جالب این‌جاست که ایرانی‌های نژادپرست به زعم آقای زیباکلام نه تنها به چنین توحشی دست نزدند، بلکه قربانی‌های نسل‌کشی دیگران نیز به سرزمین ما پناه آوردند. آشوری‌ها و ارمنی پس از نسل کشی عثمانی، و کردها پس از نسل کشی صدام به ایران پناهنده شدند! خود عرب‌ها نیز پناهگاه‌شان همیشه ایران بود. عراق و کویت یک دوره‌ای متحد هم بودند. کویت حامی مالی صدام در جنگ با ایران بود. اما وقتی صدام به کویت حمله کرد، کویتی‌ها به ایران پناهنده شدند، وقتی امریکا واکنش نشان داد و به عراق حمله کرد، مجددا بخشی از عراقی‌ها در جنگ اول خلیج فارس آواره ایران شدند. هم عراقی و هم کویتی به ایران پناه آوردند! جالب است. براستی ایران چه عظمت و بزرگی دارد که همه به آن پناه می‌آورند! پس این موجودیت یک پدیده ساده و بسیط نیست و پیچیدگی‌ها و عمق بیشتر دارد».
سیف‌الدینی گفت: «در خصوص افغان‌هایی که جناب زیباکلام همواره روی به اصطلاح مظلومیت آنها تاکید دارند، فقط این نکته را می‌گوییم، که کشوری مثل پاکستان برای مهاجران افغان کمپ درست کرد و آنها را به کمپ فرستاد. اما در ایران افغانی‌ها یک روز هم در کمپ نبودند. موسسات خیریه ای مثل محک به کودکان سرطانی بدون توجه به ملیت‌شان کمک میکنند، موسسه‌های خیریه همچون امام علی ع هم همینطور. این پول‌ها را مردم ما می‌دهند».
سیف‌الدینی در پایان سخن گفت: «این‌که یک خط مشخصی وجود دارد و علاقه‌مند است مسائل و مشکلات کشور را با امر نژادپرستی توضیح دهد پیامدهایی دارد. به نظر من موضوع فقط نژادپرستی نیست، بلکه لابلای سطور این پارادایم نسبتاً جدید مهم است. پیامدهای این بحث این است که مکانیسم دفاعی که از ما، ما می‌سازد، در نقدهایی شبیه نقدهای آقای زیباکلام مورد تهاجم قرار می‌گیرد. می‌خواهند مکانیسم دفاعی ملت ایران را حذف کنند، مثل همین موضوع نیروی ارتش و مهمتر از آن یک‌سری ارزش‌های مهم هزاران ساله. دفاع طبیعی‌ترین حقوق یک فرد و یک ملت است. نمی‌توان دفاع مشروع، یا شجاعت را به اسم نژادپرستی تعطیل کرد تا تهدیدات عینی که در اطراف و اکناف کشور ما وجود دارد، بر ما مستولی شوند. تحت عنوان نژادپرستی به ارزش‌های جامعه ما حمله می‌شود. ارزش‌هایی که باید برای ما مهم باشند، این‌ها ارزش‌های محافظه‌کاری هستند که ما برای بقا به آن نیاز داریم مثل خانواده، وطن، دولت و هویت ملی. این کشور توسط این ارزش‌ها حفظ شده‌اند. تهدیدات جدی و مستمری بر علیه کشور ما وجود دارد و این دعوی نژادپرستی با غوغاسالاری قصد دارد این حق دفاع و حق بقای یک کشور با به تعطیلی بکشاند».

پیامدهای این بحث این است که مکانیسم دفاعی که از ما، ما می‌سازد، در نقدهایی شبیه نقدهای آقای زیباکلام مورد تهاجم قرار می‌گیرد. می‌خواهند مکانیسم دفاعی ملت ایران را حذف کنند، مثل همین موضوع نیروی ارتش و مهمتر از آن یک‌سری ارزش‌های مهم هزاران ساله. دفاع طبیعی‌ترین حقوق یک فرد و یک ملت است. نمی‌توان دفاع مشروع، یا شجاعت را به اسم نژادپرستی تعطیل کرد تا تهدیدات عینی که در اطراف و اکناف کشور ما وجود دارد، بر ما مستولی شوند

 


 احسان هوشمند: ادعای نژادپرستی آکادمیک نیست/زیباکلام از عنوان استادی دانشگاه سوءاستفاده میکند


احسان هوشمند پژوهشگر حوزه مطالعات قومی در ادامه بخش پرسش و پاسخ گفت: آقای زیبا کلام قبل از اینکه به بسط نظرات خود در خصوص نژادپرستی ایرانیان بپردازاد باید مقصود و تعریف دقیق خود از نژادپرستی را ارائه دهد.در حالیکه تاکنون زیباکلام از این امربدیهی در گفتارهای علمی و اکادمیک طفره رفته است و تعریفی مبتنی بر رویکردهای علمی و دانشگاهی از موضوع مورد بحث ارائه نداده است.یعنی مشخص نیست که نژادپرستی مورد ادعای اقای زیباکلام چه نسبتی و ارتباطی با متون کلاسیک و نیز متون علمی جدید مطالعات نژادی در جهان معاصر دارد؟
هوشمند در ادامه افزود: امروز در جامعه ایران در خصوص برخی گروه های مذهبی از جمله جامعه اهل سنت یا جامعه اهل حق یا گروه های تصوف و سایر گروه های مذهبی با مسائلی روبرو هستیم اما این مسائل موجب نمی شود که چنین مشکلاتی را به نژادپرستی تعبیر کنیم چراکه نژادپرستی اصطلاحی علمی با ادبیات خاص خود است و بکارگیری مفاهیم در علوم اجتماعی دچار چنان هرج و مرجی نیست که بتوان هر پدیده ای را در حیطه ای متفاوت با سلیقه شخصی در قالب واژه هایی با حیطه معنایی خاص بکار برد.
اگر مقصود اقای زیباکلام وجود برخی نابسامانی ها در باره میهمانان ارجمند افغانستانی در کشور است باید گفت که بسیاری از ایرانیان با میهمانان افغانستانی همدل هستند و نسبت به برخی رفتارهای رسمی یا غیر رسمی نسبت به این عزیزان معترض.
هوشمند در بخش دیگری از سخنان خود افزود:اگر مفروض بگیریم که خود بزرگ بینی یا حتی برتری طلبی معادل نژادپرستی است و می توان در زبانی علمی خودبزرگ بینی ایرانیان را همان نژادپرستی خواند  ابهام علمی دیگری در سخنان زیباکلام نمودار می شود و فقر مطالعاتی و پژوهشی  این رویکردرا برجسته می سازد.جناب زیباکلام چنین مدعایی که ایرانیان یعنی اکثریت ایرانیان نژادپرست هستند یا برتری طلب هستند را از کجا اورده است؟ایا ایشان مطالعه و پیشمایش و کارمیدانی خاصی در این خصوص انجام داده و پس از بررسی های مطالعاتی واحصا امار و تحلیل اماری بدین نکته واقف شده است که ایرانیان نژادپرستند؟یعنی فرضیه نژادپرست بودن ایرانیان را چگونه آزموده است و چگونه به اثبات رسانده است؟به سخن دیگر ملاک صدق گزاره نژادپرست ایرانیان بر اساس کدام پژوهش میدانی و چگونه برای اقای زیباکلام تأیید و اثبات شده است؟مشخص است که هیچ مطالعه میدانی و جامعه شناختی چنین گزاره ای را تأیید نمی کند.پس باید نتیجه گرفت اعتبار گزاره ایرانیان نژادپرست هستند نه یافته های  علمی و میدانی بلکه ملاک صدق گزاره فوق تنها ادعایی آزمون نشده ،مبهم و برامده از ذهن گوینده است   و هیچ مطالعه میدانی و پیمایشی آن را تأیید نمی کند .یعنی اقای زیباکلام به عنوان شخصیتی سیاسی و رسانه ای که در دانشگاه تهران تدریس می کندداعیه ای را طرح کرده و ملاک صدق یا کذبش را امار و ارقام و مطالعه ای میدانی و یا مبتنی بر پژوهش های دیگران قرار نداده است بلکه چنین گزاره ای صدقش را از جایگاه شغلی و رسانه ای گوینده می گیرد.هوشمند در پایان تاکید کردحدود و ثغور   مفهوم نژادپرستی و  مفهوم خودبزرگ بینی و سایر مفاهیم بکاررفته  توسط اقای  زیباکلام مشخص نیست و از نظر مفهومی بکارگیری چنین واژه هایی به دانش ما ایرانیان در باره اسیب های موجود جامعه ایرانی نه تنها چیزی اضافه نمی کند بلکه خود آسیب های تازه ای را بر پیکره اجتماعی مان وارد می سازد.ضمن آنکه زیباکلام برای داعیه هایش هیچ مستند علمی و داده های موثقی ارائه نمی کند و بدون مطالعه میدانی وگزاره ای  قابل ابطال  تنها بر اساس رویکردی ژورنالیستی مفروض خود را منتشر کرده است .بنابراین ادعای نژادپرست بودن ایرانیان نه اکادمیک است نه قابل قبول.مگر اینکه اقای زیباکلام برای اثبات مدعایش مستندات پژوهشی و جامعه شناختی ارائه دهد!
 

İran-Qafqaz ölkələrinin ikinci elmi-proktiki tədbiri


Qafqaz “tarixi İran” üçün böyük əhəmiyyəti var

Günəş ili 1394-cü il bəhmən ayının 4-də İranın Daxili İşlər Nazirliyinin mədəniyyət və idman kompleksində İran-Qafqaz ölkələrinin mədəniyyət, tarix və ictimai münasibətləri üzrə ikinci elmi-proktiki tədbiri keçirildi.

Bu tədbirdə universitet cəmiyyətinin məşhur müəllimləri və elmi kafederalarının simaları İran-Qafqaz münasibətlərinin keyfiyyətini analiz etdilər.

Tədbirin qurtuluş hissəsi cənab Seyid Cavad Təbatəbainin çıxışı ilə yekunlaşdı.

Bu mətləbdə sizi o elmi simanın həmin tədbirdə etdiyi çıxışının bəzi maraqlı hissələri ilə tanış etmək istəyirik.

 İran mövzusununyenidən irəli sürülməsi:

Bir neçə 10 illikdən sonra ölkə daxilində İran mövzusunun ortaya atılması təzə bir mövzu olmuşdur. Əlbəttə İran mövzusu qədim bir mübahisə olsa da hər bir müəyyən dövrdə əsasən o dövrün tələbləri nəzərə alınaraq diqqət mərkəzində olaraq izah edilmişdir.

İran əvvəldən mədəniyyət sahəsində önəmli bir ölkə olaraq diqqəti cəlb etmişdir. Hətta keçmiş dövrlərdən bu ölkənin mahiyyətinin tanıtdırılması istiqamətində düzgün addım atılmamışdır. Ona görə də İran haqda nəzəri bir mübahisəyə daxil olmaq imkanı zəif olmuşdur.

Hər çənd keçmiş mənbələrimizə bir sira diqqəti cəlb edən məqamlar daxil olmuşdur. Lakin son dekada xüsusi ilə də son illər ərzində baş verən hadisə və olayların önəmini nəzərə alaraq yenidən İran və bu ölkənin elmi bir nəzəriyyəyə ehtiyacı olması barədə dəqiq elmi bir mübahisəyə ehtiyac var.

    İran haqda strateji mübahisə:

Burada sırf tarix, mədəniyyət və siyasət mövzusunun üzərində dayanmaq istəmirəm. Söhbət strateji mübahisədən gedir. Hazırda İran ilə bağlı iki hadisə formalaşmaqdadır. Biri İran sərhədlərindən kənarda və o birisi isə ölkənin daxilində formalaşmaqdadır.

Bizim hazırkı siaysi sərhədlərdən kənarda İran ilə bağlı artıq böyük İran mədəniyyəti və sivilizasiyası ilə əlaqədar önəmli hadisələr formalaşmaqdaır.

Bir tərəfdən son vaxtlar ölkənin Şərq və Qərb məntəqələrində yeni qüvvələr peyda olublar. İki tərəfdən İranı mühasirəyə alan sözü gedən qüvvələr İranın məlum və and içmiş düşmənləlridirlər. Bu düşmənlərə gəlincə İran ilə şiələrin zati mənşəyi eynidir.

Son dekadalarda regionda baş verən hadisələrə dəqiq olmadığımız olaylar onda hardan mənşə alır? Bunlar nə dərəcədə İran İslam Respublikası xalqı ya İslam ümməti üçün təhlükə mənbəyi ola bilərlər.

Söz yox ki İslam inqilabından sonra bizim regionda strateji əhəmiyyətli mövzularla bağlı vahid düşüncə meyarımız, əsasən ümməti meyarı olmuşdur.

Hesab edirik ki regiondakı çoxluqların kənarında ümmət deyilən vahid bir meyar mövcuddur. Bu üzdən biz regionda özümüzün bütün siyasi dəyərləndirmələrimizdə ümmət birliyinə nəzərə almalı və təyin edici amil kimi bu mövzunu diqqət mərkəzində qərar verməliyik.

Əgər ötən 10-20 ildə xüsusilə də Səddamın İrana qarşı müharibəsi ardınca yaşanan bəzi hadisələrin mahiyyətini düzgün dərk etməsək də ancaq tədricən regionda digər olayların formalaşmaqda olmasını əyani dərk etdik və belə bir nəticəyə gəldik ki İran coğrafi baxımdan xeyli irəliləyibdir.

Əgər belə bir vəziyyətdə o mübahisəyə daxil olsaq və onun barəsində danışmaq istəsək onda mütləq mövzunun əsas mehvərindən uzaqlaşacağıq. Nə isə yeni qüvvələrin peyda olması az-çox göstərdi ki İran özünün strateji maraqları və mübahisələrini əvvəlki təriflərin əsasında qərar verə bilməz.
      Ərəbistan İrana düşməndir:

Hazırda düşm İranı hərtərəfli bir hücumun hədəfinə tuş almaq istəyir. Regionda Səudiyyə Ərəbistanının tədricən İrana qarşı düşmənə çevrilməsini və bir sıra mühüm ölkələri birbaşa ya dolayısı şəkiləd İrana qarşı təhrik etmək istəməsini dərk etdik. Bu üzdən o müəyyən fkatları nəzərə alaraq bu nəzəriyyəni müdafiə etmək olar. Ərəbistan ötən dekadada xüsusilə də İranı başa düşmədən İran hakimiyyəti ilə düşmənçilikdə olub və bəzi dövlətləri də İrana qarşı təhrik etmişdir.

   Ərəbistan dövlet deyil:

Mən bir vətəndaş olaraq açıq şəkiləd bunu bəyan etmək istərdim ki Ərəbistanın bu günkü liderləri məntiqi drək etmirlər və artıq avanturist hərəkətlərə əl atırlar. Belə ki İranla bağlı tutduqları düşmənçilik mövqelərində elə bir qüvvələri azad etməyə təşəbbüs göstərdilər ki, bir gün artıq o qüvvələrin Ərəbistani bataqlığa sürükləyəcəklərini belə təsəvvür etmirdilər.

Əlbəttə İran o sözügedən qüvvələrin fisadlarının qarşısını almaq və özünün müdafiə etmək qüdrətinə  malikdir. Lakin bunun müqabilində Ərəbistanın rəhbərlik etdiyi əksər ərəb ölkələri üçün belə bir imkan çox zəifdir.

Başqa sözlə desək o qüvvələrin İrana qarşı təhlükəsi Ərəbistala müqayisədə zəifdir. Ona görə ki Ərəbistan dövlet deyil amma İran dövletir.

      Ərəbistan və xalq məsələsi:

Ərəbistan hökumət kabinetinə malik deyil. Ancaq İran həmişə müəyyən bir dövlətə və xalqa malik olmuşdur.

Ərəbistan lap azı naməlum bir vaxta kimi bir xalq deyil. Ərəbistan tərəfindən maliyyələşən Əl-Qaidə qruplaşması İranın şərqində İran üçün ciddi bir təhdid mənbəyi hesab olunur. Bundan savayı İranın Qərbi sərhədlərində İŞİD qüvvələri İİR üçün böyük bir təhlükə mənbəyidir.Biz naməlum vaxta kimi ata biləcəyimiz addımalrla belə ziyanların qarşısını ala bilərik. Bununla yanaşı ölkənin şərq-qərb sərhədlərini necə mühafizə etməyi də dərk edə bilərik.İranın cənubunda yerləşən Ərəbistan da az-çox nüfuz təsirinə malik ölkələrdən biri kimi ortada ola bilər. Fars Körfəzi məntəqəsində Ərəbistanın bəzi şaxələri olub. Ancaq Səudiyyə Ərəbistanı və bu ölkə siyasətçiləri haqda danışdığımız sözlər müvafiq olaraq bir neçə yardım ada və bir neçə yeni qurulmuş ölkəni ehtiva edir ki müəyyən bir hadisə ucbatından o ölkələr bir gecə ərzində zavala uğraya bilərlər.

Şimal sərhədlərdə mədəniyyətli İranın izləri:

İranın şimalında fərqli bir vəziyyəti müşahidə edirik. Çin sərhədlərindən tutmuş hazırkı İraqın müəyyən hissələri mədəniyyətli böyük İrnaın bəzi hissələrinin təsiri altındadır. Lakin SSR hakimiyyətinin dağlıması prosesi başa çatandan sonra Sovet İttifaqıdan müstəqillik qazanmış ölkələrlə əlaqələr qura bilmədik.

O dövrdə mən qedy etdim ki biz ikinci dəfə olaraq İranın qədim məntəqələrini itirdik.

İran-Rusiyanın cənub sərhədlərindən aralıda yerləşən bölgələri nəzərə alaraq demək olaraq İranın şimal ölkələrindən bir çoxu mədəniyyətli böyük İranın bir hissəsi sayılrlar.

İranın bəzi hissələri hələ də orada qərar tutub. Əgər biz fərqli siyasət və mövqelər tutmağa nail olsa idik bəlkə də İran, Rusiyanın sərhədlərində böyük bir məntəqə yaratmış olardı.

      Qafqaz “tarixi İran” üçün böyük əhəmiyyəti var:

Qafqaz bölgəsi böyük mədəniyyətli İran üçün böyük əhəmiyyət daşıyır. Bugünkü mövcud sərhədlər , mədəniyyətli İran sərhədlərini təşkil edir və hazırkı İran sərhədləri haqda heç bir ərazi mülkiyyəti üzrə iddia yoxdur və olmayacaq da. Lakin böyük mədəniyyətli İran sərhədləri əvvəldən möcud olan sərhədlər olmuşdur. Görünür mövcud vəziyyətdə biz İranın şimal və Rusiyanın sərhədləri yaxınlığında olan ölkələrlə müştərək bir bazanın yaradılması istiqamətində aktiv siyasət yürüdə bilərik. Əgər regionda özümüzü müdafiə etmək istəyirsək artıq münasibətlər meydanına qədəm qoymalıyıq. Qafqaz bölgəsi onlarla  münasibətlərə daxil ola bildiyimiz üçün uptimal bir regiondur.

      İran-Türkiyənin dolaşıq münasibətləri:

Məsələ sadə və adi bir məsələ deyil. Məsələn tarixi baxımdan İranın Türkiyə ilə münasibətləri dolaşıq olmuşdur. İranRusiya savaşları Məşrutə inqilabı və hətta ondan sonrakı vəziyyətdə belə münasibətlərin dolaşıq və mürəkkəb olmasını dərk etmişik.  Lakin Türkiyədə baş verən olaylar İran ərazisində formalaşan hadisələrlə təqribən əlaqəlidir.

Türkiyə xəlafət dövrünün başa çatması faktını nəzərə alaraq yenidən başqa yollarla və münasibətlələ o xəlifəçili vəziyyətini bərqərar etməyə can atır.

İran siyasətçiləri bu siyasəti yeni Osman siyasəti adlandırırlar.  Hesab edirəm ki Ərdoğan kimi bir siyasətçinin oyunbazlıqlarının mahiyyətini düzgün dərk edə bilmərik və onun Osman-İslam xəlafətini yenidən bərqərar etmək istiqamətində səy göstərməsini təsəvvür edirik . Mən belə bir fikiri yanlış hesab edirəm.

      Ərdoğanın siyasəti məğlubiyyətlə üzləşəcək:
Ərdoğanın planı dini baxımdan müvəffəqiyyətsizliyə uğramaqdadır. Əgər milli baxımdan uğurlu olsa onda böyük bir türk bölgəsi yaratmalı olur. Lakin onun mahiyyəti fərqlidir. Hazırda Türkiyə universitetlərindən bir qrupunda katibliyə bənzər bir şey yaradıblar. Əslində bu da böyük bir türk yekdilliyi yaratmaq üçün Şərqi Avropanın sərhədlərindən tutmuş Çinin Türküstan sərhədlərini ehtiva edəcək.

Doğurdan da nə üçün bu məsələ bizim üçün bu qədər əhəmiyyət kəsb edir?

Türkiyə İranın həndəvərində böyük bir türk imperiyası yaratmaq istəyir ki bu yolla İrana bir zərbə endirə bilsin. Əlbəttə hazırda bu əməl çətin bir şivədir.  Çünki müxtəlif separatçı qruplar və mərkəzdən kənar qüvvələrin daxilində iddia etdilləri faktlara rəğmən belə bir şey mövcud deyil. Ona görə ki regiondakı mədəni dillərin sayı azdır.

Zəngin Fars dili müasir dünyanın qədim dili:

Fars dili dünyanın zəngin , mühüm və qarlağı dillərindən biridir.

Yəni biz 1000 il bundan öncədən farsca danışır və farsca yazırıq. Ona görədir ki yalnız belə bir dillər böyük mədəniyyətli dillərə çevriliblər.

Türk dili standart meyarlara malik deyil və mövcud vəziyyətdə  müəyyən meyara malik ola bilməz. Siz əgər İran Azərbaycanından keçib və o taydakı sərhədləri o cümlədən Türkiyə sərhədlərini arxada qoyasınız dünyanın digər dillərini mütləq dərk edə bilməyəcəksiniz.

Türkiyə standart bir dil təqdim etmək istəyir. Ona görə də Türkiyə universitetlərindən biri bu planı daxil etməyə səy göstərib. Əslində  Türkiyə bu yolla Üzbək. Qırxız, Türkmən və digər dilləri artıq Atatürk dövrünün məhsulu olan müəyyən bir dilə yaxınlaşdırmağı qarşıya məqsəd qoyub. Bu bizim üçün son dərəcə təhlükəli dəyərləndirilir.

Bizcə İslam xalqının yeniləşdirilməsi üzər səylər nəticəsizdir və müxtəlif arqomentlər ucbatından uğurlu alınmayacaq və bu yolla tədricən meyar bir mədəniyyət və dili yaratmaq və rəvac verməklə böyük türk imperiyasını formalaşdırmaq istəyir.
     İran kifayət qədər güclü bir dövlətdir:
Əlbəttə əgər bu hadisə İran sərhədlərindən xaricdə yaşansa idi onda bizim üçün bir o qədər təhlükəli olmazdı. Formalaşan hadisələrə baxmayaraq iran bütün dövrlərdə millətçilik , tarix, həmrəylik və güclü dövlət keçmişinə  malik olmuşdur. Lakin bu dəfə qərəzli qüvvələrin ünsürləri İran ərazisində böyük Türküstan ideyasını formalaşdırmaq istəyirlər.

Biz indiyə kimi bu mövzuya dəqiq olmamışıq və ölkə daxilində nə kimi təhlükələrin yaşanmaqda olmasını düzgün dərk edə bilməmişik. Nə isə İran ərazisinin bəzi məntəqələrində bizə qarşı belə təhlükəni görməməzliyə vurmaq olmaz çünki bu İran ərazisinin yekdelliyi üçün ziyan verici ola bilər.
      İran milli bir dövletdir :

Mövcud şəraitdə İran layihəsielə bir siment deyil ki strukturdakı çatları onun köməyi ilə doldurak və ya bərkidək. İranla bağlı düşüncəmiz vacibdir. 30-40 il bundan öncəyə qədər mediyaların bir çoxu hakimiyyətin ixtiyarında idi. Lakin hazırda bu inhisar hakimiyyətlərin ixtiyarından xaric olub və onun mühafizə edilməsi mümkünsüz olacaqdır. Söz yox hər bir hökumət ya milli bir dövlətdir yadaki milli bir haikimiyyət deyil. İran dövləti bir milli dövlətdir . Ərəbistan da milli                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                          olmadığı üçün milli dövlet deyil.

Milli hökumət milli maraqlara malik olur və öz dövlətçilik məntiqi və hakimiyyətini əsasən hakimiyyətin başında qəar tutan şəxsə sırır və qəbul etdirir.

      İran müəyyən bir nəzəriyyəyə ehtiyaclıdır:

Mən İranın müəyyən bir nəzəriyyəyə ehtiyaclı olması haqda öz ideyamın üzərində dayanıram . Ynə də deyirəm ki əgər biz belə bir nəzəriyyəyə malik deyildiksə və onun zəruriliyini hiss etmirdiksə mütləq səbəbsiz deyildi. Ona görə ki regiodna yaşayan strateji münasibətlərdə əsas olayları dəqiqləşdirə bilmir və o münasibətləri düzgün şəkildə analiz edə bilmirdik.

İran özü müəyyən bir nəzəriyyə idi. Hazırda isə məsələ son dərəcə vacibləşib və regionda formalaşan olaylar və hadisələr böhranın İranın zərərinə dərinləşməsi mümkündür.

Regionda vəziyyət son dərəcə gərgindir. Bu durum gün-gündən genişlənməkdədir. Ona görə də o böhranların hər biri bizim milli həmrəyliyimizi və ərazi bütövlüyümüzü ciddi bir təcavüz və müsibətlə üzləşdirə bilər.

Milli həmrəyliyi qorumaq , milli tarixi maraqları mühafizə etməkdən asılıdır: Əgər bu böhranın İranın milli maraqlarına qarşı fəsadlarının azalması barədə düşünürük sə onda artıq Qafqaz bölgəsində mədəni-maraqlarımızın bir hissəsini ehtiva edən bir sıra vacib məqamlara dəqiq olmalıyıq.

İranın bu gölgələrdə bir neçə dostu var. Ona görə biz bu bölgədə mədəni iqtisadi və siyasi qütblərdən birinə çevrilə bilərik . Bu da bizim üçün çox vacib məsələdir. Biz bu hədəfə nail olmaq üçün hər şeydən əvvəl milli həmrəylik və yekdilliyin yaranması üçün əlverişli zəminlər yaratmalı və onu möhkəmləndirməliyik.
Əslində milli tarixin sərmayələri və maraqlarının qorunması prinsipini nəzərə alaraq milli həmrəyliyi mühafizə etmək lazımdır. Əlbəttə İİR-nı tarixi bir həmrəyliklə bağlı yteni perspektivi olaraq dərk etməliyik. Sonra da ibtidai məktəblərə , orta məktəblərə və universitetlərə daxil etməliyik.
Təbatəbai cənablərı belə bir vəziyyətdə Ərəbistan rejimi , İŞİD və Əl-Qaidə qruplaşmalarının zavala uğraması faktlarını nəzərə alaraq deyib: İŞİD və Əl-Qaidə kimi qrupların yaşamayacaqlar. Əlbəttə Səudiyyə Ərəbistanı onlardan qabaq məğlubiyyətlə üzləşəcək. Ona görə ki daxili məsələlər və olaylar artıq Ərəbistan rejimi siyasətçilərini giriftar edəcək.
Regiondakı gərginlik davam etməkdədir. Onun fəsadları milli həmrəyliyimizə xələl gətirə bilər.Əgər bu kritik vəziyyətdən keçmək istəyiriksə və İranın uzunmüddətli maraqlarına xələl gətirilməməsi haqda düşünərəksə onda siyasi və strateji maraqlarımızın mənşəyinə dəqiq olmalıyıq.
Əslində biz milli həmrəylik prinsiplərini nəzərə alaraq yolu artıq hamarlayırıq.

Əgər milli həmrəyliyin köməyi ilə yenidən İİR-ı tarixi bir vəhdət ilə bağlı yeni bir düşüncə  kimi dərk etmək istəyiriksə onda onu orta məktəblərə və universitetlərə sövq etdirməliyik. Biz bu günə kimi təhsil sistemindən ya universitet səviyyəsində onu həyata keçirməyə nail ola bilməmişik. Biz İranın ərazi bütövlüyünü qorumağa vəzifəliyik.Ancaq onda daha vacib məsələ də mədəniyyətli İranı mühafizə etməkdir. Çünki biz o böyük tərkibin kiçik bir parçasıyıq. Böyük mədəniyyətli İran bu məsuliyyəti bizim ürəyimizə qoyub ki İŞİD və Əl-Qaidə kimi qruplaşmalar eləcə də Ərəbistan və Türkiyənin böyük türküstan kimi qüvvələri qarşısında vətəni mühafizə edə və qoruya bilək.
Bu üzdən elə bir atmosfer yaratmalıyıq ki o qızıl tariximizdə onunla tanış olduğumuz hadisələr yenidən baş vermiş olsun. Nəticə etibarı ilə demək olar ki “Türk nökərlər və xəlafət aparatı həmrəyliyi”-nin koalisiyasıdır ki keçmişdə də İranı artıq təhdid etmişdir.
Ancaq bu hadisə yenidən yaşana bilər . Deməli böyük türküstan , İŞİD-in xəlafəti və Ərəbistan kimi təhdidlər hər bir şeydən artıq bizim stabilliyimizə və həyatımıza qarşı ciddi təhlükə hesab olunurlar.

 

Tərcüməçi : Mehdi Fərdi

Qaynaqlar: İran və Fərhixteqane Şəfəqna

 

ترکیه و رسانه‌های ایران، تنش یا تعامل

ترکیه و رسانه‌های ایران، تنش یا تعامل


روزنامه ایران/سه شنبه نوزدهم آبان 1394

«ملت» ساختاری زنده و همبسته است که در طول تاریخ به طور طبیعی و با مشقت و کوشش مردم یک کشور شکل می گیرد و قطعاً احترام متقابل و مهرورزی به همه اجزای آن، در حکم عضلات و مفصل های آن هستند. یکی از دانشوران علوم انسانی در قرن نوزدهم، بقای یک ملت را رفراندومی روزانه توصیف کرده است. این توصیف، جوهره زیست مشترک تاریخی و اجتماعی مردم را بخوبی توضیح می دهد. چند سال پیش هنگامی که زلزله ارسباران شهرهای آذربایجان شرقی را لرزاند، موجی عظیم از کمک های مردم و صف های طولانی اهدای خون در سراسر ایران شکل گرفت. اهدای خون (مایه حیات و زندگی انسان) یکی از بالاترین مصادیق عشق به هموطن است. در آن حادثه، 500 جان از جمع هموطنان آذری تسلیم قهر طبیعت شد. ولی هزاران کیسه خون از سراسر کشور به سوی تبریز سرازیر گشت. معنای عمیقی در این خون ها نهفته بود که ریشه در معجزات خاک ایران ما دارد و باید قدرش پاس داشته شود.

بی گمان رسانه ملی موظف به تقویت این پیوندها است. رسانه ملی باید با توجه به اسناد بالادستی مانند سند چشم انداز توسعه به عملکرد خود نظری انداخته و در این مسأله بیندیشد که برای تقویت و استوارسازی و در یک کلام «آبیاری» این درخت کهن چه کرده است؟ در جهانی که رسانه ابزار هژمونی قدرت های برتر هستند، مخاطب ایرانی آماج تهاجمات رسانه ای است. طبیعی است در چنین شرایطی شهروند ایرانی ترجیح می دهد غرورش را در آیینه رسانه ای که از بودجه عمومی تغذیه می کند، مشاهده کند. اما پرسش این است که اگر این رسانه نیز غرور و حیثیت شهروند ایرانی را بیازارد، او کدام محکمه و ملجأ را دارد؟ این نخستین بار نیست که صدا و سیما البته به سهو، مرتکب خطایی می شود که باعث آزرده شدن احساسات و عواطف بخشی از مردم کشورمان می شود و تجربه ثابت کرده است تا زمانی که سیاست محکمی به صورت قانون و آیین نامه در داخل صدا و سیما تدوین نشود، متأسفانه چنین سهو و خطاهایی باز هم امکان وقوع خواهند داشت.
نکته مهم در این میان این است که مسئولان ارشد رسانه و از جمله ریاست سازمان صدا و سیما در اقدامی منطقی از مردم بابت این اشتباه پوزش خواستند و دولتمردان نیز این اقدام موهن را محکوم کردند. این اقدام مثبت یعنی پذیرش مسئولیت توسط ریاست سازمان صدا و سیما و پوزش وی، می تواند سرآغازی برای اصلاحات بعدی باشد اما گام بعدی برای این مهم، تدوین قانونی است تا از گسترش چنین ادبیاتی در جامعه (خواه سهوی و خواه خدای ناکرده عمدی) جلوگیری کرده و راه را بر بدخواهان سد کند. بر این مبنا، قوانین موضوعه کشور باید نفرت پراکنی علیه بخشی از «شهروندان» را گذشته از طبقه، قوم، مذهب، صنف و ناحیه ممنوع و ضمانت های اجرایی معنادار مانند «حبس و جریمه نقدی» برای این ممنوعیت تعیین کند. ما به عنوان جامعه ای قانونمند، به عنوان کسانی که علاقه به همزیستی، حقوق انسانی و احترام متقابل داریم، باید این همزیستی را «ضمانت» کنیم. بنابراین لازم است «کیان کشور و ملت» مورد حمایت قانون و دستگاه قضایی قرار گیرد تا در آینده چارچوبی برای داوری و دادگری وجود داشته باشد. درغیر این صورت با وجود شبکه های اجتماعی، رسانه های متعدد و سلایق گوناگون کنترل نظام اجتماعی چه بسا در پاره ای موارد از اراده ما خارج شود.
چنین خلأیی علاوه بر اینکه یک ضعف سیستمی مهم و دامنه دار است، زمینه سوء استفاده بدخواهان ملت و دشمنان کیان کشور را نیز فراهم می آورد. خوشبختانه «آذری ها» همواره نشان داده اند که نسبت به تحریکاتی از این دست که در فضای مجازی شکل می گیرد، هشیارند و ابعاد محلی زندگی اجتماعی را در دامنه وسیع حیات ملی تصویر و ترسیم کرده اند، تجربه اخیر نیز یک بار دیگر این مسأله را اثبات نمود. فرهیختگان و نخبگان آذربایجانی نیز باید هشیار باشند که عده ای افراطی بر آنند تا از خطای سهوی روی داده سوء استفاده کرده و با خطایی بزرگ تر، ضمن به مخاطره افکندن امنیت و همزیستی ایرانیان، منافع نامشروع خود را پی گیرند. حسن ختام اینکه موضوع مهمی که در این بین تا حدی مفغول مانده، دامنه عام مخاطبان توهین است. مخاطب این توهین نه فقط آذری ها بلکه تمام ملت ایران است؛ نه تنها به خاطر اینکه آذری ها جزو هسته سخت ملت ایران هستند و آذربایجان قلب ایرانیت و تأسیس دولت ملی صفویه و انعقاد هویت ملی در همان دوره به نام آنان ثبت است بلکه به خاطر اینکه این رفتار روح همبستگی ملی ما را جریحه دار می کند.

آذربایجان؛ قلب ایران


آذربایجان؛ قلب ایران

روزنامه ایران 19 آبان 1394

ملت» ساختاری زنده و همبسته است که در طول تاریخ به طور طبیعی و با مشقت و کوشش مردم یک کشور شکل می گیرد و قطعاً احترام متقابل و مهرورزی به همه اجزای آن، در حکم عضلات و مفصل های آن هستند. یکی از دانشوران علوم انسانی در قرن نوزدهم، بقای یک ملت را رفراندومی روزانه توصیف کرده است. این توصیف، جوهره زیست مشترک تاریخی و اجتماعی مردم را بخوبی توضیح می دهد. چند سال پیش هنگامی که زلزله ارسباران شهرهای آذربایجان شرقی را لرزاند، موجی عظیم از کمک های مردم و صف های طولانی اهدای خون در سراسر ایران شکل گرفت. اهدای خون (مایه حیات و زندگی انسان) یکی از بالاترین مصادیق عشق به هموطن است. در آن حادثه، 500 جان از جمع هموطنان آذری تسلیم قهر طبیعت شد. ولی هزاران کیسه خون از سراسر کشور به سوی تبریز سرازیر گشت. معنای عمیقی در این خون ها نهفته بود که ریشه در معجزات خاک ایران ما دارد و باید قدرش پاس داشته شود.

بی گمان رسانه ملی موظف به تقویت این پیوندها است. رسانه ملی باید با توجه به اسناد بالادستی مانند سند چشم انداز توسعه به عملکرد خود نظری انداخته و در این مسأله بیندیشد که برای تقویت و استوارسازی و در یک کلام «آبیاری» این درخت کهن چه کرده است؟ در جهانی که رسانه ابزار هژمونی قدرت های برتر هستند، مخاطب ایرانی آماج تهاجمات رسانه ای است. طبیعی است در چنین شرایطی شهروند ایرانی ترجیح می دهد غرورش را در آیینه رسانه ای که از بودجه عمومی تغذیه می کند، مشاهده کند. اما پرسش این است که اگر این رسانه نیز غرور و حیثیت شهروند ایرانی را بیازارد، او کدام محکمه و ملجأ را دارد؟ این نخستین بار نیست که صدا و سیما البته به سهو، مرتکب خطایی می شود که باعث آزرده شدن احساسات و عواطف بخشی از مردم کشورمان می شود و تجربه ثابت کرده است تا زمانی که سیاست محکمی به صورت قانون و آیین نامه در داخل صدا و سیما تدوین نشود، متأسفانه چنین سهو و خطاهایی باز هم امکان وقوع خواهند داشت.
نکته مهم در این میان این است که مسئولان ارشد رسانه و از جمله ریاست سازمان صدا و سیما در اقدامی منطقی از مردم بابت این اشتباه پوزش خواستند و دولتمردان نیز این اقدام موهن را محکوم کردند. این اقدام مثبت یعنی پذیرش مسئولیت توسط ریاست سازمان صدا و سیما و پوزش وی، می تواند سرآغازی برای اصلاحات بعدی باشد اما گام بعدی برای این مهم، تدوین قانونی است تا از گسترش چنین ادبیاتی در جامعه (خواه سهوی و خواه خدای ناکرده عمدی) جلوگیری کرده و راه را بر بدخواهان سد کند. بر این مبنا، قوانین موضوعه کشور باید نفرت پراکنی علیه بخشی از «شهروندان» را گذشته از طبقه، قوم، مذهب، صنف و ناحیه ممنوع و ضمانت های اجرایی معنادار مانند «حبس و جریمه نقدی» برای این ممنوعیت تعیین کند. ما به عنوان جامعه ای قانونمند، به عنوان کسانی که علاقه به همزیستی، حقوق انسانی و احترام متقابل داریم، باید این همزیستی را «ضمانت» کنیم. بنابراین لازم است «کیان کشور و ملت» مورد حمایت قانون و دستگاه قضایی قرار گیرد تا در آینده چارچوبی برای داوری و دادگری وجود داشته باشد. درغیر این صورت با وجود شبکه های اجتماعی، رسانه های متعدد و سلایق گوناگون کنترل نظام اجتماعی چه بسا در پاره ای موارد از اراده ما خارج شود.
چنین خلأیی علاوه بر اینکه یک ضعف سیستمی مهم و دامنه دار است، زمینه سوء استفاده بدخواهان ملت و دشمنان کیان کشور را نیز فراهم می آورد. خوشبختانه «آذری ها» همواره نشان داده اند که نسبت به تحریکاتی از این دست که در فضای مجازی شکل می گیرد، هشیارند و ابعاد محلی زندگی اجتماعی را در دامنه وسیع حیات ملی تصویر و ترسیم کرده اند، تجربه اخیر نیز یک بار دیگر این مسأله را اثبات نمود. فرهیختگان و نخبگان آذربایجانی نیز باید هشیار باشند که عده ای افراطی بر آنند تا از خطای سهوی روی داده سوء استفاده کرده و با خطایی بزرگ تر، ضمن به مخاطره افکندن امنیت و همزیستی ایرانیان، منافع نامشروع خود را پی گیرند. حسن ختام اینکه موضوع مهمی که در این بین تا حدی مفغول مانده، دامنه عام مخاطبان توهین است. مخاطب این توهین نه فقط آذری ها بلکه تمام ملت ایران است؛ نه تنها به خاطر اینکه آذری ها جزو هسته سخت ملت ایران هستند و آذربایجان قلب ایرانیت و تأسیس دولت ملی صفویه و انعقاد هویت ملی در همان دوره به نام آنان ثبت است بلکه به خاطر اینکه این رفتار روح همبستگی ملی ما را جریحه دار می کند.

حالا نوبت اقلیم است


حالا نوبت اقیم است


شرق|13 آبان 1393
  حمایت ایران از کردهای منطقه به همان میزان که امر جدیدی نیست، دیگر امر مخفی‌ای هم نیست. در ایران برخی معتقدند که ایران و کردهای منطقه، متحد قدیمی و باستانی هستند، اتحادی که ریشه‌های آن را در تاریخ می‌توان یافت و با وجود اختلاف‌های مقطعی در بحران‌ها و پیچ‌های حساس، این اتحاد، همواره ظرفیت تحقق دارد. از زمان ظهور مدیریت و اقتدار سیاسی نیمه‌مستقل در شمال عراق که یک‌حکومت محلی را شکل داده است، روابط کشورهای مختلف نیز با کردهای عراق تا اندازه‌ای رسمیت دیپلماتیک یافته است. حکومت اقلیم برای خود شأن «دولتی» قایل است و در فقدان سیستم قدرتمند مرکزی به این سمت نیز حرکت می‌کند. هرچند فعلا واجد یکی از ارکان مهم دولت یعنی «حاکمیت» نیست و چشم‌اندازی نیز برای ظرفیت‌بخشی به این مهم در آینده نزدیک دیده نمی‌شود. همین تضاد نیز گاه می‌تواند باعث برخی تناقضات و کاستی‌های درون‌سیستمی شود.  یک‌محرکه مهم سیاسی در ایران سراغ داریم که به دلایلی (غیر از دلایل قومی) علاقه‌مند نیست کردهای منطقه در شرایط تحت ستم قرار گیرند. نیرویی که به تجربه‌ها و سرمایه‌های تاریخی تکیه دارد و اتفاقا بیش از دولت در دل توده و جامعه مدنی راه پیدا کرده است. به همین دیل تجمعات حمایت از کوبانی در کشور ما منحصر به کردستان نبود و در بسیاری از شهرهای دیگر از جمله تهران، مشهد، شیراز و اندیمشک و... شهروندانی فارغ از ترجیحات سیاسی در این تجمعات شرکت کردند. واقعیت این است که خوانش ایرانی‌ها از تحولات منطقه تا اندازه زیادی از منظر «جهان ایرانی» یا ایران فرهنگی سرچشمه می‌گیرد. این نافی احساسات انسانی نیست، اما اشتراکات تاریخی هم مزید بر علت شده است.  اما اگر از بُعد سیاسی نگاه کنیم، پیش از حمله داعش به موصل و تهدید امنیت کردهای عراق، مسایل قابل توجهی بین ایران و حکومت اقلیم وجود داشت. شماری از این مشکلات‌ هنوز ادامه دارد که بعضا از دید جامعه ایرانی مستور مانده است؛ برای مثال اخبار منفی بی‌سابقه‌ای که در رسانه‌های نزدیک به بارزانی و حتی طالبانی مانند «روداو» و «خبرگزاری خندان» در ارتباط با ایران منتشر می‌شود، در دوران پیش از اشغال موصل به اوج رسیده بود. تحلیل محتواهایی که در یک‌بازه زمانی مشخص صورت گرفته بود، نشان می‌داد که نزدیک 90درصد اخبار این رسانه‌ها در حوزه‌های مختلف سیاسی و حتی اجتماعی، جهت‌گیری مناسبی له ایران ندارد.  هنگامی‌که داعش نوک پیکان را به سوی کردهای عراق نشانه رفت، تنها کشوری که حاضر به حمایت جدی شد، ایران بود. هرچند بسیار بر این باور بودند که این وظیفه ترکیه است که به یاری کردهای عراق بشتابد؛ چراکه ترکیه در سال‌های گذشته از قِبَل رابطه و نیز تحمیل قراردادهای نفتی و غیرنفتی گوناگون بر اقلیم کردستان عراق، سود هنگفتی به دست آورده است و بسیاری از شرکت‌های ترکیه‌ای از این طریق به درآمدهای نجومی دست یافته بودند. همچنین ایالات متحده تنها پس از قتل یکی از گروگان‌های آمریکا تصمیم به ورود نظامی گرفت. رییس‌جمهور ایران نیز در یکی از کنفرانس‌های خبری نسبت به زمان‌بندی حملات هوایی آمریکا با اشاره به قتل این گروگان انتقاد کرد و آن را نوعی خودخواهی دانست. با این همه، ایران پیش از آمریکا و غرب اما بی‌سروصدا در حال انتقال تجربیات و حمایت لجستیکی و مشاوره‌ای از کردها بود؛ حمایتی که در موقعیتی حساس حتی موجب نجات اربیل از سقوط حتمی و سد راه داعش برای اشغال مرکز اقلیم کردستان عراق شد.  تنها در مراحل بعدی بود که برخی کشورهای اروپایی تصمیم گرفتند سلاح‌های سبک و نیمه‌سنگین در اختیار حکومت اقلیم قرار دهند، اما این کمک‌ها بدون قیدوشرط نبود. واگذاری سلاح‌های اروپایی به اقلیم کردستان مشروط به دوقید عمده شده بود: نخست، سلاح‌ها نباید در محل دیگری غیر از ناحیه اقلیم استفاده شود و دوم اقلیم حق نداشت از این سلاح‌ها جز در مقابله با داعش استفاده کند.  هنگامی که بحران کوبانی به اوج رسید، تقریبا پس از سه‌هفته حکومت اقلیم تصمیم گرفت وارد میدان شده و علیه داعش در کوبانی نیز بجنگد، اما شروط بالا مانعی جدی و دست‌وپا‌گیر برای نیروهای پیشمرگه بود.
زیرا قرارداد فوق اجازه خروج سلاح‌های مزبور را به پیشمرگه‌ها نمی‌داد. برخی منابع و مقامات اقلیم کردستان اذعان دارند ایران در اینجا نقش حیاتی بازی کرد و یک‌بار دیگر کمک‌های بی‌قیدوشرط خود را در اختیار پیشمرگه‌ها قرار داد تا همراه پیشمرگه‌هایی که عازم جنگ با داعش بودند به کوبانی ارسال شود. همین منابع آگاه می‌گویند، پیشمرگه‌ها و مدافعان کوبانی با سلاح ایرانی در مقابل داعش ایستادند. ایران ترتیبی داد تا پیشمرگه‌های اقلیم کردستان عراق دست خالی به کوبانی نروند و امکانات پیشرفته‌ای را در اختیار آنها قرار داد تا به واسطه نیروهای بارزانی به کوبانی برسند. امکاناتی که می‌رود تا موازنه جنگ را در میدان به نفع مدافعان کوبانی تغییر داده و داعش را با شکست در کوبانی مواجه کند.  اکنون بعد از آن بحران مناسبات دوطرف، یعنی ایران و اقلیم کردستان عراق بهبود قابل توجهی پیدا کرده است. کردهای عراق و سایر کشورهای منطقه به تجربه دریافته‌اند که کدامیک از کشورهای منطقه می‌تواند، متحد واقعی و دوست روزهای سخت باشد و رویکردهای منفی رسانه اقلیم نیز اگرچه نه کاملا، ولی تا اندازه‌ای تعدیل شده است. این اولین تجربه همکاری مشترک بین دو طرف نبود و قطعا آخرین آن هم نخواهد بود. کردهای آواره از «انفال» و «حلبچه»، مامنی در منطقه پیدا نکردند جز ایران. متقابلا کردهای بارزانی و همین‌طور «قیاده موقت» نیز متحد خوبی برای ایران در جنگ با صدام و مبارزه با گروه‌های تروریستی منطقه‌ای بودند. در چنین وضعیتی ایران باید پیرامون فعالیت‌های گروه‌های تروریستی بازمانده از اوایل انقلاب که هم‌اکنون در «اقلیم» پایگاه دارند و حتی به آموزش نیرو نیز می‌پردازند، هشدار دهد. ایران می‌تواند بخش بزرگی از امنیت اقلیم را «بی‌قیدوشرط» تامین کند، اما در مقابل باید از اقلیم بخواهد تا همه بسترها و فضاهای تهدید‌کننده امنیت ملی ایران (ولو به صورت جزیی) را مسدود کند. اگر امنیت داخلی ایران به مخاطره بیفتد، قطعا نخواهد توانست به تامین امنیت دوستان خود کمک کند و این به سود دوطرف نیست. آنگونه که مسعود بارزانی، رییس اقلیم کردستان عراق اعلام کرد ایران اولین کشوری بود که به یاری مردم کردستان عراق پرداخت و از آنان در مقابل داعش دفاع کرد. اکنون که خطر داعش تا حدودی رفع شده است فرصت برای تعمیق مناسبات بیش از گذشته هموار شده است.

نگرشی بر مفهوم اقلیت

                                                       اقوام ایرانی اقلیت نیستند  


ابتکار27 فروردین 1393


 یکی از معظلات معرفتی در صحنه سیاست ایران ، روشن نبودن حدود  و ثغور مفاهیم و اصطلاحات سیاسی است که از سوی سیاست مداران، روزنامه نگاران، مدیران و گاه حتی محققین مورد استفاده قرار می گیرد. این گژفهمی از ابتدایی ترین مفاهیم تا پیچیده ترین آنها را می تواند شامل شود. عموما بسیاری از مفاهیم مشابه بدون توجه به ترمینولوژی و ساحت پیدایش و کاربرد آنها به صورت مترداف مورد استفاده قرار می گیرد. یکی از رایج ترین این اشتباهات که به عنوان نمونه موردی متداول در این خصوص معمولا مصداق آورده می شود، کاربرد سه مفهوم متفاوت حکومت، حاکمیت و دولت در معانی یکسان است. با وجود برخی تلاش های آکادمیک تا کنون موفقیت چندانی در خصوص تمایزگذاری بین این مفاهیم صورت نگرفته و واقعیت این است که در غیاب کوشش جامعه دانشگاهی و غلبه هژمونی ادبیات ژورنالیستی بر فضای فکری تداوم چنین معضلات مفهومی در آینده نیز محتمل است. به همین نسبت سه مفهوم عمده قومیت ، اقلیت ، اقوام به مثابه معانی مترادف مورد استفاده قرار می گیرد. در این زمینه نیز هر چند بخش آکادمیک و پژوهش محور مطالعات قومی کشور تا اندازه زیادی قائل به تمایز گذاری است، اما هنوز بخش عمده جامعه ژورنالیستی و سیاسی توجه به این تمایزات را زائد و خود را از نتایج و تالی های فاسد آن مبراءکرده اند.

نگارنده پیش از این طی مقاله ای در ماهنامه کتاب ماه تاریخ تحت عنوان فرعی فهم نظری از تنوع فرهنگی در ایران به تبیین تفاوت های معنایی بین دو اصطلاح قومیت و اقوام ایرانی پرداخته و چرایی رجحان دومی را بررسی و تحلیل کرده است. در این یادداشت نیز به بررسی مفهوم اقلیت که گاه به مثابه مابه ازای اقوام ایرانی استفاده می شود، پرداخته خواهد شد.


   روند شناسی نضج مفهوم اقلیت


تا کنون تعاریف متعددی از منظر علوم اجتماعی و علوم سیاسی از مفهوم اقلیت ارائه شده است که بعضا دارای مولفه های متعدد و متباین با یکدیگر هستند. ارائه تعریف واحد از اقلیت به این دلیل دشوار است که اقلیت گونه های مختلف دارد. اقلیت مذهبی، دینی، فرهنگی، نژادی،قومی،ملی و… هر یک گونه های از اقلیت هستند که می توانند مورد تعریف قرار گرفته و گاه دارای بار حقوقی نیز هستند.
لوئیس ورث اقلیت را چنین تعریف می کند: اقلیت گروهی از افرادی است که به سبب برخی از ویژگی های جسمانی یا فرهنگی خود با برخوردی متفاوت و متمایز با دیگر اعضای جامعه که در آن زندگی می کنند روبرو می شوند. در نتیجه خود را در معرض نوعی تبعیض می بینند.
وجه غالب اقلیت صورت بندی نوعی از هویت متمایز یعنی بین ما و دیگری که در اینجا دیگری همان گروه اکثریت خواهد بود، است. جمعیت اکثریت در اینجا


در سال ۱۹۵۰ کمیسیون فرعی مبارزه با اقدام های تبعیضی، گزارشی در اختیار دبیرکل سازمان ملل متحد قرار داد که در آن به توصیف و تبیین مفهوم اقلیت پرداخته شده بود. بر اساس این گزارش اقلیت ها اجتماعی واقعی هستند و بر حسب تحول شرایط اجتماعی تغییر پیدا می کنند.

معمولا دارای ویژگی های همگون نژادی،زبانی و فرهنگی و دینی است.  بر این اساس اقلیت یک بازتولید معکوس اجتماعی و منبعث از شرایط و قواعد جامعه است. گیدنز بر مفهوم جامعه شناختی اقلیت تاکید دارد و معتقد است اقلیت یک مفهوم عددی نیست. ممکن است گروه هایی که جمعیت آنان برابر با جمعیت اکثریت است در وضعیت اقلیت قرار گیرند.
داشتن روحیه و ذهنیت اقلیت حایز اهمیت است. همانطور که وجهی از ملیت محصول وضعیت ذهنی است، آگاهی گروهی در بین اعضای اقلیت نیز مهم است. از نظر ویرث اقلیت به یک اعتبار گروهی است که خود را مشمول نوعی تبعیض جمعی می داند که به واسطه آن از مشارکت اجتماعی(از ساخت قدرت تا جزئی ترین امور) محروم است. در نتیجه یکی از معیارهای مهم برای شناخت دقیق اقلیت و یافتن مصادیق آن نوع رابطه این گروه ها با اکثریت است. بنابراین به نظر می رسد برای شناخت اقلیت های قومی در یک کشور صرفا نمی توان به رشته هایی چون «قوم شناسی» اعتبار کرد بلکه می بایست رابطه قدرت از منظر حقوقی و سیاسی را بررسی نمود.
اما کاربردی ترین و واقعی ترین تعریف اقلیت در حوزه حقوق بین الملل صورت گرفته است. وجه غالب تعاریفی که در حقوق بین الملل از اقلیت صورت گرفته بر وضعیت «غیر مسلط» گروه های جمعیتی تاکید دارد. پاتریک ترنبری تعریف کاپوتورتی  از اقلیت را جامع ترین تعریفی می داند که می تواند مورد توافق همه باشد:
«اقلیت عبارت از گروهی است که در حاکمیت شرکت نداشته و از نظر تعداد کم تر از بقیه باشند و اعضای آن در عین حالی که تبعه آن کشور هستند ویژگی های متفاوت قومی،مذهبی یا زبانی با سایر جمعیت کشور دارند و دارای نوعی حس وحدت منافع و همبستگی در جهت حفظ فرهنگ و آداب و رسوم یا زبان خود هستند ».
دشنه  دیگر حقوق دانان بین الملل ضمن پذیرش تعریف فوق با جابجایی عناصری از این تعریف اقلیت را چنین معرفی می کند:
«اقلیت گروهی از شهروندان کشور هستند که به لحاظ عددی بخش کمتر جمعیت کشور را تشکیل می دهند و در حاکمیت کشور شرکت ندارند و دارای خصوصیات قومی،مذهبی،زبانی متفاوت از اکثریت افراد جامعه بوده و…»
مهم ترین ویژگی این تعریف که بعدها اهمیت بیشتری یافت، بیش از هر چیز در رابطه فرد با دولت یعنی تابعیت( ملیت) نهفته است. به این معنی که اقلیت بودن پیش از هر چیز یک منزلت اجتماعی – سیاسی (Status que) است که واجد حقوق و تکالیفی برای دارندگان آن است. ولی برای داشتن این منزلت نخست می بایست شهروندی و تابعیت یک کشور را کسب کرد. بنابراین مهاجران غیرقانونی،پناهندگان و افراد فاقد ملیت را نمی توان اقلیت نامید (مورد مهاجران افغانی در ایران).
بعدها نماینده برزیل در سازمان در روند تصویب ماده ۲۷ میثاق حقوق مدنی- سیاسی ضمن گسترش این نکته چنین استدلال کرد که صرف همزیستی گروه های مختلف در قلمرو صلاحیت قضایی یک کشور از لحاظ حقوقی آن ها را در زمره اقلیت قرار نمی دهد بلکه اقلیت محصول منازعات و برخوردهای دراز مدت میان ملل مختلف و یا نتیجه انتقال یک سرزمین از صلاحیت قضایی یک کشور به کشور دیگر می باشد.
به نظر وی گروه های مهاجری که به خواست خود به قلمرو دولتی دیگر مهاجرت کرده اند اقلیت محسوب نشده و نمی توانند از حمایت بین المللی اقلیت ها بهره مند شوند.
در سال ۱۹۵۰ کمیسیون فرعی مبارزه با اقدام های تبعیضی، گزارشی در اختیار دبیرکل سازمان ملل متحد قرار داد که در آن به توصیف و تبیین مفهوم اقلیت پرداخته شده بود. بر اساس این گزارش اقلیت ها اجتماعی واقعی هستند و بر حسب تحول شرایط اجتماعی تغییر پیدا می کنند. کمیسیون در این گزارش عواملی را که برای تعریف اقلیت ها و برای حمایت از آنان لازم است را بر می شمارد: اقلیت تنها به گروهی اطلاق می شود که دارای حکومت و اقتدار نیستند. همچنین سنت ها،منش های قومی،مذهبی و زبانی که اصرار به حفظ آن دارد آشکارا با بقیه مردم کشور متفاوت است.
این گزارش تصریح داشت که اقلیت ها باید به کشوری که جزو آن محسوب می شوند وفادار باشند.
در سال ۱۹۵۱ و ۱۹۵۲ کمیسیون فرعی از کمیسیون حقوق بشر خواست تا طرح قطع نامه ای را برای تصویب به مجمع عمومی سازمان ملل ارائه دهد. خود کمیسیون فرعی یکبار دیگر عناصری را که برای حمایت از اقلیت ها در نظر داشت این گونه بر می شمارد:
«گروه های مشخصی از شهروندان یک دولت که دارای سنت ها و یا منش های قومی متفاوت از دیگر شهروندان هستند».
بنابر سفارش همین کمیسیون فرعی فرانسچکو کاپوتورتی حقوقدانان بین الملل که پیش از آن نیز تا سال ۱۹۵۴ مامور تهیه گزارش در مورد اقلیت ها بود ماموریت یافت،مطالعات ویژه ای را درباره تجزیه و تحلیل مفهوم اقلیت انجام دهد و در آن عوامل قومی،زبانی و مذهبی و همچنین وضعیت گروه های قومی،مذهبی،زبان در کشورهای چندملیتی را نیز ملاحظه کند. این گزارش در سال ۱۹۷۷ منتشر شد. از نظر وی اقلیت «گروهی از شهروندان یک کشور اند که از لحاظ تعداد از بقیه مردم کمترند و در وضعیت غیر مسلط قرار دارند، این گروه یا گروه ها از نظر قومی،مذهبی،زبانی دارای منش های ویژه ای هستند که آن ها را از دیگر شهروندان متمایز می کند.»
کاپوتورتی به یک عامل “عینی” بزرگ یعنی تمایز جدی با سایرین و وضعیت غیر مسلط سیاسی (عدم مشارکت در قدرت سیاسی) در خصوص مفهوم اقلیت  اشاره کرده است.
شاخصه مهم دیگر در خصوص تمایز اقلیت مفهوم عددی آن است. اقلیت ملازمه ای با مفهوم عددی ندارد. لازمه برخی از گروه های قومی که حتی ممکن است به لحاظ عددی بیشتر نیز باشند (افریقای جنوبی/ عراق) اقلیت به دلیل فقدان تسلط یا نفوذ سیاسی که در گزارش سازمان ملل (dominate) عنوان شده است در زمره اقلیت محسوب شوند.
به لحاظ عوامل “ذهنی”، احساس مشترک درون گروهی در تشکیل اقلیت اهمیت زیادی دارد. به نظر بسیاری، گروه اقلیت تا هنگامی که احساس در اقلیت بودن نداشته باشد،اقلیت نیست. برای ایجاد وضع اقلیتی لازم است که احساس آسیب پذیری و همچنین وضعیت فرودوستی وجود داشته باشد.
همه افراد گروه اقلیتی خود را وابسته به مای غیر از دیگران می دانند. از نظر لوئیس ویرث اقلیت گروهی است که خود را موضوع و مشمول نوعی تبعیض جمعی می داند به واسطه آن از مشارکت در زندگی اجتماعی کنار گذاشته شده است.
در جمع بندی کلی دو عنصر مهم در تعریف اقلیت به ویژه در رویکرد کاپورتوریتی همواره مطرح بوده است. نخست عنصر عددی و دوم عدم مشارکت در حاکمیت.

 

   عوامل پیدایش اقلیت

برای شناخت مفهوم اقلیت باید عوامل مختلف تشکیل و طبقه بندی اقلیت ها را شناخت و سپس به دنبال نمونه ها و مصادیق آن در تاریخ معاصر جهان از زمانی ظهور مفهوم جدید ملت و پیدایش دولت- ملت ها رفت.
محمدرضا خوبروی پاک حقوقدانان ایرانی ساکن فرانسه ومولف کتاب اقلیت اختصارا عوامل پیداش اقلیت ها را به شرح زیر می توان برشمرد:
۱-    یکی از عوامل مهم تصرف سرزمین یک گروه قومی به وسیله قدرت خارجی است که دو اثر متفاوت بر آن مترتب است. از یک سو تعداد افراد گروه


کاپوتورتی به یک عامل "عینی" بزرگ یعنی تمایز جدی با سایرین و وضعیت غیر مسلط سیاسی (عدم مشارکت و حضور در قدرت سیاسی) در خصوص مفهوم اقلیت اشاره کرده است.

قومی را که شکست خورده اند کاهش می دهد و از دیگر سو ساختار سیاسی،فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی را به گروه قومی تحت انقیاد تحمیل می کند.سرخ پوستان امریکای شمالی نمونه بارز این فرض هستند.
۲-    از دیگر عوامل پیدایش اقلیت ها، جابجایی گروه های جمعیتی از جغرافیایی به جغرافیایی دیگر است. انتقال گروه های سیاه پوست از افریقا به امریکا و اروپا نمونه این فرض هستند.
۳-    سلطه یک ایدولوژی یا مذهب ویژه از دیگر عوامل پیدایش اقلیت از نوع مذهبی به شمار می رود.برای نمونه پس از تصرف آناتولی به وسیله ترکان عثمانی، مسیحیان این ناحیه تبدیل به یک گروه اقلیت مذهبی شدند.
اقلیت های قومی،نژادی،زبانی،مذهبی،ملی و … از دیگر انواع تقسیم بندی اقلیت ها به شمار می روند. مفهوم اقلیت زبانی با اقلیت ملی دارای تفاوت های مهمی است هر چند مرزهای این دو مفهوم علی الظاهر همپوشانی زیادی دارند. اقلیت ملی بر اساس تقسیم یک گروه جمعیتی میان دو دولت ملی مجزا شکل می گیرد. برای نمونه تا پیش از جنگ جهانی دوم اقلیت آلمانی زبان لهستان و مجارستان یک اقلیت ملی بود که در واقع امتداد یک ملت دیگر در حوزه صلاحیت دولت های دیگر محسوب می شد.

 

    اقوام ایرانی یا اقلیت های قومی:


با توجه به نکات یاد شده یافتن نمونه ها و مصادیق اقلیت در ایران اندکی دشوار است. بر اساس عناصر عینی (مشارکت در حاکمیت) و ذهنی (احساس اقلیت بودن) که تا کنون از سوی حقوقدانان سازمان ملل طی گزارش های مبسوط اعلام شده است، دستکم در میان آذری ها،کردهای شیعه، و… یافتن چنین ویژگی عینی و حسی ممکن نیست. به نظر می رسد در اینجا مسئله مشارکت در حاکمیت یک خط ممیز مهم و آشکار است. گروه هایی که امکان مشارکت در حاکمیت را دارا باشند، اقلیت نیستند هر چند واجد سایر ویژگیها باشند.
از سوی دیگر توجه به فرآیندهای تشکیل اقلیت نیز مهم است. با توجه به این ملاحظات در ایران به دشواری بتوان مصداقی برای مفهوم اقلیت قومی،نژادی یافت. مگر اینکه به سراغ گروه های نژادی کم جمعیت برویم. اما مفهوم اقلیت دینی نه تنها مصادیق دقیقی دارد بلکه در قانون اساسی نیز به رسمیت شناخته شده است. به همین دلیل است رئیس جمهور در حکم خود برای دستیار ویژه از عنوان «اقوام ایرانی و اقلیت های دینی» استفاده کرده است.
با توجه به تاریخ و سابقه متفاوت ایران حرکت بسوی مفهوم پردازی های بومی،پاسخ بسیاری از پرسش ها را تامین خواهد کرد. به این خاطر مفهوم «اقوام ایرانی» به جای اصطلاحات نادقیق و مبهمی چون اقلیت و قومیت که بشدت دارای بار غیریت سازانه هستند،پیشنهاد می شود. با هر رویکردی که به مفاهیمی مانند اقلیت نگریسته شود، اقوام ایرانی اقلیت نیستند بلکه صاحبخانه اند. آیا می توان کردها، آذری ها،بختیاری ها،کلهرها،زنگه ها،مازنی ها،اردلان ها و… را که در دولت سازی و دولت مداری ایرانی قرن ها سابقه داشته اند و صاحبخانه این سرزمین به شمار می روند را مهاجر و اقلیت یا برعکس بومی و سایرین را مهاجر نامید؟
تمام این مفاهیم از حوزه های جامعه شناختی غرب وارد ایران شده و بعضا با دقت کمی به فارسی ترجمه شده اند. اما کاربست مفهومی آنها در نهایت با ارجاع و تعمیم ادبیاتی خواهد بود که برای همان جوامع تولید شده اند و انتقال تجربه های متفاوت از بستر شکل گیری تحولات  به بستری متفاوت را موجب خواهد شد. مفهوم بومی « اقوام ایرانی» از یک طرف هم متضمن تنوع فرهنگی موجود در کشور است و هم فاقد بار غیریت سازانه ای که در عمق مفاهیمی مانند اقلیت و قومیت وجود دارد.
به این ترتیب در خصوص تعمیم حقوق و تکالیف اقلیت ها آن چنان که در برخی متون بین المللی و کنوانسیون ها آمده است به اقوام ایرانی می بایست احتیاط علمی را رعایت نمود و از تعمیم گرایی نابه جا هم در حوزه سیاست گذاری و هم در حوزه سیاست ورزی پرهیز کرد.

 

 

منابع: اقلیت ها: محمدرضا خوبروی پاک/ حقوق بین الملل و حقوق اقلیت ها: پاتریک ترنبری/ اقلیت ها  تبعیض: جی.ام ورستر و دیگران/ مفاهیم بنیادین در مطالعات قومی: حسین گودرزی

 


تاملی در اصل 15 قانون اساسی

اصل 15 قانون اساسی؛ ظرایف، بایدها و نبایدها

 

روزنامه ابتکار 24 فروردین 1392

 اصل پانزده قانون اساسی یکی از اصول مبهم است که اتفاقا کم ترین پژوهش جدی پیرامونش دیده می شود و بیشتر دستمایه دعاوی سیاسی و انتخاباتی بوده است.

در خصوص پیشینه تصویب این اصل نیز اظهارات و ادعای ضدو نقیضی وجود دارد. گروهی  آن را طرح جریان های قومی متمایل به شوروی در اوایل انقلاب می دانند که از طریق مقدم مراغه ای به مجلس خبرگان پیشنهاد داده شده است.

گروهی دیگر معتقدند که اصل پیش نویس اولیه این اصل در واقع به شکل دیگری بوده است که در آن دوره در قالب اصل 21 مطرح شده بود ولی در صحن علنی در قالب اصل 15 به تصویب رسید. نکته اینجا است که ظاهرا متن اولیه دارای صراحت بیشتری بوده و فراز پایانی آن صراحتا از تدریس زبان های محلی در مدارس صحبت می کرد ولی در رایزنی هایی که در کمیسیون غیرعلنی صبح مجلس صورت پذیرفته، عبارت تدریس زبان محلی به تدریس «ادبیات» تقلیل یافته است.

شکل نهایی اصل پانزده که به شکل قانون درآمد مقرر کرد: «زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان باشد. ولی استفاده از زبان های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد است».

  •       ظرایف

در واقع این اصل دارای 2 بخش عمده است. بخش نخست در خصوص حکم آمره قانون مبنی بر رسمیت زبان فارسی در اسناد دولتی و اداری و دوایر دولتی و کتاب های درسی است.

بر این اساس تمامی مراودات مکتوب اداری در ایران می بایست به زبان فارسی صورت گیرد که قانونگذار از صفت «مشترک» برای آن استفاده کرده است. در همین راستا بر اساس ماده51 قانون آیین دادرسی مدنی، کلیه دادخواست ها می بایست به زبان فارسی تقدیم دادگاه شود:«دادخواست باید به زبان فارسی نوشته شود» در غیراینصورت دادخواست به جریان نمی افتد.

صورت جلسات دادگاه ها و نشست های رسمی و دولتی نیز لاجرم می بایست به این زبان نوشته و تحریر شود. به نظر می رسد پیشینه هزار ساله زبان فارسی در دیوان سالاری ایران که در دوره هایی وارد سیستم دیوانی خلافت اسلامی، عثمانی و سپس هندوستان شده بود ، فارسی را تبدیل به یک زبان مناسب و با ظرفیت برای استفاده در امور دیوانی و دولتی نموده است. ویژگی مهم دیگر این زبان،  ملی و مشترک بودن آن در بین ایرانی ها است. زیرا هر یک از مناطق کشور (حتی در استان فارس) دارای یک زبان محلی نیز هستند که تنها در حد همان زبان محلی قرار دارند و برای مراودات رسمی مورد استفاده قرار نمی گیرند.

بخش دوم اصل 15  دارای دو حکم جدا در خصوص «رسانه» و «مدرسه» است و یک حالت« استثنایی» و شاید بتوان گفت غیررسمی را توضیح می دهد.این واقعیت از کلمه «ولی» قابل استنباط است به این ترتیب که «ولی استفاده از زبان های محلی و قومی در رسانه های گروهی و مطبوعات آزاد است » .

این بخش از اصل 15 هم اکنون در حال اجرایی شدن توسط دولت از طریق صداوسیما است. مطبوعات نیز از نظر قانونی مشکلی در انتشار به زبان محلی ندارند. بخش اخیر اصل 15 نیز به همان شکل مقرر می دارد، تدریس ادبیات آنها (زبان های محلی) در مدارس آزاد است.

به نظر می رسد جنجالی ترین بخش این اصل نیز همین فراز باشد. پیرامون بخش دوم اصل 15 با عنایت به صورت مذاکرات مجلس ذکر چند مورد ضروری به نظر می رسد و می تواند نگاهی شفاف تر و روشن تر در خصوص منظور مقنن ارائه دهد:

1-      در متن پیش نویس که به کمیسیون مجلس خبرگان(غیر علنی) در قالب اصل 21 ارائه شد، از تدریس به زبان محلی صراحتا یاد شده بود. این متن بعدا از سوی کمیسیون تعدیل شده و به شکل متن پیش نویس درآمد تا در صحن علنی مجلس مورد بررسی قرار گیرد. این موضوع اماره ای است بر اراده قانونگذار مبنی بر عدم حکم به تدریس زبان و محدود ساختن این امر در حد ادبیات.

2-      عبارت «قومی» در بخش دوم ماده یعنی: استفاده از زبان های محلی و قومی در ... با تاکید خالاتیان نماینده ارامنه به تصویب رسید. خالاتیان ضمن ایراد به پیش نویس اظهار داشت که ارامنه در یک محل مجتمع نیستند تا عبارت زبان محلی شامل حال آنان شود.

3-       قانونگذار استفاده از ادبیات زبان های محلی را آزاد عنوان کرده است نه خود زبان های محلی. مستنبط از شیوه تحریر جمله اخیر اصل 15 نیز همین است. « استفاده از زبان های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد است». در غیر اینصورت نحوه نگارش اصل می توانست به این صورت باشد «استفاده از زبان های محلی و قومی در مطبوعات،رسانه های گروهی و مدارس در کنار زبان فارسی آزاد است». یعنی مقنن می توانست با یک واو عطف، از حشو «و تدریس ادبیات آنها در مدارس» خودداری نماید زیرا عبارت «زبان» در جمله قبلی ذکر شده بود. در حالی که به نظر می رسد قانونگذار تعمدا و به وضوح، حکم قبلی را با کلمه «ادبیات» تخصیص زده است. سیدحسن آیت از اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی پس از قرائت متن اولیه به این موضوع اشاره کرده می گوید: «این مطلب که در این اصل آمده بیشتر مربوط به تدرس ادبیات است که بتوانند تدریس کنند وگرنه خود به خود آزاد است».

4-      تمامی کتاب های درسی کشور ایران که زیر نظر وزارت آموزش و پرورش منتشر می شوند بر اساس اصل 15 باید به زبان فارسی نگاشته شوند (: کتب درسی باید به این زبان باشد). در طول مذاکرات تاکید مکرری بر فارسی بودن «کتب درسی» از سوی خبرگان صورت گرفته و مقنن به دفعات این دغدغه را مطرح کرده است. از آن جمله ربانی شیرازی،مکارم شیرازی،موبد شهرزادی،حجتی کرمانی و...بودند. بنابراین انتشار کتاب درسی به غیر از زبان فارسی بر خلاف روح و نص صریح اصل 15 است.

5-      نکته مهم دیگری که در بررسی روند این اصل به چشم می خورد عدم مشارکت خبرگان آذری،کُرد و... در آن است. حال آنکه خالاتیان  و مولوی عبدالعزیز نماینده ارامنه و اهل سنت (هر دو اقلیت مذهبی) در روند تصویب اصل مشارکت جدی دارند.

7  – به هنگام نهایی شدن بررسی این اصل مولوی عبدالعزیز، در مقام سوال اظهار می دارد، اگر کسی بخواهد عربی یا بلوچی  بخواند آیا دولت برای او معلم عربی می گیرد یا خیر؟

نائب رئیس مجلس نیز در پاسخ وی اظهار می دارد بله، دولت موظف است، وقتی آنها حق داشتند این زبان را تدریس کنند دولت موطف است چیزی را که آنها حق دارند،برایشان تهیه کند.

 اما این حکم وارد اصل 15 نشده و همچنان عبارت تخصیصی «ادبیات آنها» باقی می ماند. امروزه عده ای با استناد به این محاوره معتقدند که اصل 15 اجازه تدریس زبان های محلی را صادر کرده است. با این وجود به نظر نمی رسد که این مسئله رنگی از واقعیت داشته باشد. زیرا بر اساس مقدمات حقوقی اولا اجتهاد در برابر نص جایز نیست، دوم اینکه معتبرترین منبع حقوق، نص است نه تفسیر یا دکترین.  در جایی که نص وجود دارد از دکترین استفاده نمی کنند. درست است که به هنگام ابهام در منظور قوانین می توان به صورت مذاکرات رجوع نمود، اما نص به طور قاطع رافع ابهام است و در مقام تعارض نص و تفسیر(در اینجا از طریق صورت مذاکرات) نص ترجیح دارد زیرا آخرین اراده قانونگذار را نشان می دهد.

بنابراین با وجود نص «تدریس ادبیات آنها » که به جای «تدریس زبان» در اصل گنجانیده شده است(همانطور که در شماره 3 گفته شد)، نمی توان به دکترین -که صورت مذاکرات نیز بخشی از آن است-  مراجعه کرد.

  •     چه کسی مکلف است؟

بخش اخیر اصل 15 اشعار می دارد  تدریس ادبیات آنها(زبان های محلی و قومی) در مدارس آزاد است. پرسش اینجا است که آیا می توان از «عبارت آزاد است» تکلیف استنباط نمود یا خیر؟ در نگاه اول به نظر می رسد با توجه به انحصاری بودن آموزش و پرورش رسمی در دولت امکان چنین برداشتی است. یعنی زمانی که بحث از مدارس است دولت موظف به تدریس ادبیات می شود. از سوی دیگر با وجود مدارس خصوصی و غیردولتی در کشور چنین به نظر می آید که امکان تدریس این مواد درسی شامل ادبیات محلی در مدارس از اعداد وظایف دولت خارج و به عهده مدارس خصوصی گذاشته می شود.

به این ترتیب حتی اگر بخش اخیر اصل 15 تفسیر به تدریس زبان محلی شود(که از نظر نگارنده اینطور نیست)، وظیفه آن بر دوش دولت نیست بلکه مدارس خصوصی و آموزشگاه های زبان مجاز هستند تا به تدریس این رشته از علوم بپردازند. این نگاه از آن جا نیز ناشی می شود که تعدد زبان محلی در ایران بسیار زیاد و هر ناحیه ای برای خود زبان محلی ویژه ای دارد و این شائبه وجود دارد که دولت به عنوان عالی سازمان فراگیر در کشور در صورت ورود به این وادی قادر به اجرای عدالت نباشد.

تنها در یک نمونه دستکم چهار گونه از زبان کردی در ایران  قابل شناسایی است. در حوزه های مرکزی نیز زبان های شیرازی،سنگسری،کاشانی،زبان های محلی خراسان،در جنوب زبان بندری،بختیاری،لری،لکی و... وجود دارد. در برخی حوزه های جغرافیایی مانند آذربایجان غربی نیز شاهد تعدد زبانهای محلی هستیم که شامل آذری،کردی،آشوری و ارمنی می شود.

بنابراین به نظر می رسد در یک نگاه واقع گرایانه پرداختن دولت به تدریس زبان های محلی بدون اعمال تبعیض امکان پذیر نیست. اما بخش خصوصی بر اساس قانون عرضه و تقاضا می تواند نسبت به این مسئله توجه نماید.

  •       تدریس به زبان مادری یا تدریس زبان مادری 

با توجه به حکم صریح اصل 15 موضوع تدریس به زبان مادری مدارس کشور منتفی است. اصولا چنین رویه ای نیز در هیچ کشور معتبری به جز چند کشور افریقایی مانند نیجریه و اتیوپی(که فاقد پیشینه کشورداری دقیق هستند) وجود ندارد. بر اساس قانون اساسی نیز کتب درسی باید به این زبان باشد.

در تفسیر موسع از قانون ممکن است، این نتیجه حاصل آید که دولت موظف است،چند فصل درسی در کتاب ادبیات فارسی (با عنایت به عبارت: تدریس ادبیات آنها در کنار زبان فارسی آزاد است) به عنوان آشنایی دانش آموز با زبان محلی به صورت اختیاری(با توجه به عبارت آزاد است و رویه حقوق بین الملل و یونسکو) تدریس نماید. اما باید توجه نمود که هیچ اعلامیه، کنوانسیون و سند بین المللی الزام آوری وجود ندارد که دولت را مکلف و موظف به تدریس زبان های محلی کرده باشد. حتی سند چشم انداز یونسکو تحت عنوان مواضع آموزشی یونسکو در سال 2003 تاکیدی بر ضرورت تدریس زبان های محلی به وسیله نظام آموزش و پرورش نداشته و فقط توصیه هایی در خصوص جلوگیری از زبان های در معرض خطر کرده است.

پبشنهاد نگارنده در خصوص توجه به فرهنگ ویژه اقوام ایرانی توجه به عناصر عینی حیات و زندگی فرهنگی مانند تاریخ و جغرافیا است. تدریس تاریخ محلی نواحی که سرشار از افتخار است و همچنین آشنایی بیشتر دانش آموزان با جغرافیای محلی و استانی در عین حال که فاقد آسیب های چالش زای ناشی از محلی گرایی است می تواند نسل جوان را با عوامل عینی حیات فرهنگی آشنا سازد.

 

 

دیپلماسی قوام


               سیاست و دیپلماسی قوام برای حل بحران آذربایجان -بهمن 1324- آذر 1326

 روزمنامه ایران، 19 اسفند 1392

 روز 21 آذر 1325 ارتش ایران از زنجان عبور کرد در بین استقبال گرم مردم وارد تبریز شد. داستان نجات آذربایجان که پس از نخست وزیری قوام از بهمن 1324 بطور جدی پیگیری شد و پس از مذاکرات دیپلماتیک به نتیجه رسید، پیروزی بزرگی بود که بعدها هر کس سعی نمود بنام خود ثبت کند. به ویژه در دوران پهلوی گرایش عمده تاریخ نگاری بیشتر به مصادره این پیروزی به سود محمدرضاشاه چربش داشت و حتی شخص وی در دیدار با سفرای خارجی از جمله انگلیس از پذیرش هر نقش مهمی برای قوام در جریان نجات آذربایجان خودداری می کرد . هر چند تدابیر قوام در این زمینه شاید بیشتر از شخص شاه بوده باشد، اما نقش مردم آذربایجان که در این میان تا اندازه ای مغفول مانده است بیش از همگان است، زیرا اگر همراهی مردم این خطه با دولت و ارتش ایران نبود، شاید تاریخ کشور به شکل دیگری رقم می خورد.

بطور کلی اوضاع سیاسی ایران همزمان با اوج گرفتن مسئله آذربایجان بحرانی بود. از یکسو کابینه هایی که یک به یک تغییر می کردند و از سوی دیگر دولتی که شیرازه اش به شدت متزلزل شده بود. در این بین برنامه درخشانی برای حل مسئله دیده نمی شود. در عرصه جهانی انگلستان نه تنها در کنار ایران نبود بلکه منتظر فرصتی بود تا در برابر اقدام شوروی نسبت به جداسازی آذربایجان، خوزستان را به کنترل خود درآورد. اما ایالات متحده توسعه مرزهای شوروی بسوی جنوب را به عنوان یک تهدید جدی ارزیابی می کرد و سعی داشت از طریق سازمان ملل و همچنین اقدامات کنسولی و دیپلماتیک در ایران سیاست شوروی را به شکست بکشاند.

 

·          اوضاع بحرانی ایران در بهمن 1324 

قوام در حالی در بهمن 1324 بر مسند نخست وزیری تکیه می زند که طرح فروپاشی ایران از سوی  دولتهای بزرگ بطور جدی مطرح بود. از یک سو شوروی قصد داشت گام به گام کردستان و آذربایجان را از طریق ایجاد جنبش کمونیستی- قومی ضمیمه خاک خود کند و از سوی دیگر،در نقاط دیگری مانند گیلان،مازندران،خراسان و گرگان یعنی نوار شمالی ایران در حاشیه دریای مازندران جنبش های مشابهی ایجاد نماید[1] . اصولا فعالیت های حزب توده نیز در نواحی شمالی بیش از سایر مناطق ایران بود. نگاهی به خاستگاه محلی نمایندگان راه یافته به مجلس چهاردهم از حزب توده افق بحث را روشن تر خواهد کرد زیرا تمام نمایندگان این حزب از صفحات شمالی کشور از جمله:ساری(ایرج اسکندری)،بندر پهلوی سابق(فریدون کشاورز)،لاهیجان(رضا رادمنش)، شهسوار(رحمانقلی خلعتبری)، قزوین(کامبخش) انتخاب شده بودند.

برنامه قوام برای حل مسئله آذربایجان از دو طریق پیگیری می شد. نخست فعالیت های دیپلماتیک که مبتنی بود بر مذاکره مستقیم با مسکو و در صورت نیاز اعطای برخی امتیازات و سپس، تاسیس حزب دموکرات ایران جهت مقابله با احزابی مانند توده و حزب ایران که از مشی فرقه دموکرات حمایت می کردند.


·          مجلس شورای ملی و مسئله آذربایجان  


دور چهاردهم مجلس شورای ملی وظیفه سنگینی برعهده داشت. اما در غیاب تحزب واقعی و بحران متعدد سیاسی و گسستگی شیرازه امور کار چندانی نمی توانست از پیش ببرد. قوام نیز به این موضوع اشاره داشت و نظام مشروطه بدون احزاب منضبط را خانه ای بدون سقف می دانست. هر چند نگاه کلی به جریان برخورد مجلس با بحران آذربایجان ناامید کننده است و گزارش های نخست وزیری به مجلس نماد بارز درماندگی نظام سیاسی با موضوع است اما گاه تک مضراب های مجلسیان وقت در نطق هایی متعدد تبدیل به روزنه امید می شود.  

 یکی از مهمترین عملکردهای مجلس چهاردهم در خصوص کنترل اوضاع حسابخواهی از کابینه حکیمی در خصوص پذیرش طرح وزارت خارجه بریتانیا معروف به کمیسیون سه جانبه بدون رایزنی با مجلس بود که در نهایت به استعفای حکیمی منجر شد. این طرح ایران را به سوی عدم تمرکز لجام گسیخته و تضعیف حاکمیت دولت بر گسترده سرزمینی سوق می داد و مشخصا، برنامه احتیاطی انگلستان برای اشغال خوزستان در صورت جداسازی آذربایجان بود که از سوی بسیاری از نمایندگان از جمله مصدق با مخالفت شدید روبرو شد.

در 21 آذر 1324 مصادف با تسلط فرقه بر آذربایجان و اعلام خودمختاری ، حکیمی به عنوان نخست وزیر گزارش مبهم و بی اهمیتی در خصوص اوضاع جاریه در آذربایجان بصورت شفاهی تقدیم مجلس کرده و از تصمیم خود برای سفر به مسکو جهت مذاکره با اولیای دولت شوروی خبر داد.[2] تصمیمی که مورد استقبال مسکو قرار نگرفت.

در سایر  نشست های آذرماه 1324 مجلس نمایندگانی مانند محمد مصدق،صدر قاضی، دکتر عبده ، اعتبار و... طی نطق هایی به موضوع آذربایجان پرداختند. از جمله دکتر عبده در نشست 13 آذر در خصوص وضعیت منطقه و نگاه مردم آذربایجان گفت:

«سرنوشت آذربایجان با سرنوشت تمام نقاط مملکت مسلماً در طول تاریخ یکی بوده در طول سه هزار سال تاریخ مسلم ایران چه وقت آذربایجان تشکیل یک دولت مستقلی را می داده (صحیح است) و چه وقت آذربایجانی تشکیل ملت مستقلی داده‌است (صحیح است) آذربایجانی همیشه افتخار دارد که همیشه در سر آزادی در سر قشون یا در سر زمامداران ما بوده‌است و امروز هم نخست وزیر ما یک نفر آذربایجانی است... بنده شنیدم که این شاهسون‌ها به چند نفر ژاندارم گفته بودند که ما از شما رضایت نداریم ولی اینقدر وطن پرست و مهین دوست هستیم که امروز از شما حمایت می‌کنیم، فردا که مملکت از قوای اجانب خالی شد آنوقت ممکن است با شما تصفیه حساب کنیم (صحیح است) این احساسات آذربایجانی است. این احساسات ایرانی است و ما آزادی را برای چه می‌خواهیم؟ آزادی را برای ایران می‌خواهیم آقا».[3]

نطق مصدق نیز تنها چند روز پس از تسلط فرقه(28آذر) اهمیت فراوانی دارد.به نظر می رسد وی سعی دارد،برای آرام ساختن اوضاع به لطایف الحیل و احاله به محال مسئله، راه حل سیاسی و دموکراتیک ارائه دهد. وی نخست از رفتار منفعلانه کابینهحکیمی و نطقی دیگری که وی برای دوم پس از 21 آذر در مجلس داشت، انتقاد کرده و گفت: « من نمی دانم آقای نخست وزیر غیر از این چه فرمودند و چه راه حلی پیشنهاد کردند که نمایندگان بجای اینکه از قرائت گزارش ایشان گریه کنند اکثریت مجلس برای ایشان دست زدند ».[4]

پیشنهاد مصدق در واقع مبتنی بود بر اراده عمومی در خصوص اعطای خودمختاری به یک منطقه از کشور،اما این توصیه در عمل غیرممکن به نظر می رسید. زیرا نه شاه و ارتش اجازه تغییر قانون اساسی را می داد و نه عموم مردم ایران به خودمختاری بخشی از استانها رای مثبت می دادند:

«من عرض نمی‌کنم که دولت خود مختار در بعضی از ممالک نیست ولی عرض می‌کنم که دولت خود مختار باید با رفراندوم عمومی تشکیل شود. قانون اساسی ما امروز اجازة تشکیل چنین دولتی نمی‌دهد. ممکن است که ما رفراندوم کنیم، اگر ملت رأی داد مملکت ایران مثل دُوَل متحدة آمریکای شمالی و سوئیس دولت فدرالی شود.هیچ نمی توان گفت که در یک مملکت یک قسمتش فدرال باشد و یک قسمت دیگرش دولت مرکزی باشد. قانون اساسی یک قرارداد اجتماعی است. [این قرارد داد] تا از طرف جامعه اصلاح یا نقض نشود قابل اجراء است. بنده هیچ مخالف نیستم که مملکت ایران دولت فدرالی شود شاید دولت فدرالی بهتر ... ولی هر قسم تغییری که در قانون اساسی باید داده شود باید با رفراندوم عمومی باشد»[5] 


·         سیاست خارجی شوروی در قبال مسئله آذربایجان   


در خصوص برنامه و سیاست های فرقه دموکرات آذربایجان برای باقی ماندن در چارچوب حاکمیت ایران یا خروج از آن، تعارض وجود داشت که در حقیقت از دوگانگی در سیاست جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی(میرجعفر باقرف) با وزارت خارجه این کشور (مولوتف) ناشی می شد.

وزارت خارجه اتحاد شوروی و ک.گ.ب معتقد بود که حرکت فرقه دموکرات آذربایجان فعلا باید در چارچوب کشور ایران باشد. سفارت شوروی در تهران نیز بر همین اساس سیاست های خود را پیش می برد. از سوی دیگر حزب کمونیست آذربایجان شوروی به رهبری باقرف معتقد بود که آذربایجان باید هر چه زودتر اعلام استقلال کرده و به جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی بپیوندد.

در چنین وضعیتی مخاطب مذاکرات قوام السلطنه نه سیاست طمع کارانه باقروف(که ترجیح می داد بر یک آذربایجان بزرگ تر حکومت کند) بلکه سیاست معامله گر مسکو و مولوتف بود.

عنایت الله رضا در خاطرات خود صریحا به این سیاست دوگانه اشاره کرده و می گوید «ارباب روسی با ارباب قفقازی متفاوت بود». وی هم چنین متذکر می شود که سیاست عمومی شوروی در اواخر به ویژه پس از مشخص شدن شکست از قوام السلطنه به رویکرد جمهوری سوسیالیستی آذربایجان گرایش پیدا کرده بود.[6] رضا همچنین تایید می کند که شخص استالین به این سیاست دوگانه دامن می زد.یعنی از طریق بریا و باقراف جریان تجزیه آذربایجان را تقویت می کرد و از طریق دفتر سیاسی،مولوتف و وزارت خارجه از سیاست عمومی تر پیروی می کرد.[7]

تا پیش از حصول توافق میان مسکو و تهران،باقروف و مولوتف سیاست افراطی و میانه را در این خصوص نمایندگی می کردند اما پس از مذاکرات و محو افق روشن در برابر فرقه دموکرات،باقروف در برابر هر احتمالی در آینده به خودمختاری آذربایجان و داشتن ارتش مستقل نیز رضایت داشت. نصرت الله جهانشاهلو معاون پیشه وری نیز در خاطرات خود به این شکاف سیاسی اشاره دارد.وی در خلال مذاکرات قوام و پیشه وری در حالیکه دولت ها به توافق به رسیده اند و نیروهای ارتش سرخ تبریز را ترک کرده اند(اردیبهشت 1325) پیرامون نگاه باقروف و مولوتف به موضوع می نویسد:

«عمال باقروف و خود او از باکو،تلفنی به ما گوشزد می کردند که در خودمختاری آذربایجان و رسمیت فرقه دموکرات و داشتن ارتش پافشاری کنیم. اما در تهران سادچیکف و همکارانش به دستور مولوتف و شاید استالین ما را به بستن یک قرارداد مسالمت آمیز تشویق می کردند».[8]


·         مذاکرات قوام در شوروی 

قوام به همراه هیئت ایرانی در اسفند 1324 وارد شوروی شد تا مذاکراتش را با استالین و مولوتف در خصوص امتیاز نفت شمال و تخلیه ایران از ارتش سرخ آغاز نماید.

اعضای هیئت ایرانی مذاکره کننده،عبارت بودند از عبدالحسین نیکپور، صادق رضازاده شفق تبریزی،حسن پیرنیا، کاظم سیاح، جواد امیری،حبیب الله دری و سرلشکر شفائی. قوام پیش از سفر به مسکو روزنامه های ظفر و رهبر نزدیک به حزب توده را رفع توقیف کرد و فعالیت آن را آزاد اعلام نمود. هئیت دیپلماتیک ایران از 19فوریه تا 7 مارس در مسکو و از 8 تا 10 مارس در باکو توقف کردند. عمده مذاکرات قوام با مولوتف صورت میگرفت و دوبار نیز با استالین وارد مذاکره شد[9]. قوام در هر دوبار مسئله خروج تمام نیروهای شوروی از ایران را با اصرار مطرح نمود و استالین نیز هربار نسبت بدان اظهار بی میلی کرد. بنابرگزارش قوام به مجلس پانزدهم در 29مهر1326 استالین در دیدار با او از درخواست نمایندگان ایران در کنفرانس صلح ورسای مبنی بر الحاق قفقاز و آسیای میانه به ایران به تلخی یاد کرده و این را نشانه دیرنگی سیاست خصمانه ایران نسبت به شوروی قلمداد کرد. قوام نیز در مقابل به زیرکی این سیاست را به دوران امپراتوری تزاری و پیش از انقلاب بلشویکی نسبت داده و متذکر شد که «این عمل در نتیجه تشنجی بود که از اقدامات شدید دولت تزاری روسیه در ایران حاصل شده بود که از جمله آن،بدار آویختن آزادیخواهان من جمله ثقه الاسلام روحانی بزرگ آزادیخواه ایران در روز مقدس عاشورا بود».[10]

هر چند قوام قبلا اعطای هرگونه خودمختاری به یکی از ولایات ایران را خلاف قانون اساسی دانسته بود، اما مولوتف در تذکاریه ای(یادداشت) خواستار شناسایی خودمختاری آذربایجان شد و در خصوص خروج نیروهای شوروی از ایران اعلام کرد که شوروی قصد دارد از 2مارس بخشی از نیروهای خود را خارج نماید. اما قوام در موضع خود پافشاری کرده و خواستار خروج تمام نیروهای ارتش سرخ از ایران شد. متقابلا سادچیکف سفیر جدید شوروی در ایران 9 اسفند، طی یادداشتی شدیداللحنی خطاب به قوام صریحا وی را تهدید و بر موضع مولوتف تاکید کرد و نوشت جهت اثبات حسن نیت شوروی،برنامه خروج نیروهای نظامی این دولت از شاهرود،سمنان و خراسان در اوایل مارس اجرا خواهد شد.اما قوام وقعی بر این تهدید نگذاشت و تذکاریه دیگری با لحنی مشابه ارسال کرد.در آخرین دیدار قوام و استالین سیاست کلی دوطرف تفاوتی نکرده بود اما لحن وی اندکی امیداورکننده تر از گذشته به نظر می رسید.

کلیت روند مذاکرات قوام با روسها دو محور عمده داشت،روس ها خواستار واگذاری امتیاز نفت شمال به ایران بودند،قوام با دادن این امتیاز موافق اما آن را منوط به تخلیه کامل کشور و برگزاری انتخابات پانزدهم مجلس می دانست.

در نهایت قوام هرگونه توافق در خصوص امتیاز نفت شمال را به خروج قوای شوروی از ایران منوط کرد و حتی در گام های بعدی امتیاز نفت را به «شرکت مختلط نفت» تبدیل نمود. موضع ایران در این مرحله مبتنی بر این منطق بود که انجام هرگونه اصلاحات در ایران وتوسعه روابط اقتصادی و سیاسی طرفین و عقد قرارداد منوط به تصویب مجلس و پیش از آن برگزاری انتخابات دور پانزدهم مجلس بوده و بموجب قانون تحریم انتخابات در زمان حضور قوای بیگانه درکشور، مصوب مجلس چهاردهم برگزاری هر نوع انتخابات منوط به خروج ارتش سرخ از کشور است.

تمام کوشش قوام دراین مذاکرات در درجه نخست معطوف به جلب موافقت روسها به تخلیه قوای نظامی بود تا دولت ایران بتواند بدون درگیری با قوای ارتش سرخ اقدام به اعاده حاکمیت نسبت آذربایجان نماید. قوام پس از بازگشت، مذاکرات را تداوم داد و برای جلب اعتماد مسکو،تعدادی از فعالان سیاسی ضدچپ مانند سیدضیاء،قبادیان و علی دشتی را زندانی کرد و سرلشکر ارفع را از ریاست ستاد ارتش برکنار و سپس بازداشت نمود. سیدضیاء طباطبایی از دشمنان قسم  خورده پیشه وری و کمونیسم بود که محافل و رسانه های وابسته به وی فعالیت های گسترده ای علیه فرقه دموکرات و حزب توده داشتند. همچنین حسن ارفع رئیس ستاد ارتش،راست گرای پرشور و خود آذری بود که به تجهیز شبکه ای از نیروهای مخالف فرقه دموکرات در شهرهای آذربایجان(معروف به وطنخواه) اشتهار داشت. افرادی مانند ملک الشعرای بهار و محمود محمود که به ضدیت با انگلستان شهره بودند و همچنین محمود ارسنجانی از حقوقدانان مستقل چپ گرا، جزء کمیته مرکزی حزب دموکرات ایران بودند که قوام برای مبارزات سیاسی و پارلمانی تاسیس کرده بود.

قوام همچنین یکی از منسوبین توده را به سمت شهرداری تهران گمارد و در مرداد 1325 کابینه ای ائتلافی از میان احزاب دموکرات،توده و ایران تشکیل داد و وزارت خانه های بهداشت،فرهنگ و هنر و بازرگانی را به توده ای ها و پست وزیر مشاور را به یکی از اعضای فرقه دموکرات سپرد. قوام در این مقطع سمت وزارت خارجه و کشور را خود شخصا عهده شد.

سفیر انگلیس در خصوص ترکیب کابینه قوام می نویسد،8تن از 11وزیر یا کمونیست بودند یا هوادار کمونیسم.[11]  به غیر از اعضای توده ای کابینه، سایر اعضای آن نیز از سیاستمداران تشکیل می شدند که فاقد وابستگی به دربار بودند. سپهبدامیراحمدی بعنوان وزیر جنگ و رزم آرا بعنوان افسری که فاقد خاستگاه اشرافی و بدگمان به انگلیس[12] مصداقی از صحنه آرایی قوام بودند.[13]

 این موضوع همان اندازه که انگلیسی را خشمگین می کرد،شوروی را خشنود ساخت. خشم انگلیسی ها از وضعیت موجود ناشی از دو مسئله عمده بود،نخست اینکه آنها علاقه چندانی به حل مسئله آذربایجان نداشتند و مایل بودند موضوع آذربایجان حتی تا مرحله فروپاشی ایران پیش رود. اظهارات ستایش آمیز سفیر وقت انگلیس از فرقه دموکرات، نشان از این خصومت دیرینه دارد،اما در عین حال آگاه بودند که فضای موقت موجود در نهایت احتمالا به فریب مسکو و آزادی آذربایجان منجر خواهد شد و از سوی دیگر تحمل افزایش فعالیت های حزب توده را نداشتند به همین دلیل به تحریک عشایر جنوب و برخی محافل نظامی می پرداختند.

نیمروز 4 فروردین 1325 استالین ذیل فرمانی را امضاء کرد که متضمن خروج کلیه نیروهای ارتش سرخ از ایران و استقرار در پادگان باکو بود. چند ساعت پیش از صدور این فرمان محرمانه سفیر شوروی در دیدار با قوام پیشنهاد مصالحه آمیزی را تقدیم وی کرده بود که دقیقا مورد نظر ایران بود. عصرهمان روز سادچیکف متن فرمان استالین درباره خروج نیروهای شوروی را به اطلاع قوام رساند و به دنبال آن متن قرارداد شرکت مختلط نفت ایران و شوروی را نیز تقدیم کرد. به این ترتیب تکاپوی دیپلماتیک ایران جهت خروج نیروهای ارتش سرخ از کشور به نتیجه دلخواه رسید.


·         دفاع تاریخی قوام از آذربایجان در مسکو 

بر اساس گزارش قوام به مجلس پانزدهم در 29 مهر 1326، علاوه بر مذاکرات مستقیم تذکاریه هایی بین طرفین رد و بدل شد. در متن نخستین تذکاریه، هیئت ایرانی علاوه بر مسائل اقتصادی و سیاسی به موضوع آذربایجان نیز پرداخته و خطاب به دولت شوروی می نویسد:

 «2- موضوع آذربایجان: آذربایجان از بدو تاریخ ایران یعنی حداقل از 25قرن به این طرف جزءلاینفک ایران از لحاظ ئتنوگرافی و ایدولوژی (یعنی نژاد و آمال سیاسی) و کلیه عادت و رسوم ملی در طی این مدت کاملا ایرانی بوده.در ادوار گذشته حتی یک مدت کوتاهی هم در تاریخ این کشور دیده نشده است که صحبت از یک ملیت خاص غیرایرانی در آنجا به میان آمده باشد و از حیث زبان هم با این که امروز مکالمه مردم به زبان ترکی است ولی در تمام مدت 25 قرن نوشته ها،زبان ادبی در آن دیار به فارسی بوده است و دوره را سراغ نداریم که مردم آنجا به ترکی چیزی نوشته باشند و یا به ترکی کتاب درسی یا ادبی یا تاریخی قابل توجهی تالیف کرده باشند یا مدرسه هایی برای تدریس زبان ترکی وجود داشته باشد.آذربایجان به حکم سوابق تاریخی جزءلاینفک ایران است و هیچگونه مجوز تاریخی یا قانونی برای نهضت خودمختاری ...وجود ندارد». [14]

نکته مهمی که در خصوص هیات ایرانی مذاکره کننده در شوروی وجود داشت،حضور چهره ها و سیاست مداران وزین و صاحب نام در میان آنان که از جمله حسین پیرنیا و رضازاده شفق بود که به مباحث تاریخی و فرهنگی آذربایجان اشراف داشتند.

 

·         قوام سیاستمدار محافظه کار 

قضاوت در خصوص قوام و کارنامه سیاسی وی بسیار دشوار است. او یک روز حزب توده را کنار خود می خواست و یک روز دیگر،شاه را و اگر شرایط اقتضاء می کرد علیه هر دو بود. عمده ترین تصوری که ایرانی ها از قوام دارند، تحت تاثیر نهضت ملی شدن نفت و وقایع تیرماه 1332 است ، اما نمی توان خدمات دوران نخست وزیری وی(بهمن 1324- آذر 1326) را نادیده گرفت یا به حساب بخت و اقبال گذاشت. در واقع قوام در این مقطع وزنه ای است که هر چند اداره یک کشور بیطرف ولی شکست خورده در جنگ را هدایت می کند،اما خود را در قامت رهبران جهانی مانند استالین و چرچیل می بیند،رفتار او در طول مذاکرات با مولوتف و استالین نیز حاکی از این روحیه است. از سوی دیگر شوروی نیز مخاطبی جز قوام را برای مذاکره نمی پذیرفت و تاکید داشت با جزو با شخص دیگری درباره خروج نیروهای روس مذاکره نمی کنند. بطور کلی سیاست قوام در کنار سایر عوامل دیگر، تاثیر مهمی در نجات آذربایجان از اشغال شوروی داشت.

 متاسفانه آثار تحقیقی کمی در خصوص این مقطع منتشر شده است و هنوز آنگونه که باید و شاید ابعاد و زوایای سیاستهای گاه مبهن وی در این مقطع آشکار نیست.


ارجاعات:

[1] - فرازو فرود فرقه دموکرات،جمیل حنسلی: 109

[2] - مشروح مذاکرات مجلس چهاردهم،جلسه 171،روزنامه رسمی22/9/1324

[3] - پیشین،جلسه 166،روزنامه رسمی،13/9/1324

[4] - مشروح مذاکرات مجلس چهاردهم،جلسه173،29/9/1324

[5] - پیشین

[6] -  ناگفته ها؛خاطرات عنایت الله رضا: صص:136،126، 94،157

[7] - پیشین: 96

[8] - خاطرات سیاسی نصرت الله جهانشاهلو: صص 169 و166

[9] - حسنلی:132

[10] - مشروح مذاکرات مجلس پانزدهم،جلسه 25،روزنامه رسمی3/8/1326

[11] - آبرامیان: 289: در خصوص پیامدهای ایجاد فضای سیاسی برای حزب توده توسط قوام،ن ک : نهضت جنوب؛ فارس عشایر قشقایی و غائله آذربایجان

[12] -پیشین:283

[13] - مشروح مذاکرات مجلس چهاردهم،جلسه: 186، روزنامه رسمی، 29/11/1324

[14] - مشروح مذاکرات مجلس پانزدهم،جلسه 25،روزنامه رسمی،3/9/1326




http://www.iran-newspaper.com/?nid=5603&pid=10&type=0

http://www.iran-newspaper.com/?nid=5605&pid=10&type=0


نقد هویت محور بر سریال های صداوسیما



پس من چگونه گویم،کاین درد را دوا کن؟


روزنامه شهروند 17 اسفند 1392


سریال‌های تاریخی در اکثر کشورها با کنجکاوی و دقت از سوی مخاطبان پیگیری می‌شوند. برخی اوقات محافل خاص فرهنگی در بیرون یا درون دولت‌ها سعی دارند از طریق چنین پروژه‌هایی ایدئولوژی، گفتمان یا روایت ویژه‌ای از تاریخ را به بیننده تلقین کنند و با آمیختن تاریخ و فانتزی مخاطبان پیر و جوان را به سوی خود جلب کرده و در این بین به‌صورت بسیار زیرکانه و ظریف پیام‌های مدنظر خویش را به ناخودآگاه مخاطبان ارسال کنند. 

سریال‌هایی مانند گمشده (LOST)، ۲۴، Game of thrones، حریم سلطان و... نمونه‌هایی موفق از سریال‌هایی هستند که توانستند بینندگان را به‌سوی خود جلب کرده و علاوه بر گیشه، اذهان را نیز فتح کنند. 

به‌طور کلی سینمای محافظه‌کار و نزدیک به دولت در سایر کشورها سعی دارد به نوعی حس غرور ملی و عظمت‌طلبی را به بیننده تلقین کرده و به طریق اولی از هرگونه تحقیر و توهین شهروندان چه به‌صورت مستقیم و چه به‌صورت غیرمسقیم خودداری می‌کند. 

هرچند امروزه به شکل بارزی حوزه سیاست از حوزه فرهنگ و هنر جدا است اما استفاده‌های ابزاری آشکار و نهان این حوزه از فرهنگ، هنر و سینما برای دستیابی به اهداف خود ازجمله شکل‌دهی به افکار عمومی، فضاسازی و جنگ روانی امر پنهانی نیست. سینمای هالیوود، نمونه مشخصی بر این رویه است. این سینما که به شکل آشکاری ابزار بازتولید سیاست خارجی آمریکا در جهان است فراخور وضعیت، در دوره‌هایی مانند جنگ سرد، جنگ ویتنام، مساله هولوکاست، یازده سپتامبر، نژادپرستی، ایران باستان، ۱۳آبان و تسخیر سفارت آمریکا در ایران و... پروژه‌های بزرگ و موفقی مانند راکی، رمبو، فهرست شیندلر، دشمن دولت، ۳۰۰، آرگو و صدها فیلم دیگر را روی پرده آورده و از طریق نهادهایی مانند اسکار و... به آنها مشروعیت داده است. 

پیش از این آدولف هیتلر در آلمان نازی نخستین‌بار با استفاده از صنعت سینما در سال۱۹۳۵ به مصاف رقیبان خود رفت. فیلم «پیروزی اراده» کاری از لنی رفینشتاین میلیون‌ها آلمانی را مسحور حزب نازی و قدرت آن کرد. در همان سال‌ها چارلی چاپلین با ساختن فیلمی به نام دیکتاتور پیشوای نازی را به سخره گرفت. 

در سال‌های اخیر در حوزه جعل یا مشروعیت‌بخشی به گفتمان‌های سیاسی نیز سینما نقش مهمی دارد. برای نمونه فیلم «دفاع مخفی» روایت عملکرد سرویس جاسوسی فرانسه پس از ۱۱سپتامبر در برابر عرب‌های مسلمان را نشان داده و به فعالیت‌های امنیتی و اطلاعاتی دولت رنگ ضرورت و میهن‌پرستی می‌زند. نجات سرباز رایان روایتی است از آخرین فرزند یک خانواده آمریکایی در جنگ جهانی دوم که ۳برادر دیگرش در ساحل نرماندی جان خود را از دست داده‌اند. یک تیم تکاور ارتش آمریکا برای نجات آخرین فرزند از کام مرگ به منطقه‌ای خطرناکی می‌روند تا وی را به پشت جبهه و نزد مادرش برگردانند.  فیلم در تحلیل نهایی ۲پیام عمده برای بیننده دارد: دولت‌گرایی و وطن‌پرستی. امروزه علاوه بر ‌هالیود، کشورهای اروپایی و حتی خاورمیانه نیز از سینما برای القای تاریخ یا ارسال کدهای سیاسی دلخواه استفاده می‌کنند.  

در همسایگی ما، تجربه ترکیه در چند‌ سال گذشته بسیار حایز اهمیت است. ترکیه که تا سال‌های اخیر مصرف‌کننده سریال‌های آمریکای لاتین بود، امروز به صادرکننده سریال‌های تلویزیونی در جهان بدل شده است.  

حریم سلطان معروف‌ترین سریال تاریخی ترکیه در سال‌های اخیر بود که سعی می‌کرد، گفتمان نو عثمانی‌ گری را در قالب فانتزی‌های مختلف، در درجه نخست به بینندگان ترک و در درجه دوم  به سایر ملیت‌ها تلقین کند. در این سریال سیاستمداران تراز اول عثمانی ازجمله سلطان سلیمان و عساکر عثمانی به مثابه نمونه‌ای از انسان کامل و الگو بازنمایی شده‌اند و بیننده چنین استنباط می‌کند که در دربار عثمانی همه‌چیز در انتهای کمال، زیبایی و شکوه بوده است. رواج سریال‌های تاریخی مربوط به دوران عثمانی در ترکیه تابعی از فضاسازی حزب حاکم بر این کشور براساس الگو نو- عثمانی‌گری می‌تواند تحلیل شود.  تمام تلاش سریال تبرئه سلطان سلیمان از هرگونه اشتباه و خطا و بازنمایی وی به‌عنوان سلطانی دادگر و فرزانه است. 

سینمایی دره گرگ‌ها- عراق(۲۰۰۵) پرفروش‌ترین فیلم تاریخ ترکیه که قطعه‌ای سریالی به همین نام است اکنون حدود ۱۰سال است در تلویزیون‌های ترکیه پخش می‌شود.  این سریال روایتی از درگیری لابی‌های قدرت متضاد داخل میت (سازمان اطلاعات ملی ترکیه) است. ۲قطب ملی‌گرا و وطن‌فروش (دوگانه خیر و شر) درون میت برای خوشبختی و سیه‌بختی ترکیه تلاش می‌کنند. فیلم نیز قطعه‌ای از سریال آکنده از پیام‌های ضدآمریکایی است و روایت انتقام خیالی یک تیم امنیتی ترکیه از ارتش آمریکا در عراق است. این مجموعه نیز درنهایت ۲پیام عمده دارد: وطن‌پرستی و دولت‌گرایی. 

حتی در درگیری بین فتح‌الله گولن و آک پارتی نیز سریال‌های «حزبی و جناحی» ترکیه نقش جالبی داشتند. تلویزیون سامان یولو وابسته به فتح‌الله گولن با پخش سریال «شوکت تپه» پیام‌های سیاسی عمده‌ای به مخاطبان می‌داد که در تضاد با سیاست‌های عدالت و توسعه بود.

 البته ایران نیز بی‌نصیب از مجادله نبود. این سریال که مانند دره گرگ‌ها براساس تئوری توطئه که دلپذیرترین مدل تحلیلی در ترکیه است ساخته شده، ایران را یکی از عمده‌ترین عوامل نابسامانی در ترکیه از عثمانی تا به امروز می‌داند. در این سریال تقریبا چیزی از تاریخ و فرهنگ ایران نمانده که مورد توهین و اهانت قرار نگیرد. در آن سوی شبکه دولتی ترکیه که فعلا زیر نظر حزب حاکم است، سریال جدیدی را پخش می‌کند که در آن ایرانی‌ها بی‌نصیب نیستند.  «سیب سرخ»، داستان دلاوری‌ها و جوانمردی‌های کارمندان میت است. در نخستین قسمت سریال، یک تیم امنیتی ایرانی امحاء می‌شوند. 


***

به این وسیله مخاطب ایرانی، در جهان رسانه، فیلم و سریال شاید سالانه ده‌ها بار تحقیر می‌شود. 

فیلم‌هایی مانند، بدون دخترم هرگز، سنگسار ثریا، ۳۰۰، آرگو، حریم سلطان و... برای مخاطب عادی شده‌اند. به هر حال ایرانی به‌عنوان یک هدف چه در سینمای کشورهای منطقه و چه در سینمای جهانی جایگاه خود را یافته است. تا این‌جای مساله، هرچند ناراحت‌کننده است اما موضوع زمانی تراژیک‌تر می‌شود که می‌بینیم همین مخاطب وقتی به سینما و سیمای کشورش که با مالیات‌ها و سرمایه‌های خود و از سوی دولت ملی‌اش ساخته می‌شود، پناه می‌برد، گاه بیش از همه مورد تحقیر قرار می‌گیرد. 

وضع سریال‌های تاریخی در صداوسیما، داستانی است پر از آب چشم. گذشته از این‌که کار مهمی درخصوص تاریخ کشور در بین این سریال‌ها نیست، برخی سریال‌های جدید مربوط به دوران معاصر شاید به واسطه گفتار مسلط بر ذهن مشاوران تاریخی آنها، مایه‌های شدید ضدایرانی دارد. 

برای نمونه در سریال کلاه پهلوی، چینش بازیگران، دیالوگ‌ها و نمادپردازی‌ها به گونه‌ای انجام شده بود که بیننده را از وطن‌دوستی، دولت‌گرایی و اعتماد به دولتمردان بازمی‌داشت.  زیرا تمام مقامات و دولتمردان کشور در این سریال بدون تمایزگذاری افرادی فاسد، ریاکار و وابسته بودند. باید توجه داشت چنین مدلول‌هایی در ذهن بیننده لزوما دال بر یک رژیم سیاسی (در این‌جا پهلوی) نیست و به‌طورکلی اگر فساد دولت در عصر پهلوی بدون تمایزگذاری نشان داده شود به همه دوره‌ها سرایت کرده و به‌طورکلی مخاطب را مطلقا از هر دولتمردی دلسرد و مایوس می‌کند. زیرا قبلا جریان بی‌اعتمادی به دولت در ذهن وی نهادینه شده است. 

... نام‌گذاری نقش اول این سریال با عنوان «کریم وطن‌پرست» که نقش منفی آن را ایفا می‌کرد نیز به دور از کنایه نبود. دولتمردان ریاکار و فاسد دوره پهلوی در این سریال درحالی تصویر می‌شدند که از فرهنگ ایران و هویت ایرانی صحبت می‌کردند، همگی زیر پرچم ۳رنگ ایران قرار داشتند و همواره فریاد زنده باد ایران از گلوی «باطل» به گوش می‌رسید. درواقع سازندگان این سریال‌ها ایران‌ستیزی را در پس پهلوی‌ستیزی پنهان کرده بودند. 

متاسفانه به نظر می‌رسد بی‌دقتی‌های معمول در سریال‌های تاریخی اخیر در مجموعه سرزمین کهن نیز بروز کرده  است.  نخستین دیالوگ مهم تاریخی در این سریال مابین معلم مقطع ابتدایی و فرزند اردکانی (همان معلم توده‌ای) رد و بدل می‌شود (قسمت اول). درحالی‌که معلم از آب و خاک و مرزهای ایران می‌گوید و این‌که در چند ‌سال پیش عده‌ای خائن و وطن‌فروش سعی داشتند به کمک اجانب (شوروی) آذربایجان را از ایران جدا کنند... 

در مقابل یکی از شاگردان کلاس (فرزند معلم توده‌ای) می‌گوید:  نخیر آقا. تُرک‌ها چون دیدند، نفتشان از سوی آمریکا و انگلستان به غارت می‌رود، خواستند مستقل شوند و خودشان نفتشان را بفروشند! (نقل به مضمون)

فارغ از این حقیقت که تا به امروز در آذربایجان حتی یک چاه نفت کشف نشده است (پیش‌فرض تاریخی اشتباه)، استدلال معلم در برابر این دانش‌آموز برای بیننده بسیار حایز اهمیت است. معلم به جای توضیح واقعیات برای او و همکلاسی‌هایش، مانند فاشیست‌های قلدر و بی‌پروا اقدام به فحاشی به پدر و عموی دانش‌آموز که سابقه توده‌ای داشتند، می‌کند. 

آیا یک مخاطب نوجوان این سریال که خود دانش‌آموز است، در مقام انتخاب بین این ۲قطب، معلم سرکوبگر و بی‌منطق را الگو قرار می‌دهد یا دانش‌آموز جسور و بی‌پروا را؟

به‌طور کلی چینش شخصیت‌ها و نحوه انتخاب بازیگران این سریال به نحوی بود که ممکن است خواه ناخواه مخاطب جذب کاراکتر بازیگران توده‌ای شود. «اردستانی» معلم توده‌ای سریال فردی است از میان مردم عادی، در ظاهر هوادار مظلومان و مساوات‌طلب که از شوروی، حضور ارتش سرخ و تجزیه آذربایجان دفاع می‌کند، اما در برابر، مخالفان وی نوکر انگلستان، قلدرمآب، اشراف‌زاده و طاغوتی جلوه داده شده‌اند که نمادی از اشرافیت و نظامی‌گری به شمار می‌روند که دست آخر «بختیاری» از آب در آمدند.  بقیه موضوع و واکنش‌های مردمی به آن را همگان کمابیش می‌دانند. اما نکته مغفول در جریان سریال‌های صداوسیما، هویت‌ستیزی آنهاست. متاسفانه مافیای تاریخ‌نگاری کشور که دچار توهم توطئه کشورهای مختلف هستند و به‌جای علت‌یابی ساده‌ترین راه را انتخاب کرده‌اند، بر روند ساخت و فیلمنامه‌نویسی سریال‌های مربوط به تاریخ معاصر مسلط شده‌اند و همه‌چیز را از پنجره توطئه و تقبیح وطن‌خواهی می‌بینند. 

انتظاری که از صداوسیما می‌رود این است که اگر قادر به رقابت با نیست و اگر فاقد کمترین توان برای پاسخ‌یابی و پاسخگویی به اهانت‌هایی است که در سینمای جهان به ایران می‌شود، دست‌کم خود تبدیل به عضوی از این چرخه نشده و در کنار مردمش قرار گیرد.

نظر مصدق در خصوص تدریس زبان های قومی وتمرکز زدایی+دست خط مصدق


مصدق و تدریس زبان های محلی در ایران

روزنامه ایران 17 بهمن1392| مصدق در چند برهه تاریخی بعد از شهریور1320 واکنش‌ها و سیاست‌های روشنی در قبال مســائل قــومی کشور داشت. در واقع خـــوانش مصدق از رویدادهای سیــاسـی کــلان در حوزه اقوام، خارج از توجه وی به سیاست ملی تحلیل نمی‌شود. در سه مقطع حساس فرقه دموکرات و اشغال ایران توسط ارتش سرخ،کمیسیون سه جانبه، طرح ویژه سپهبد رزم‌آرا برای اجرای قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی و مهمتر از همه قطع ید انگلیس از صنعت نفت کشور شاهد این رویکرد بودیم.
برخی از آرای مصدق در خصوص مسائل قومی کشور را به اجمال می‌توان در برگه‌های بازجویی که پس از کودتای 28مرداد و دستگیری وی انجام شده است، دید. در خلال بازجویی از وی در دادسرای نظامی ارتش در خصوص دلایل مخالفتش با کمیسیون سه جانبه متفقین و کابینه رزم آرا، رویکردهای وی به موضوع تمرکز یا عدم تمرکز و هم چنین رسمیت زبان‌های محلی بیان شده است. آن گونه که از برگه بازجویی و دست خط مصدق برمی آید وی، در دهه 20 از دو منظر به موضوع اقوام نگاه می‌کرد؛ نخستین منظر نگرانی از دستکاری و ورود نخبگان سیاسی به این حوزه و دیگری دخالت دولت‌های خارجی در امور داخلی از طریق تقویت جنبش‌های واگرایانه در میان اقوام.


 کمیسیون سه جانبه:


کمیسیون سه جانبه در دوران اشغال ایران توسط متفقین و در اوج فعالیت‌های فرقه دموکرات آذربایجان  یعنی در 25 آذر 1324 در مسکو با حضور وزرای خارجه شوروی،انگلستان و امریکا برگزار شد. برنامه این کمیسیون که به دولت حکیمی نیز اعلام گردید،شامل نوعی از فدرالیسم قومی و خودمختاری مناطق در ایران و تدریس زبان‌های کردی،عربی و ترکی درمدارس بود.
روزنامه لوموند نیز در شماره دوم ژانویه 1946 چنین نوشت: «جهت حل مسأله ایران در کنفرانس مسکو، وزیر امور خارجه انگلستان پیشنهاد نموده است که یک کمیسیون سه نفری مرکب از نمایندگان انگلیس و شوروی و امریکا تشکیل شود تا به مسائل ایران و خصوصاً به مسأله آذربایجان از حیث منافع شوروی و خوزستان از حیث منافع انگلستان رسیدگی نمایند و همچنین درخصوص تأسیس حکومت‌های خودمختار در ایالات ایران به‌ویژه آذربایجان پیشنهاداتی نموده است تا بتوان بین منافع دولت اتحادیه شوروی در آذربایجان و اصل تمامیت ایران به مصالحه رسید».
نکات مهم پیشنهادی کمیسیون که به دولت ایران در زمان کابینه حکیمی ارائه شده بود شامل‌گذار از نظام اداری و دولتی نیمه متمرکز به دولت فدرال برپایه قانون انجمن‌های ایالتی- ولایتی، همچنین استفاده و تدریس زبان‌های عربی،کردی و ترکی در مدارس کشور و دادن اختیارات بیشتر به نواحی دو زبانه بود.
سفیر وقت امریکا در ایران با وجود این که در کمیسیون به عنوان عضو ناظر شرکت داشت ولی بشدت به نیات انگلیس در خصوص تحمیل برنامه‌های کمیسیون به دولت ایران تردید داشت. وی در تلگراف خود به وزارت خارجه امریکا نوشت، انگلستان در طرح پیشنهادی مربوط به تشکیل کمیسیون سه جانبه در ایران مخصوصاً به وضع خوزستان (مهم‌ترین استان نفت‌خیز ایران) و وجود یک اقلیت عرب زبان در آنجا اشاره کرده و به نظر می‌آید که انگلیسی‌ها امکان جدا کردن خوزستان را در ایران در ازای تثبیت موقعیت شوروی‌ها در آذربایجان مد نظر دارند.
هدف نهایی دولت انگلستان از طرح مزبور این بود که در صورت قطعی شدن جدایی آذربایجان از ایران بر اثر تداوم اشغال روس‌ها، انگلستان نیز بتواند با توجه به بافت قومی متکثر در خوزستان، به بهانه حمایت از غائله‌ای مشابه در منطقه،امکان ابتکار عمل داشته باشد. این نگاه به لحاظ رقابتی با مسکو،روس‌ها و به لحاظ بی‌ثباتی منطقه امریکایی‌ها را ناخرسند و نگران می‌کرد. روزنامه مردم که آرای حزب توده و به واسطه دیگر سیاست‌های مسکو در خصوص ایران را بازتاب می‌داد طی مقاله‌ای به‌نام «ما و کمیسیون سه‌جانبه» به این طرح در مورخ 18/10/1324 اعتراض نموده و آن را به منزله قیمومیت جدیدی برای یک ملت مستعمره معرفی نمود! انتشار خبر کمیسیون سه جانبه که یکی از مهمترین اصولش تدریس زبان‌های قومی در مناطق کشور و تمرکز زدایی کامل بود،واکنش‌های تندی در میان افکار عمومی داشت و برخی از نمایندگان مجلس چهاردهم با نطق‌های انتقادی نسبت به این طرح و احتمال پذیرش آن از سوی کابینه حکیمی واکنش نشان دادند. از جمله در جلسه 179 دوره چهاردهم مجلس دکتر مصدق و ثقه الاسلامی طی نطق‌هایی بشدت از این طرح انتقاد کردند.
دکتر ثقه الاسلامی با انتقاد به طرح کمیسیون و اشاره به اوضاع داخلی اظهار داشت:
« چنانچه کمیسیون مزبور به مسائل دیگری مانند السنه محلی ایران بخواهد توجه کند کاملاً بی‌مورد است زیرا در ایران اختلافات نژادی وجود نداشته، زبان تمام اهالی ایران زبان فارسی است و هیچ مقام خارجی حق ندارد در ایران فرض بودن چندین زبان را بکند و هر تصمیمی برخلاف اصول حاکمیت و وحدت ملی ایران گرفته شود قابل قبول نیست».
در همین جلسه علنی مجلس شورای ملی، مصدق به‌عنوان خطیب بعدی با اشاره به گزارش رادیو بی.بی.سی در خصوص محتوای طرح کمیسیون سه جانبه خطاب به کابینه حکیمی گفت: « هر دولت وطن‌پرستی باید بدون مطالعه، این قبیل پیشنهادها را رد نماید».
مصدق در برگه بازجویی در مورد حوادث سال 1325- 1324 می‌نویسد:
«علت مخالفت من با اختیاراتی که (حکیمی) می‌خواست به استان‌ها بدهد این بود که در دوره چهاردهم دولتین امریکا و انگلیس به عنوان کمیسیون سه جانبه می‌خواستند،اختیاراتی به بعضی از استان‌ها داده شود که از آن سوء‌استفاده نمایند و من در مجلس چهاردهم با تشکیل کمیسیون سه جانبه آنقدر مخالفت کردم تا هژیر (وزیر مالیه دولت حکیمی) به مجلس آمد و انصراف  دولت را از تشکیل کمیسیون سه جانبه به مجلس اظهار نمود».


 مخالفت با طرح رزم‌آرا


رزم آرا در سال 1329 به هنگام تشکیل کابینه قصد داشت که قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی را به شکل خاصی اجرا نموده و به استان‌ها اختیارات  بیشتر شبه خودمختاری واگذار نماید. دکتر مصدق با این طرح هم در صحبت‌های خصوصی و هم در مجلس بشدت مخالفت نمود. وی در برگه بازجویی دادسرای نظامی مربوط به سال 1329 می‌نویسد:
«اگر فراموش نکرده باشم،در تابستان 1329 مرحوم رزم آرا به خانه من آمد و گفت می‌خواهم نخست‌وزیر بشوم و آمده‌ام با شما مشورت بکنم ببینم به مصلحت می‌دانید یا نه... گفت برنامه من دادن اختیارات بیشتر به استان‌ها  است. گفتم دادن اختیارات به استان هامخصوصاً به بعضی از استان‌ها که ساکنین آن از نظر‌نژاد،زبان و مذهب با ما اختلاف دارند صلاح نیست. به جهت این که دول بزرگ از اختیاراتی که به آن‌ها داده باشید،سوءاستفاده می‌کنند و دولت ایران را در بن‌بست عظیمی قرار می‌دهند. اکنون اختیاراتی که می‌توان به محل‌ها داد این است که می‌توانیم پیش‌بینی کنیم اختیارات داده شود که اعضای شورای بلدیه خود را انتخاب کنند،نمایندگان خود را به مجلس شورای ملی بفرستند. به من جواب داد که برنامه بیش از این‌ها است که شما در نظر گرفته اید. من،به او گفتم چنانچه شما دولتی تشکیل بدهید که برنامه آن از آنچه من عرض کردم تجاوز کند،من شدیداً با شما مخالفت خواهم کرد».


 برآمد:


نهاد دولت در ایران همواره ترجیح داده است به جای سیاست‌های یکسان‌سازانه(آسیمیلاسیون) که در اوایل قرن20 در غرب و سپس بیشتر کشورهای همجوار اجرا شد، به سیاست‌گذاری‌های ناظر به ادغام (انتگراسیون) توجه نماید.
 بررسی دیدگاه مصدق در این خصوص به این دلیل اهمیت دارد که بخشی از تجربه تاریخی ما را بازتاب می‌دهد. وی از یک سو با سیاستمدارانی مانند رزم آرا که سیاست ملی را به سیاست قومی تقلیل داده‌اند مخالفت می‌کند و از سوی دیگر تحولات قومی- هویتی کشور را بدون ارزیابی بازیگری دولت‌های متخاصم یا رقیب تحلیل نمی‌کند. این چارچوب باعث می‌شد تا وی بتواند رخدادهای سیاسی را بدرستی خوانده و تحلیل کند.
آنچه امروز را به دیروز پیوند می‌دهد،موضوع حمایت و بهره‌برداری دولت‌های خارجی از تشتت و تفرق ملی در کشور است. برای تضعیف ایران نخست باید همبستگی آن را نشانه گرفت و نظام آموزش نقطه آغازین مهمی در این روند است. جا دارد دولتمردان جدیدی که به موضوع اقوام علاقه پیدا کرده‌اند،این سنت سیاسی را نیز مورد ارزیابی و تدقیق قرار دهند و تجربه‌های تاریخی کشورمان را از نظر دور ندارند.
علاوه براین تجربه سیاسی سایر کشورها نیز در این زمینه شایان توجه است. سیستم آموزشی در غرب عموماً تک زبانه است. آلمان، فرانسه، انگلستان، امریکا و... همگی کشورهایی هستند که با وجود اقلیت‌های متعدد از سیستم تک زبانگی پیروی می‌کنند. در عین حال بن‌بست سیاسی کشورهایی که در سیاست گذاری‌های هویتی از رویکرد چندفرهنگ‌گرا پیروی کرده‌اند، از نظر دور نیست.
 آنگلا مرکل صدراعظم آلمان در سال 1388 سیاست‌های چندفرهنگی را در آلمان، «سیاست‌هایی مرده» دانست. وی گفت تلاش برای بنای جامعه چندفرهنگی که در آن مردم به خوشی در کنار هم زندگی کنند، کاملاً شکست خورده است. دیوید کامرون، نیز در بهمن 1389 از شکست تجربه چند فرهنگ‌گرایی در انگلستان و لزوم جایگزینی این سیاست با سیاستی مبتنی بر یک تعریف روشن از هویت ملی سخن گفت.


پیشنهاد:

پیشنهاد نگارنده برای پرهیز از غفلت نسبت به خرده فرهنگ‌ها آن گونه که در سخنان رئیس‌جمهور منتخب مطرح شده است، مبتنی است بر توجه به امور عینی به جای امور ذهنی. زیرا عینیات تاریخی ما کمتر تفسیرهای متعدد و متناقض را برمی تابند. یعنی از یک طرف مقوله توسعه در تمام ابعاد آن مورد لحاظ قرار بگیرد و از طرف دیگر برای دور نماندن از فضای فرهنگ‌های محلی، «تاریخ محلی» هر منطقه و استان در کتاب‌های درسی همان استان تدریس و آموزش داده شود.

http://s5.picofile.com/file/8110917918/scan.jpg



عایشه حر جمهوری مهاباد


از فدراسیون کرد تا جمهوری مهاباد


عایشه حر| روزنامه قانون،  حرکت سیاسی کردها در 19 جولای 2013 در کردستان سوریه، نخستین سالگرد انقلاب روژوا را جشن گرفت. روژوا در کردی به معنای غرب است و منظور از آن بخش بزرگی از نوار مرز ترکیه و سوریه است. رهبر بزرگ‌ترین حزب کردهای سوریه، یعنی صالح مسلم در حالی وارد ترکیه شد که سران دولت از چنین جشن‌هایی  که حاکی از خودمختاری در آینده نزدیک بود، خوشحال نبودند. در کنفرانس خبری که بعد از دیدار داوداغلو و مُسلم انجام شد، او اظهار کرد، ترکیه به وی وعده حمایت از طرح خودمختاری در قبال مبارزه فعال نیروهای کرد با ارتش سوریه را داده است. این اظهارات، یکبار دیگر این سوال را مطرح کرد که آیا یک دولت مستقل کُرد در حال شکل‌گیری است؟ کاوش در این که چرا کردها فاقد دولت هستند را می‌توان از لحاظ تاریخی و در مسیر دولت‌سازی آن‌ها در سه مقطع دنبال کرد:

 


   فدراسیون کردستان شیخ محمد برزنجی


براساس معاهده سایکس پیکو که در اثنای جنگ جهانی اول بین فرانسه و بریتانیا با هدف تقسیم خاورمیانه منعقد شده بود راه‌ حل‌هایی برای استقلال یا خودمختاری عرب‌ها و ارمنی‌ها پیش‌بینی شد؛ اما کُردها خارج از این تقسیم‌بندی‌ها قرار گرفتند. پس از جنگ، سیاستگذاران بریتانیا موضوع استقلال کُردها را مورد بحث و بررسی قرار دادند؛ اما به دلیل بافت عشیره‌ای و چندگانگی جغرافیایی و اجتماعی آن‌ها، به این نتیجه رسیدند که کُردها امکان مدیریت بر سرنوشت خود یا خودمختاری را ندارند.
فرانسه نیز مخالف یک کشور مستقل کُردی بود؛ زیرا موصل و کرکوک را سهم خود می‌دانست. وقتی به این‌ها معضلات اقتصادی انگلستان، مسئله ارمنی‌ها و موضوع کُردهای ایران اضافه می‌شد، سیاستگذاران انگلستان موضوع دولت کُردی را از دستور کار خارج کردند و گزینه مناطق خودمختار کُرد را مطرح کردند.


 شورش برزنجی


در 1918 همراه با امضای متارکه‌نامه مُنُدرس ،«علی احسان پاشا» موصل را ترک و اداره منطقه به دست انگلستان افتاد. سپس سرهنگ «نوئل» ضمن عزیمت به سلیمانیه با سران عشایر کُرد و در رأس آن‌ها شیخ محمود برزنجی در خصوص امکان تأسیس یک ناحیه خودمختار کُرد به توافق رسید. بر اساس این توافق انگلستان متعهد ‌شد سلاح و مهمات لازم برای مدت یک ماه در اختیار عشایر قرار دهد؛ اما انگلیسی‌ها با مشاهده تفرقه کُردها از منظر مذهبی و عشیره‌ای و درگیری‌های داخلی ناشی از بافت قبیله‌ای دچار سرخوردگی شدند و به این نتیجه رسیدند که تأسیس ناحیه خودمختار با این رویه تا اندازه‌ زیادی دشوار است. از طرف دیگر زمانی که متوجه شدند شیخ گوش چندان شنوایی از آن‌ها ندارد اختیارات وی را محدود کردند.
در پی آن برزنجی در ٢١ می 1919 به کمک شماری از گروه‌های کُرد ایرانی اعلام جهاد کرد و با گروگان گرفتن نیروهای انگلیسی در سلیمانیه اعلام موجودیت نمود. واکنش بریتانیا به این حادثه با خشونت همراه بود. در ١٧ ژوئن 1919 نیروهای برزنجی شکست سختی را متحمل شدند. برزنجی دستگیر و محکوم به اعدام شد؛ اما با توجه به اینکه اعدام وی ممکن بود پیامدهایی در منطقه به دنبال داشته باشد در ماه آگوست به هند تبعید شد و روستاهایی که از وی حمایت کرده بودند به قصد تنبیه، بمباران شدند.
سرهنگ نوئل این بار شانس خود را در میان کُردهای عثمانی امتحان کرد؛ اما گزارش وی به دولت بریتانیا بر این حقیقت دلالت داشت که کُردهای عثمانی نیز به لحاظ ساختار قبیله‌ای فاقد روحیه ملی و حس ملیت هستند.
دومین فرصت برای کُردها در ١٠ آگوست 1920 با امضای معاهده‌ سور (Sevr) پدید آمد. مواد 63-62 و 64 این معاهده متضمن تأسیس یک دولت مستقل کُرد بود؛ اما با عدم تصویب آن در مجالس کشورهای طرف معاهده، کلیت معاهده و محتوای آن از موضوعیت خارج شد.
سومین فرصت طی سیاست‌های کمالیست‌ها متولد شد. هنگامی که آن‌ها توانستند عشایر کُرد را علیه انگلستان به نفع خود وارد جنگ کنند.
متعاقب آن در سپتامبر 1922 انگلیسی‌ها محمود برزنجی را از هند بازگردانیده و در رأس منطقه خودمختار کُردی با مرکزیت سلیمانیه قرار دارند؛ اما شیخ این بار هم برحسب عادت به سیاست‌های خود ادامه داد. از یک طرف با نماینده کمالیست‌ها در منطقه ارتباط برقرار کرد و  از طرف دیگر با رهبران شیعه در کربلا و نجف. به این وسیله مقدمات قیامی گسترده علیه بریتانیا را آماده ساخت. بر اساس روایت برخی مورخان وی نماینده‌ای به آنکارا فرستاد و طلب اسلحه و مهمات جهت مبارزه با انگلستان نمود. با وجود این، انگلیسی‌ها موفق به کنترل شیخ شدند.
با معاهده صلح لوزان، ترکیه جدید از ادعای حاکمیت بر سلیمانیه اعراض نمود و قوای خود را از آن ناحیه تخلیه کرد. برزنجی در پی تمردهای چندباره در 1924 و 1927 در 1931 به بغداد تبعید شد و در 1956 در همان شهر درگذشت.


   ارمغان لنین به کُردها: کردستان سرخ


دومین ناحیه خودمختار کُرد در بین سال‌های 29-1923 در منطقه‌ای که امروز محل اختلاف ارمنستان و جمهوری باکوست، یعنی لاچین، کلبجر و قبادلو و زنگیلان تأسیس شد. این ناحیه در دوران شوروی تحت نظارت یک «اویزد» قرار داشت. اویزد در شوروی به واحدی پایین‌تر از ناحیه خودمختار گفته  می‌شد.
براساس برخی منابع، پیشینه حضور کُردها در این منطقه به سده‌های 9-10 میلادی می‌رسد.  برخی منابع دیگر نیز به کوچاندن کردها به منطقه در دوره صفویان توسط دولت ایران اشاره می‌کنند. در اوایل سده‌ 1600 میلادی شاه عباس صفوی برای ایجاد منطقه‌ای حایل بین ایران و عثمانی برخی عشایر کُرد را از خراسان و موصل به منطقه کوچ داده بود.
در سده‌های ١٧ و ١٨ این ناحیه تحت فرمان خانات قراباغ و ایروان و البته اغلب تحت فرمان قراباغ قرار داشت. با الحاق منطقه به روسیه تزاری و الغای خان‌نشین قراباغ کُردهای منطقه نیز زیر سلطه روس‌ها قرار گرفتند. از آن تاریخ، ایده اعطای خودمختاری به کُردها بعضاً مطرح می‌شد؛ اما عملی شدن آن چیزی بود که در دوران شوروی تجربه شد. در 20-1918 با به قدرت رسیدن حزب مساوات در باکو از کُردها برای مبارزه با ارمنی‌ها استفاده شد. آن‌ها سپس توانستند حمایت رهبر بلشویک آذربایجان، یعنی نریمان نریمان‌اف را به دست آورند. در اوایل 1923 کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی تأسیس «اویزد کردستان سرخ» را اعلام کرد. این منطقه شامل لاچین، کَلبَجَر، زنگیلان، قبادلو و بخشی از جبرائیل می‌شد. گوجی قاجی‌اف متولد شوشا به رهبری این منطقه منصوب شد. این تصمیم از این‌رو عجیب بود که نه کُردها چنین مطالبه‌ای داشتند و نه جمعیت آن‌ها قابل توجه بود. برخی دلیل آن را بیدار کردن خرده- ناسیونالیسم در این ناحیه نفت‌خیز توسط مسکو تحلیل می‌کردند. جمهوری سوسیالیستی آذربایجان از این سیاست استقبال نکرد؛ اما اعتراضی هم ننمود. جمهوری سوسیالیستی ارمنستان نیز به خاطر اینکه مجبور به واگذاری منطقه به آذربایجان شده بود، از این تصمیم خرسند بود؛ اما این وضعیت تداوم نیافت. ارمغان لنین به کُردها از سوی استالین بازپس گرفته شد. در 8 آوریل 1929 همراه با تغییر مدیریت اداری ـ سیاسی آذربایجان، کردستان سرخ ملغا و مناطق آن به قراباغ ملحق شدند.
در 25 می 1930 «اوکروگ» کردستان سرخ اعلام شد و زنگیلان و جبرالی به آن ملحق شد؛ اما در ٢٣ جولای 1930 یکبار دیگر تقسیمات کشوری شوروی تغییر کرد و تمامی نواحی خودگردان ملغا شدند. به این ترتیب تاریخچه ٦ ساله کردستان سرخ پایان یافت.


   جمهوری مهاباد


سومین تجربه سیاسی کُردها در سال 47-1946 و جمهوری ١١ ماهه‌ مهاباد بود. مهاباد نام شهری در جنوب دریاچه ارومیه و شمال غرب ایران است. در منطقه از دیرباز، جمعیت قابل توجه کُرد ساکن هستند.
در اثنای جنگ جهانی دوم، روس‌ها و انگلیسی‌ها دست به اشغال ایران زدند. رضاشاه در 1941 استعفا و به ژوهانسبورگ تبعید شد. در سال‌های اشغال ایران، نیروهای ارتش شوروی با عشایر کُردی که در مرز ایران ـ ترکیه ساکن بودند ارتباط برقرار کرده و حتی در 1942 برخی از سران عشایر کُرد را به باکو دعوت کردند. در سایه این اقدامات، زمینه‌ تحرک آسان‌تر ارتش سرخ در منطقه فراهم شد. تأسیس کومله ژ.ک در 1943 سرنوشت سیاسی کردستان را رقم زد. این سازمان که اعضای آن باید از والدین کُرد متولد می‌شدند به صورت زیرزمینی در سلیمانیه، اربیل، موصل و روان‌دوز فعالیت داشت. هر چند انگلستان که چشم به طمع به منابع نفتی کرکوک داشت از این فعالیت‌ها ناخرسند بود؛ اما مسکو مصمم بود که با استفاده از ظرفیت اقلیت‌ها در ایران (آذری ـ کُرد) یک کریدور امنیتی در برابر نازی‌ها ایجاد نماید. سرهنگ جعفراف از افسران ک.گ.ب پس از مدتی ملبس به لباس کردی شد و آموزش نیروهای کرد از سوی ارتش سرخ آغاز شد.


   نمایش اوپرا


چندی بعد روابط گسترش بیشتری پیدا کرد. تا جایی با درخواست مقامات کومله، شوروی اقدام به تأسیس یک خانه فرهنگ در منطقه نمود. در آوریل 1945 ساختمان جمعیت روابط فرهنگی طی یک آیین ویژه گشایش یافت که همراه با یک نمایش اوپرا بود. نقش اول نمایش زنی جوان بود که نماد مام میهن (کردستان) محسوب می‌شد و با سه دشمن عمده، یعنی ایران، عراق و ترکیه قهرمانانه مبارزه می‌کرد. در این مبارزه سه فرزند برومند وی به یاری‌اش شتافتند. تماشاگران اوپرا به شدت تحت تأثیر نمایش بودند. از آن جمله قاضی محمد از رهبران دینی و اجتماعی.  وی تا آن تاریخ از خط مشی کومله مانند فعالیت زیرزمینی و گرایش به شوروی ناخرسند بود؛ اما از این تاریخ، روندها تغییر کرد و حوادث شتاب بیشتری گرفت. نیروهای امنیتی روس برای مذاکره و اقناع برخی رهبران کُرد جهت توافق با آذری‌ها (فرقه دموکرات) آن‌ها را به باکو بردند. رهبران کُرد در دیدار با میرجعفر باقرواف به شدت از حزب توده و کومله ژ.ک انتقاد کردند.
 بعد از بازگشت از شوروی، قاضی محمد موجودیت حزب دموکرات کردستان را اعلام کرد. 105 تن از رهبران محلی کُرد بیانیه ١٢ ماده‌ای حزب را امضا کردند که متضمن خودمختاری بود. بسیاری از اعضای کومله ژ.ک نیز به این حزب پیوستند. از طرف دیگر ورود نیروهای 3000 نفری ملامصطفی بارزانی توان سیاسی بارزانی را افزایش ‌داد.
در دسامبر 1945 براساس برنامه‌ریزی‌های شوروی یک شورش همگانی در آذربایجان ایران ایجاد شد. فرقه دموکرات آذربایجان، مهم‌ترین شهر منطقه، یعنی تبریز را تصرف کرد. در ١١ دسامبر 1945 جمهوری خودمختار آذربایجان اعلام موجودیت کرد. در ٢٢ ژانویه 1946 نیز اعلام مختاریت در مهاباد این فرآیند را تکمیل نمود.
قاضی محمد به عنوان رهبر جمهوری مهاباد منصوب شد و سرداران محلی کُرد با پوشیدن لباس‌های نظامی ارتش سرخ مسلح شدند. شعر «ای رقیب» که «دلدار» از شعرای کُرد در زندان بغداد (1938) نوشته بود به عنوان سرود ملی انتخاب گردید و یک پرچم سرخ، سفید و سبز، با نشان ٢١ پره خورشید به عنوان نماد ملی انتخاب شد.
هر چند اوایل کار اوضاع بر وفق مراد بود؛ اما اندک‌اندک اختلافاتی میان پیشه‌وری و قاضی محمد پدیدار شد. انگلیسی‌ها نیز مانع دیدار ملامصطفی از مهاباد می‌شدند. فرقه دموکرات نیز به هیچ عنوان نگاه صمیمانه‌ای به جمهوری مهاباد نداشت. شوروی، قاضی محمد و پیشه‌وری را در 1946 گرد هم آورد و یک توافق‌نامه دوستی را به آن‌ها قبولاند؛ اما این بار دولت ایران ناخرسند بود. با خروج نیروهای ارتش سرخ در می 1946 دولت ایران آخرین ضربه را به جمهوری مهاباد وارد کرد. در 15 دسامبر 1946 ارتش وارد مهاباد شد و تاریخچه 11 ماهه جمهوری مهاباد را به تاریخ سپرد. در ٣١ مارس 1947 قاضی محمد در همان میدانی که اعلام خودمختاری کرده بود به دار آویخته شد. تمام خوانین کُرد به غیر از ملامصطفی بارزانی پذیرفتند که زیر نظارت ارتش ایران باشند. قبیله بارزانی به عراق بازگشت و برخی از سران آن اعدام شدند. ملامصطفی نیز در ژوئن 1947 با خروج از عراق از رود ارس عبور کرد.

عایشه حر،مولانا

آنچه ترک ها در مورد مولانا نمی دانند



عایشه حر| روزنامه آرمان| مدت ها است در نظر داشتم در مورد آیین های شب عروس که همه ساله در 17 دسامبر برگزار می شود مطلبی بنویسم. امسال فرصتی پیش آمد تا به این موضوع بپردازم. در این یادداشت سعی می کنم به غلط های مصطلحی که در مورد زندگی مولانا در ترکیه رایج است بپردازم.

 

 

 

•    رباعی معروفی ابوسعید ابوالخیر


باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ


یکی از رباعی های بسیار معروفی که در ترکیه بارها به نقل از مولوی خوانده می شود[به ویژه از طرف نخست وزیر] مربوط به ابوسعید ابوالخیر است. در کتاب خرابات، نوشته ضیاء پاشا تصریح شده که این رباعی متعلق به ابوسعید ابوالخیر از صوفیان آسیای میانه است. این موضوع ناشی از اشتباه  نجات بیک مسئول کتابخانه درگاه قونیه است.
بسیاری از رباعیاتی که در دیوان کبیر شمس ثبت شده نیز متعلق به مولانا نیست. آنها اشعاری هستند که سایر صوفیان به استقبال از رباعیات یا غزلیات مولوی سروده اند و در دیوان ثبت شده است. تعداد رباعیات منتسب به وی در دیوان کبیر به روایت عبدالباقر گلپیناری 43561 بیت است که این اشعار به 18 و یا 21 شعر مختلف تعلق دارد. یک سوم آن متعلق به مولوی است.


•    آیا مولانا دهری بود؟
اندیشمندان اسلامی به سبب برخی اشعار از مولانا دل خوشی ندارند و او را دهری و بی دین می پندارند و یا معتقدند مولانا مشرب دیگری از دل اسلام تولید کرده است. اما در حقیقت مولانا یک مسلمان سنی و معتقد است. او دردیباچه مثنوی، این اثر خود را کشاف القرآن یعنی گشاینده رمزهای قران معرفی کرده است. محمدتقی جعفری از مولوی شناسان معاصر می گوید در مثنوی بیش از 2200 ارجاع به قرآن وجود دارد که فهم درست آنها مراجعه به قرآن ضروری است. در یک پژوهش دیگر هادی خیری این رقم را به 6هزار می رساند. از همین روست که در چاپ سنگی مثنوی در هندوستان آن را قرآن فارسی نامیده اند. ...


•    محل تولد؟
یک اشتباه رایج دیگر در خصوص مولانا مربوط به مکان تولد وی می باشد. گفته می شود مولانا در 6 ربیع الاول 604 مصادف با 1207 در شهر بلخ واقع در افغانستان متولد شده است. به این دلیل برخی از نویسندگان به وی جلال الدین بلخی می گویند. آژانس توسعه و همکاری ترکیه نیز به همین دلیل در حال تاسیس رستوران های بزرگ و زنجیره ای به اسم مولانا در این شهر است.
اولین بار عبدالباقی گلپناری در زندگی نامه مولانا به علت برخی تناقضات، به این نتیجه رسید که تاریخ تولد مولانا 5-10 سال پیشتر از آن تاریخ است. علاوه براین محل تولد مولانا نه بلخ بلکه روستای وخش در تاجیکستان است. همانطور که بهاالدین ولد در رساله معارف خود چنین عباراتی دارد: «زمانی که ما در وخش بودیم...».  مولوی نیز در جلد ششم مثنوی در شعری حسرت و دلتنگی خود را نسبت به وخش بیان می کند.


•    دیدار با عطار نیشابوری؟
یک اشتباه رایج دیگر در خصوص ملاقات مولانا با عطار در 10 سالگی است.گفته می شود هنگامی فرار از حمله مغول،پدر وی با عطار ملاقات کرد و عطار پیش بینی کرد فرزندش در آینده به جایگاه بلندی خواهد رسید و یک جلد از اسرارنامه را به وی تقدیم نمود.
در حالیکه نه پدر وی بهاءولد و نه خود مولانا و نه فرزندش سلطان ولد و نه در کتاب سپهسالار که 40 سال بعد نوشته شد و نه در آثار احمد افلاکی که یک سده بعد از مرگ او نوشته شده است، به این دیدار اشاره نرفته است. این ادعا برای اولین بار 200 سال پس از درگذشت مولوی مطرح شده است. هیچ منبع دست اولی برای تایید این دیدار وجود ندارد. افزون بر این منطقی نیست اگر تصور کنیم که بهاء ولد که قصد داشت خود و خانواده اش را از خطر حمله مغول برهاند از قلب فاجعه یعنی نیشابور عبور کرده باشد. احتمال قوی برای این سفر، انتخاب مسیر مرو- هرات- بغداد است.


•    مولانا، ایرانی ،ترک یا رومی


مولانا از این سبب که در یکی از ممالک ایرانی یعنی خراسان دیده به جان گشاده است ایرانی و شاعر پارسی گو شناخته می شود. از سوی دیگر به سبب این رباعی ترک نیز شناخته می شود:


بیگانه می گویید مرا زین گویم
در شهر شما خانه خود می جویم
دشمن نیم ار چند که دشمن رویم
اصلم ترک است اگر چه هندی گویم


از نظر برخی در این ابیات هندی در واقع استعاره از فارسی است اما این عقیده درست به نظر نمی رسد زیرا در آن دوران کسی در قونیه به خاطر پارسی گویی مورد سرزنش قرار نمی گرفت. فارسی زبان رسمی دولت سلجوقی بود. اما برعکس در واقع در اینجا تُرک استعاره از معشوق زیبا روی است و معنای حقیقی ندارد. اصطلاح هندو در اشعار فارسی نیز به معنی سیاه ، تاریک و زشت تعبیر می شود. شاید منظور مولانا این بود که علیرغم ظاهرم درون زیبایی دارم. حافظ شیرازی نیز از این مفهوم در غزلیاتش استفاده می کرد: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را/ به خل هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.
اما مولانا در دیوان کبیر شمس پاسخ خوبی به ترک ها،افغانی ها و تاجیک ها دارد که قصد مصادره اش را دارند، داده است.


گه ترکم و گه هندو گه رومی و گه زنگی/ از نقش تو است ای جان اقرارم و انکار

 



* منبع روزنامه آرمان/ ترجمه سالار سیف الدینی

نگاه به پیش نویس منشور حقوق شهروندی، رویکرد قومی

                                          سیاست اعتدال در سویه های هویتی منشور حقوق شهروندی



روزنامه شهروند|تدوین حقوق شهروندی از جمله وعده های مهم حسن روحانی بود که پیش نویس آن در صدمین روز تشکیل کابینه منتشر شد. در این پیش نویس به مهمترین حقوق شهروندی از جمله امنیت،تامین اجتماعی،آزادی اندیشه و... اشاره رفته است.دولت موظف و مکلف است از این آزادی ها حمایت کرده و محدودسازی آن به طوری استثنایی تنها به موجب قانون امکان پذیر است. این یادداشت می کوشد بصورت اجمالی سویه های هویتی این پیش نویس را بررسی نماید.
1-    شهروندی به معنای توانایی برخوداری تابعان از حقوق و وظایف یکسان است.دولت های مدرن که برپایه حاکمیت ملی بنا شده بودند، از این مفهوم برای تمایز کسانیکه بخشی از «یک ملت» اند و کسانی که از چنین وضعیتی برخوردار نیستند استفاده کردند. در این صورت بندی افراد جامعه به صرف عضویت و شهروندی و فارغ از ریشه های قومی یکسان و برابر فرض شده و دارای امتیازات برابر خواهند بود. حقوق شهروندی بطور مشخص نحوه ارتباط فرد با دولت را روشن می سازد. این مفهوم کیفیت ارتباط و وفاداری شهروندان به دولت و وظایف دولت در قبال افراد شهروند را تعریف می کند.
اصطلاحات شهروندی و ملیت در حقوق اداری و رویه دولت ها معمولا مترادف بکار می روند با این توضیح که کشورهای امریکای شمالی اغلب از اصطلاح شهروندی و کشورهای اروپای غربی و ژاپن از اصطلاح ملیت استفاده می کنند. این موضوع نشانگر درآمیختگی مرزهای این دو مفهوم است که ناشی از روندهای فکری مدرن و الگوهای جدید ملی گرایانه است که بویژه بعد از جنگ جهانی دوم در قالب گونه های مدنی ظهور پیدا کرد.
2-    آن چه که دولت بر عهده دارد تضمین حقوق و حضور همه افراد جامعه فارغ از علقه های فروملی است. طبیعی است حقوق شهروندی برای کسانی است که خود را عضوی از یک ملت می دانند و یا خواستار عضویت در آن هستند. بنا بر این دستگاه منطقی راه بر غیریت سازی های فروملی مسدود می شود. بندهای،22و 116 و117 از ماده3 منشور اخیر بطور مشخص بازتاب دهنده این هماهنگی بین شهروندی ملی و تنوع فرهنگی در جامعه است. بندهای 24 و 129 همین ماده نیز بطور ضمنی به این تنوع اشاره کرده است. به نظر می رسد بند 22 ماده سوم که مقرر می دارد:«دولت موظف است با همکاری سازمان صدا و سیما،کاربرد آزادانه زبان ها و گویش های محلی و قومی،درکنار زبان فارسی را با حفظ وحدت ملی و تمامیت هویت ایرانی فراهم آورد» به خوبی توانسته است مبین دیدگاه حکومت یازدهم در خصوص تنوع فرهنگی موجود در جامعه باشد.
این بخش از منشور گویش ها و زبان های محلی را که بخشی از سرمایه فرهنگی کشور بشمار می روند را از طریق کابرد آنها در شبکه ای گسترده از رسانه های تصویری و صوتی متعلق به دولت و به هزینه بودجه عمومی تضمین کرده و حدود آن را نیز در چارچوب وحدت و هویت ملی عنوان نموده است. به نظر می رسد این بخش از منشور با عنایت به چارچوب دقیق قانون اساسی و اصل 15 تنظیم شده است.
3-    شخصی سازی جنبه های غیرمشترک فرهنگی در این منشور به خوبی رعایت شده است. در تجربه سایر کشورها از حقوق شهروندی بویژه فرانسه، توجه زیادی به اجتناب از یکسان انگاری حوزه های عمومی و خصوصی مبذول شده. همانطور که در رویکرد منشور فوق نیز مشهود است، تنوع فرهنگی ناشی از اقوام ایرانی در حوزه خصوصی و همچنین فرهنگ مشترک ملی در حوزه عمومی تعریف شده است.در عین حال دولت بخش مهمی از وظیفه حفظ میراث زبان های محلی را از طریق شبکه های استانی برعهده گرفته.
4-    سیاست های هویتی پیش نویس منشور حقوق شهروندی با مفاد ماده 27میثاق حقوق مدنی،سیاسی سازمان ملل- 1966 انطباق کامل دارد. در این ماده مشخصا به سه حق پایه ای برای اقلیت ها(در کشور ما اقوام ایرانی) یعنی تکلم به زبان محلی، تمتع از فرهنگ خاص خود و تدیّن به مذهب ویژه اشاره شده است.
5-     برخی از کنشگران سیاسی در ذیل حقوق شهروندی انتظار تدریس زبانهای محلی در مدارس دولتی را نیز مطرح می کردند. ولی این مقوله فاقد مبنای حقوقی الزام آور است و جایگاهی در بیانیه و منشور سازمان ملل و میثاقین 1966 ندارد. حتی کنوانسیون اروپایی حقوق بشر و آزادی های اساسی – 1949 نیز دولت های عضو را موظف به این امر نکرده است،بلکه از دول عضو خواسته تا حق دسترسی همه کسانی که در صلاحیت سیاسی- قضایی آنان قرار دارند را به نهادهای آموزشی تامین نماید. دیوان اروپایی حقوق بشر یکبار دیگر در قضیه شکایت یکی از اعضاء حکم داد:«...این مقررات[کنوانسیون اروپایی] دولت را متعهد نمی سازد که اولویت زبانی والدین را در حوزه آموزش و یادگیری رعایت نماید. دولت تنها موظف است اعتقادات مذهبی والدین را در امر آموزش لحاظ نماید».
به نظر می رسد،پیش نویس منتشر شده منشور حقوق شهروندی در زمینه های هویتی تا اندازه زیادی قابل دفاع بوده و از منظر اعتدال گرایانه تدوین شده.

ایران و منازعه قاراباغ(قره باغ)+ روایتی از سرریز منازعات قومی قفقاز به ایران در یک قرن گذشته

 

ایران و منازعه قراباغ:صد سال سنت بیطرفی و ریش سفیدی


بهار 8 مهر 1392 | یکی از مسائل مناقشه آمیز در روابط دیپلماتیک بین ایران و جمهوری باکو به اختلاف نظر دولت ها در خصوص روابط خارجی همدیگر باز می گردد. ایران از نفوذ پیش از بیش از اسرائیل در منطقه ناخرسند است و در مقابل مقامات باکو تهران را متهم به همکاری و حمایت از ارمنستان در جنگ قراباغ کرده، از و توسعه روابط با این کشور اظهار ناراحتی می کنند. باور عمومی در سطوح سیاسی این کشور بر این پندار شکل گرفته است که ایران در درگیری قراباغ از ارمنستان حمایت کرد و برادران مسلمان خود را تنها گذاشته است. این پندار از سوی رسانه های جمعی باکو به شدت حمایت می شود و تحلیل های بسیاری بر این مبنی در روزنامه ها،تلویزیون و حتی مجلس این کشور ارائه می شود.

اما واقعیت چزی دیگری است. رویکرد ایران به مناقشه قراباغ که ریشه های تاریخی جدی دارد،رویکردی است منطبق با زمینه های تاریخی که محصول جدایی 17 شهر قفقاز می باشد. از سوی دیگر اتهامات وارده بر ایران در خصوص حمایت از ارامنه نیز ریشه تاریخی دارد. همین اتهامات در سال های 1905 و درگیری های خونین آن دوره و اعلام بیطرفی دولت و علمای ایران به این موضوع به اشکالی دیگر بیان شده بود.

ادامه مطلب ...

نوعثمانی گری به روایت داوداغلو و یوسف آقچورا


عثمانی گری و نوعثمانی گری در دو روایت


بهار 23 شهریور 1392 |  با روی کار آمدن حزب عدالت و توسعه گفتمان جدیدی در فضای سیاسی ترکیه شکل گرفت. گفتمانی که هم روایتی نو از ملی‌گرایی ترک را دربر می‌گرفت و هم اسلام‌گراها را راضی می‌ساخت. در این روایت که به کلی متفاوت از گفتار خشن کمیته اتحاد و ترقی و همچنین اقتدارگرایی کمالیست‌ها بود، رجعت به گذشته براساس منطق جغرافیایی خلافت عثمانی صورت می‌گرفت. این گذشته تاریخی از نظر اسلام‌گرایان جدید، علاوه بر انعطاف، مبتنی بر واقعیات نیز بود و با وهم و خیال «توران» تفاوت داشت، از همه مهم‌تر بخش محافظه‌کار و عظمت طلب ترکیه به‌راحتی می‌توانست با آن ارتباط برقرار سازد.
ترکیه در دوران حکومتداری کمالیست‌ها کشوری منزوی بود که نقش منطقه‌ای عمده‌ای قبول نمی‌کرد، ولی پس از بازسازی اقتصادی و ترمیم فضای سیاسی الگوی عثمانی به ترکیه این اجازه را می‌داد تا هم براساس منطق جغرافیایی آن در منطقه ایفای نقش کند و هم براساس کارکردهای عثمانی‌گری دوران پس از تنظیمات به چاره‌جویی مشکلات داخلی بپردازد.

 

ادامه مطلب ...

گفتگو با هفته نامه مثلث

نقش شاه و قوام در عملیات نجات آذربایجان و پایان غائله پیشه وری

نباید دولت را به قوام تقلیل داد


جهت مطالعه و دانلود

روایت هویت در آذربایجان

روایت هویت در آذربایجان


 

 بهار، 10 مرداد 1392 | آذربایجان در تاریخ معاصر با دو روایت متفاوت از هویت جمعی روبه‌رو بوده است. روایت نخست روایت نخبگان معاصر آن بود که هویت اجتماعی این حوزه را در چارچوب هویت ملی تعریف می‌کردند. روایت دوم که از قفقاز و عثمانی وارد ایران شده بود سعی می‌کرد هویت جمعی آذربایجان را در پیوستگی با ناحیه ترک‌نشین قفقاز تعریف کند. محمدامین رسولزاده چهره سرشناس این گفتار بود که تا برآمدن فرقه دموکرات، اهمیتی در جامعه پیدا نکرد. 

کتاب احمد کسروی با نام آذری‌زبان باستان به‌عنوان نخستین اثر پژوهشی زبان‌شناسی در پاسخ به بخشی از این ادعاها در سال 1304 منتشر شد و تا سال 1376 که کتابی تحت عنوان تاریخ دیرین ترکان ایران منتشر شد، از سوی روشنفکران جامعه آذری به عنوان پارادایم بلامنازع تلقی می‌شد. 
اما آنچه در اینجا اهمیت دارد صورت‌مسئله هویت در آذربایجان است. به‌این معنی که برخلاف آنچه گفتمان قومیت مدعی آن است، صورت مشکله هویت در آذربایجان اختلاف میان ترک- فارس نیست بلکه اختلاف در خوانش هویت میان خود نخبگان آذری است. گفتمان نخست محصول و برآمده از تاریخ است که از سوی اندیشمندان آذری تولید شده و دومی برساخته‌ای جدید است که به‌قول فردیک بارث (انسان‌شناس نروژی) تمایل ندارد با استفاده از ویژگی‌های واقعی به تعریف هویتی خود بپردازد بلکه از طریق مقایسه خود با «دگر» و نفی هرچه غیریت واجد آن است سعی در تعریف آنچه هویت می‌نامد، دارد. این گفتمان بیش از آن‌که پشتوانه تاریخی داشته باشد محصول و دستمایه سیاست است؛ سیاستی که شوروی در دوران لنین و استالین، هدایت آن را در دست داشت و بعد از فروپاشی شوروی و موج جهانی‌سازی، ایالات متحده به استفاده از آن روی آورد. 
اما سیدجواد طباطبایی و آنچه وی در گفت‌وگو با یکی از مجلات مطرح کرد، بازتولید گفتمانی است که از عهد عباس میرزا در تبریز تولید شده و نشانه‌های قوی از آن را در تاریخ معاصر شاهدیم. اگر در کوچه و بازار تبریز بگردیم بارها به گزاره‌هایی مشابه و البته ساده‌تر از آنچه طباطبایی اظهار داشت برمی‌خوریم. ولی پیش از هر چیز خواهیم دید که از قضا همین کوچه و بازار تمایلی به بازکردن بحث در این مورد ندارد. سبب نیز در پیچیدگی مفهوم قومیت است که زمینه را برای سوءتفاهم‌ها مهیا می‌کند. از همین روست که بیشتر روشنفکران آذری - که در سطح ملی بسیارند- از صحبت در این‌باره گریزانند. همان‌طور که ماکس وبر قومیت را آزاردهنده‌ترین مفهوم سیاسی می‌نامد توده مردم نیز بدون توجه به این مفهوم عارضی زندگی اجتماعی خود را ادامه می‌دهند و سعی می‌کنند از هرچه رو به سوی تفرق دارد، دوری کنند. 
مقبره‌الشعرای تبریز خوابگاه ابدی بیش از 400 شاعر پارسی‌زبان است که نمایشگر بی‌نظیری از مرکزیت این شهر در ترویج ادب فارسی است. یکی از مهم‌ترین تواریخ محلی کشورمان «سفینه تبریز» است که در قرون میانه به فارسی، عربی و آذری پهلوی در بیش از ‌هزار صفحه تاریخ، جغرافیا و علوم منطقه را روایت می‌کند و هیچ نشانی از تعلق غیرایرانی در آن دیده نمی‌شود. 
فارس‌نامه ابن بلخی ورقه هویت و نسب‌نامه تاریخی ایرانیان است که هرگاه در آن نامی از آذربایجان برده شده به تختگاه و مرکز تحولات اسطوره‌ای و افسانه‌ای ایران‌زمین بوده است. سوای از همه این‌ها سرمایه اجتماعی موجود در آذربایجان بی‌نظیر است. وطن‌خواه‌ترین مردم کشور در این منطقه بوده‌اند، در اعصار مختلف از جمله مشروطه، قیام شیخ‌محمد خیابانی، نهضت ملی شدن نفت، دفاع مقدس، دفاع از خلیج‌فارس و... نشان داده‌اند که تا چه میزان به تمامیت ایران علاقه دارند. 
در تحلیل نهایی خاورمیانه عرصه مناسبی برای سوءاستفاده از این پدیده است زیرا تقریبا در هر نقطه که جایگاه سیاست ملی با سیاست‌ورزی قومی تغییر کرده است، اختلاف، منازعه، چالش و کشمکش به جای دوستی، توسعه و دموکراسی نشسته است.


در نقد باستان گرایی 2

رویارویی ها با باستان گرایی

در سال‌های گذشته مقالات و نوشته‌های زیادی در نقد باستان‌گرایی نوشته است که بعضی از آن‌ها سازنده و بعضی دیگر از منظر ایدئولوژیک و گاه مخرب بوده‌اند. در این میان، روزنامه بهار در چند شماره متناوب باستان‌گرایی را از دیدگاه‌های متنوع مورد ارزیابی قرار داد و فضای مناسبی برای بحث و بررسی در این‌باره به وجود آورد. راقم این یادداشت نیز در نوشته‌ای تحت عنوان باستان‌گرایی تا ناسیونالیسم، باستان‌گرایی را نه یک گفتمان مشخص بلکه یک جریان رمانتیک مبتنی بر تقلیل‌گرایی تاریخی و هویتی ارزیابی کرد.

 آنچه مشخص است رویکرد مدافعان جریان باستان‌گرا، به این موضوع است که نه نقدها را می‌پذیرند و نه چنین عنوانی را خوش دارند. اما یک پرسش دیگر در این میان این است که رویارویی با باستان‌گرایی چگونه می‌تواند روندی سازنده داشته باشد؟

 نخست پیش از هر چیز باید بازه زمانی را که مفهوم باستان‌گرایی در آن جریان می‌یابد مشخص کرد و توجه داشت که سال‌های نخست سده فعلی که مصادف با تولد دولت مدرن در ایران است سال‌های احیای بخش‌های مهمی از تاریخ و بازنمایی آن برای مردم است.

بنابراین تحولات این سال‌ها را احتیاطا نمی‌توان سال‌های اوج یا زایش باستان‌گرایی نامید زیرا در صورت عدم تحقق این مهندسی اصولا این بخش از تاریخ کشور مکتوم می‌ماند.

دوممنادیان توجه به ایران باستان در بین سال‌های 1304 تا 1320 را نمی‌توان به شخص رضاشاه یا حکومت وی محدود کرد. بسیاری از مخالفان جدی رضاشاه مانند صادق هدایت، فرخی یزدی، میرزاده عشقی و بعدها بهار در فضای روشنفکری آن دوره به شدت از دوران باستان الهام می‌پذیرفتند و این حقیقت در آثار و نوشته‌های آن‌ها مشهود است. گفتمان ناسیونالیستی در آن دوره به قدری فراگیر بود که روشنفکرانی چون بزرگ علوی (در داستان کوتاه دیو دیو)، تقی ارانی، محمدامین رسول‌زاده و حتی در دوره‌ای سیدجعفر پیشه‌وری هر یک به نحوی در چارچوب تصوری آن می‌اندیشیدند و عمل می‌کردند.

سوم-  مخالفت با باستان‌گرایی نباید چهره مخالفت یا انکار تاریخ ایران باستان به خود بگیرد. باستان‌گرایی که به جریان نوپدید دهه‌های 50، 70، 80 و امروز مربوط می‌شود، تلقی افسانه‌وار، فروکاهنده و احیانا ارتجاعی از تاریخ ایران است که در سویه‌هایی نیز با ملی‌گرایی ایرانی و الزامات آن بیگانه است. البته قابل انکار نیست که بعضی از سر ستیز با هویت ایرانی و عظمت ملی سراغ نقد باستان‌گرایی می‌روند. اما در آن‌سو باستان‌گرایی نیز جریانی نیست که توان تحقق هر نوع عظمتی را داشته باشد. این جریان حتی گاه بر ضد آنچه شیفته آن است عمل می‌کند. وصیتنامه‌ها و روایت‌های دروغینی که هرازچندی در سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی به کوروش، داریوش یا زرتشت نسبت داده می‌شود نه تنها کمکی به شناساندن آن بزرگان نخواهد کرد بلکه مردم عادی را به حقایق تاریخی نیز مشکوک‌تر می‌کند.

 چهارم عظمت ملی با گفتارهای رمانتیک، زرتشت‌گرایانه، رجعت به باستان، سره‌نویسی یا انضمام‌طلبی محقق نمی‌شود. این عظمت با دموکراسی بیشتر، افزایش درآمد سرانه شهروندان برابر ایرانی، صادرات صنعتی و ارتقای ارزش پاسپورت، تامین منافع ملی در منطقه، داشتن کشوری قدرتمند و سایر مولفه‌های مدرن تحقق خواهد یافت. به نظر نمی‌رسد مجموعه تلاش‌هایی که باستان‌گرایان امروزی دارند منتج به چنین نتایجی شود زیرا باستان‌گرایی نه تنها ماندن در تاریخ بلکه مردن در تاریخ نیز هست.

برآمد مفاهیمی چون ملیت و ملیت‌گرایی به عنوان نوعی تجربه هرگز مفاهیمی ایستا نبوده و ارائه یک‌سری تعاریف مبتنی بر چنین مفروضاتی برای این مفاهیم اشتباه است. تجربه گذشتگان از ناسیونالیسم هرچه باشد ملازمه‌ای با تکرار آن در جوامع جدید ندارد اما ضرورت حضور گفتمان‌هایی مبتنی بر این مفاهیم در سیاست‌گذاری‌های کشورمان غیرقابل انکار است. ایران امروز، وطن دوستانی امروزی نیاز دارد که تکیه بر تجربه گذشته اما نگاه به آینده دارند. وطن‌دوستی درعین‌حال که دشوار است مستلزم تعهد نیز هست. بر دوش کشیدن بار وظیفه‌ای که چنین عنوانی در پی دارد با هوا و هوس و فانتزی‌های تاریخی زمین تا آسمان فرق دارد. کشوری که در مرکز خاورمیانه که میدان خاص‌گرایی‌های متفاوت - از بنیادگرایی تا جنبش‌های متنوع انضمام‌طلب- قرار گرفته، ناچار از تدبیر امنیت و پرورش مکانیسم‌های دفاعی درخور است و این مهم نیز جدیتی را طلب می‌کند که با فراتر از تفنن و هوس بازی‌های تاریخی است.

 

منازعات قومی در یوگسلاوی سابق بر بستر فدرالسم

شکاف‌های قومی و روایت‌های تعلق و تمایز

 بهار 22 فروردین 1392

 درگیری میان قومی (interethnic conflict) به تنازع میان دو یا چند گروه اقلیت در درون یک جامعه اشاره دارد. این تنازع چیزی بیشتر از رقابت برای دست‌یابی به منابع کمیاب است و اهداف گروه‌های دیگر در آن شامل نابودی، خنثی‌سازی یا لطمه زدن به رقیبان است. مردم بالکان جنوبی تمام سده نوزدهم را سرگرم چنین منازعاتی بودند و نخبگان قومی سعی می‌کردند از طریق بسیج‌های قومی منافعی را پیش ببرند. الگوی بالکان یکی از نمونه‌های عمده در بررسی منازعات قومی محسوب می‌شود و اصطلاح بالکانیزاسیون با عنایت به تحولات هویتی و پویش‌های قومی خشونت‌آمیز این کشور رایج شده است.

 


ادامه مطلب ...

در نقد باستان گرایی

از باستان‌گرایی تا ناسیونالیسم
روزنامه بهار، دی 1391

باستان‌گرایی معادل واژه ارکائیسم و در فرهنگ سیاسی ایران به معنی رجعت و گرایش عاطفی و رمانتیک به یادمان‌های ایران پیش از اسلام یا عناصر ایرانشهری دوران اسلامی است. باستان‌گرایی از جهات مختلف مورد نقد قرار گرفته است.
 عده‌ای به وجه رمانتیک آن انتقاد کرده، از آن به عنوان ناسیونالیسم افیونی نام می‌برند و عده‌ای دیگر بر نادیده گرفته شدن دوره تاریخی پس از اسلام از سوی باستان‌گراها انتقاد می‌کنند. هر دو انتقاد تا اندازه زیادی وارد و قابل تامل‌اند. اما پیش از پرداختن به چرایی رواج باستان‌گرایی باید به این موضوع پرداخت که آیا باستان‌گرایی یک گفتمان است یا یک جریان؟ دوم این‌که باستان‌گرایی چه نسبتی با ملی‌گرایی ایرانی دارد؟
به نظر می‌رسد با توجه به آشفتگی و عدم انسجام موجود در باستان‌گرایی نمی‌توان از آن به مثابه یک گفتمان سیاسی یا تاریخی صحبت کرد. باستان‌گرایی بیشتر به یک گرایش و جریان رمانتیک شباهت دارد که پاسخی برای پرسش‌ها و مشکلات امروزی ندارد و تنها درباره گذشته سخن می‌گوید. از آنجایی که باستان‌گرایی ناظر بر فرهنگ و تاریخ است جست‌وجوی مفاهیم سیاسی چون دموکراسی، فردیت و حقوق‌بشر در آن بی‌نتیجه خواهد بود. پرسش دوم به مراتب اهمیت بیشتری دارد. قطعا نمی‌توان باستان‌گرایی را جدای از بستر کلی فرآیند صورت‌بندی ملی‌گرایی در ایران تبیین کرد. اما مسئله اینجا است که در تعریف دقیق کلمه ناسیونالیسم یک گفتمان سیاسی است حال آن‌که باستان‌گرایی یک جریان فرهنگی در کشور است که در شرایط ویژه‌ای پدید آمده است. پیش از هر چیز نباید فراموش کرد که در جوامع مختلف از جمله ایران بیش از یک نوع ملی‌گرایی وجود دارد.
ناسیونالیسم دارای وجوه بسیاری است که فراخور شرایط سیاسی و اجتماعی ممکن است یکی از آن‌ها به جریان غالب بدل شود. به اعتبار یکی از تقسیم‌بندی‌های رایج، ناسیونالیسم قومی (ethno-cultural nationalism) و ناسیونالیسم مدنی civic)) از جریان‌های کلی ناسیونالیسم در جهان به شمار می‌روند.
ناسیونالیسم قومی بر پایه باور ذهنی به افسانه نیاکان مشترک و پیوندهای خونی و تباری به تعریف ملت دست می‌زند و قادر است در شرایط امتناع سیاسی نیز به حیات خود ادامه دهد. ناسیونالیسم قومی-فرهنگی در اینجا اعم از ناسیونالیسم‌های حاشیه‌ای و کلان است. هم نازیسم آلمانی محصول این نگرش به ملیت است و هم انواع و اقسام جنبش‌های قومیت‌محوری که در جهان وجود دارند. در مقابل، ناسیونالیسم مدنی ملت‌ها را براساس شهروندی و عضویت در جامعه مشترک و وفاداری به دولت-ملت تعریف می‌کند. باستان‌گرایی در ایران، گونه رایج ناسیونالیسم قومی- فرهنگی است که بنابر شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم امکان زیست بیشتری پیدا می‌کند. آن شرایط را می‌توان در گریز مردم از سیاست و به محاق رفتن سیاست‌ورزی در عرصه عمومی یافت. ضعف ساختار دولت یا بی‌توجهی آن به مقوله ملیت یکی از علل عمده بروز چنین جریانی است. به این معنا که ناسیونالیسم مدنی به واسطه ماهیتش مبنی بر حقوق یکسان شهروندی وابسته به چارچوب قانونی است که متضمن حقوق و نهادهای موثر و واقعی است که بر اعطای آزادی اظهار عقیده مردم و برابری، تاسیس شده است. در نتیجه وابستگی زیادی به دولت و تقویت نهادها دارد. در مقابل ناسیونالیسم قومی- فرهنگی وابسته به نهادها نیست بلکه وابسته به فرهنگ است، بنابراین جای تعجب نیست که در جوامعی که جایگاه دولت تضعیف شده است یا ناسیونالیسم در دولت مورد بی‌توجهی بوده و نهادها ناتوان‌اند جریان‌های ناسیونالیسم قومی (نمونه باستان‌گرایی در ایران) بروز می‌یابد.
در ایران حمایت دولت از ناسیونالیسم حداقلی است یعنی به حفظ تمامیت ارضی، حاکمیت ملی و استقلال محدود و جنبه‌های دیگر مغفول گذاشته شده. در نتیجه نوعی احساس نگرانی و حس عاطفی به یادمان‌های باستانی از یک سو و ماهیت ذاتی ملی‌گرایی قومی-فرهنگی یعنی وابستگی‌اش به فرهنگ، از سوی دیگر، بروز و ظهور به باستان‌گرایی را هموار کرده است.
داوری اردکانی -از منتقدان اصلی گفتمان ناسیونالیسم ایران در دوران پهلوی- بر همین نکته انگشت گذاشته است. از نظر وی اگر ناسیونالیسم صرفا به معنای نازیدن به سوابق گذشته یا به تعبیر دیگر بخشی از هویت ملی باشد بی‌فایده و بی‌نتیجه است اما هنگامی که ناسیونالیسم بر مولفه‌هایی چون حاکمیت و اراده ملی و نیز قدرت ملی تاکید کند شانیت سیاسی پیدا می‌کند.
حمید احمدی در این باره معتقد است گفتمان ناسیونالیستی که عامل پیوند‌ دهنده و عنصر مهم بسیج ملی در طول تاریخ معاصر بود از سوی پهلوی‌ها مصادره شد و بر روایتی خاص از آن یعنی باستان‌گرایی با محوریت پادشاهان به عنوان ابزار مشروعیت‌سازی تاکید رفت. این فرآیند، هم به ناسیونالیسم ایرانی ضربه زد و هم باعث شد مخالفان گفتمانی ِ آن بتوانند تعمیم‌های ناروا را نثار ملی‌گرایی کنند.
مهم‌ترین خصلت باستان‌گرایی شاید تقلیل‌گرایی آن باشد. باستان‌گرایی تاریخ ایران را به دوره پیش از اسلام فرو می‌کاهد و در حوزه هویت ملی از تشیع و اسلام اعراض می‌کند.
ناگفته روشن است که ایران باستان نیز بخشی از هویت تاریخی و ملی ایرانیان به شمار می‌رود اما همان‌طور تاکید صرف بر هویت ملی کم‌فایده است. به طریق اولی روایت‌های گزینشی و انتخاب‌شده از این دوره تاریخی بلااستفاده بوده و بر تحکیم قدرت ملی کمکی نمی‌کند.
اینجا است که پرسش دوم پاسخ خود را بهتر باز می‌یابد. باستان‌گرایی امروز ایرانیان تا اندازه زیادی صورتی تحمیل‌شده بر بخشی از ملیت‌گرایی است که در غیاب بی‌توجهی به ملیت در حوزه سیاست‌گذاری بروز پیدا می‌کند. در غیراین صورت ناسیونالیسم مدنی مجال بروز و ظهور دارد که هم بر فردیت و حقوق شهروندی توجه دارد و هم بر مولفه‌هایی چون قدرت ملی، مردمسالاری و اراده ملی. جامعه ایرانی، جامعه‌ای است که «حس ملی» در آن موج می‌زند. این حس، مذهبی و سکولار، زن و مرد و همه اقوام ایرانی را دربر می‌گیرد. اما حس ملی ملازمه‌ای با «علم ملی» ندارد. باستان‌گرایی در میان توده تنها بخشی از آن حس ملی را نمایندگی می‌کند که اغلب فاقد علم ملی یعنی روش و گفتمان دقیق برای مدافعه از ایران است. حال آن‌که ناسیونالیسم آموزه‌ای است که با تبیین صحیح این حس، چگونگی و روش دفاع از کیان ملی را نیز دربر می‌گیرد. این گفتمان قابلیت آن را دارد که علاوه بر این‌که ایران را برای ایرانیان می‌خواهد، اسلام و به‌ویژه تشیع را به عنوان رکنی از ملیت و هویت این کشور ببیند و ملت ایران را آن گونه که هست موضوع قرار دهد.

راهبردهای ایرانی و مسئله قفقاز

راهبرد تاریخی در قفقاز جنوبی و غفلت های ما
شورای‌عالی انقلاب فرهنگی طی مصوبه‌ای در اواخر سال 1369 (1991) درخصوص لزوم سیاست‌گذاری پیرامون گسترش خط و زبان فارسی در آذربایجان قفقاز از اصطلاح «آران» برای این منطقه استفاده کرده بود. تاسیس یک کشور مستقل در شمال ایران که همنام چند استان دیگر کشورمان بود از زوایای مختلفی قابل ارزیابی است. مسئله زمانی بغرنج‌تر می‌شد که تصور کنیم خانات مسلمان‌نشین شمال رود ارس از نظر تاریخی هیچ‌گاه به نام آذربایجان نامیده نمی‌شدند و مسئله جنبه سرقت تاریخی، همراه با یک سوءنیت را در خود مستتر می‌کرد. پس از انفصال سیاسی این مناطق از پادشاهی ایران طی معاهده ترکمانچای، تقسیمات استانی و اداری این منطقه در چارچوب امپراتوری تزاری نیز این منطقه به نام آذربایجان شناخته نمی‌شد.

 

تقسیمات کشوری تزارها اصطلاح‌های گوربینای (استان) و اوبلاست (فرمانداری) را برای این مناطق به کار می‌برد. مناطقی مانند باکو، ایروان و گنجه یک گوربینای و مناطقی مانند داغستان و باتومی اوبلاست محسوب می‌شدند. تزارها کل منطقه را ماوراءقفقاز (زا قفقاز) می‌نامیدند که تفلیس پایتخت اداری آن بود.

با فروپاشی امپراتوری تزاری، حزب مساوات به رهبری محمدامین رسول زاده که با ترکان جوان و حکومت عثمانی نسبت نزدیکی برقرار کرده بود، در این ناحیه اعلام جمهوری مستقلی به نام آذربایجان کرد که واکنش‌های زیادی در ایران برانگیخت. روزنامه‌هایی مانند رعد، ایران، جنگل، نوبهار، ارشاد و... مقالات زیادی در آن دوره به قلم روشنفکران و مورخان ایرانی منتشر کرده و در انتقاد از انتخاب چنین نامی به مباحثه با رسول‌زاده پرداختند.

دیری نپایید که با تثبیت دولت انقلابی در مسکو این جمهوری نوپا پس از زد و بند سیاسی جمهوری جدید ترکیه و روسیه شوروی به آسانی فرو ریخت ولی نامی که حزب مساوات برای آن انتخاب کرده بود به قوت خود باقی ماند.

رسول زاده بار دیگر زندگی در تبعید را تجربه کرد و به ترکیه پناهنده شد. در همین سال‌ها طی نامه‌ای به دولت ایران که به واسطه دوست قدیمی خود

تقی زاده به مقامات ایرانی رسیده بود، از دولت ایران تقاضای کمک کرد. رسول‌زاده در نامه‌ای به سال 1308 از دولت ایران می‌خواهد که برای تجدید نیرو و آرایش جدید، پول و امکانات در اختیار حزب مساوات قرار داده شود. تیمورتاش در ذیل این نامه یادداشتی را خطاب به محمدعلی فروغی می‌نویسد و می‌گوید:

«فرقه مساواتیان که حالیه لیدر آن محمدامین رسول‌زاده ابراز دوستی می‌کند مادام که در بادکوبه زمامداری می‌کردند، بزرگ‌ترین دشمن ایران بودند و مثل سگ‌های کوچک صدای عوعوشان گوش همه را کر کرده بود. مساواتیان آلت سیاسی هستند که البته ما با صاحبان آن سیاست دوست ولی با اصل آن مخالف هستیم. البته با ترکیه دوست هستیم ولی در این‌که ترکیه در قفقاز سلطه پیدا کند موافقت نداریم. ضمنا خوب می‌دانیم که «جمهوریت بادکوبه» یا ارمنستان... نمی‌توانند مستقلا زندگانی بکنند و قهرا باید به طرفی جذب بشوند و در فکر رسول‌زاده البته آن طرف ترکیه است»

هرچند سطر به سطر این یادداشت دارای اهمیت است و نشانگر راهبرد دقیق دولت وقت در قفقاز است ولی استفاده نخست‌وزیر وقت ایران از اصطلاح «جمهوری باکو» نیز نشان از یک رویه اندیشیده شده و سنجیده دارد.

با تاسیس جمهوری آذربایجان پس از فروپاشی شوروی یک‌بار دیگر این مباحث تاریخی در ایران تکرار شد. سوال این بود که آیا کشوری با این کیفیت باید از سوی ایران به رسمیت شناخته شود یا نه؟

مرور زمان نشان داد که اگر شناسایی دیپلماتیک ایران با صبر و حوصله بیشتری توام می‌شد به تامین منافع ملی در منطقه بیشتر کمک می‌کرد.

بحث و مباحثه درخصوص نام این جمهوری کوچک هنوز بعد از 24 سال در مباحثات اتاق‌های فکر دیده می‌شود و تقریبا همه در این خصوص هم‌داستان‌اند. در این میان مصوبه شماره 3552 – 2/11/1369 شورای‌عالی انقلاب فرهنگی در رابطه با «تغییر زبان ترکی در آران (آذربایجان)» بسیار هوشمندانه‌تر و دست‌کم دقیق‌تر به نظر می‌رسد.

واقعیت آن است که انفعال در سیاست‌گذاری مبتنی بر منافع بلندمدت در این حوزه و بی‌توجهی به ظرایف باعث غفلت ایران در مفهوم‌سازی‌های دقیق در حوزه قفقاز شد. بالعکس طرف مقابل (جمهوری باکو) با خالی دیدن میدان دست به مفهوم‌سازی‌های متنوعی برخلاف منافع و گاه حتی موجودیت ملی ما زده است.

از این دیدگاه استفاده از عباراتی چون آران یا جمهوری باکو که فراتر از یک اصطلاح و یک مفهوم مهم به شمار می‌روند، دارای اهمیت است و از قضا در سنت بوروکراتیک و سیاسی ما نیز بی‌سابقه نیست. برای این نوع از مفهوم‌سازی‌ها بیش از هر چیز نیازمند دیدگاهی ویژه و چارچوب نظری متمایز در سیاست‌گذاری‌های منطقه‌ای هستیم. تا زمانی‌که چارچوب نظری مبتنی بر اندیشه مملکت state‌ idea بر این حوزه حاکم نشود مشکلات عدیده بر روابط دو کشور حاکم خواهد بود.

کشوری مانند ایران که بر یک بستر منطقه‌ای ملتهب و حساس چون خاورمیانه شکل گرفته است، اگر بزرگ‌تر نشود کوچک‌تر خواهد شد. منظور از گسترش در اینجا گسترش سیاسی و جغرافیایی نیست بلکه بر گسترش حوزه نفوذ تاکید دارد. ایران براساس ماهیت وجودی اش کشوری نیست که قابل تقلیل به یک حوزه جغرافیایی خاص باشد، بنابراین سیاست‌گذاری برای چنین کشوری الزامات خاص خود را نیز می‌طلبد که بخشی از آن‌ها در تاریخ و بخشی دیگر در جغرافیای سیاسی مملکت نهفته است.

 


حقوق بشر،آزادی بیان،امنت ملی

تعامل حقوق بشر و آزادی بیان با امنیت ملی

دیپلماسی ایرانی


اعلامیه جهانی حقوق بشر و مفاد آن از جمله آزادی بیان و برابری افراد از متعالی ترین اصولی است که انسان در طول تاریخ تمدن خود به آن رسیده است. حقوق بشر عالی ترین نمود و مانیفست گفتمان تجدد و مدرنیسم است که حقوق فردی انسان را فارغ از نژاد،جنسیت و ملیت مشخص می سازد.

 

خاستگاه مفهوم حق محور بیان آزاد به سده هفدهم یعنی زمانی باز می گردد که اسنادی نظیر منشور حقوق انگلستان و اعلامیه حقوق فردی و شهروندی فرانسه تنظیم گردید. قانون گذاران نخستین بار در این دوره ها حق آزادی بیان اعضای جامعه را به رسمیت شناختند. بنابراین تعقیب و پیگرد نمایندگانی که در پارلمان مباحث خود را آزادانه بیان می کردند ناممکن شد. در سال های پایانی سده هژدهم، پیش از ظهور و تکمیل نهایی آزادی بیان در اسناد آمریکایی و اروپایی، تضمین های عام تری برای آزادی بیان و عقیده پدیدار شد.[1]

آزادی بیان دارای کارکردهای متنوعی است، انتشار اطلاعات،آزادی ابراز عقاید، شرکت در انتخابات،تولیده ایده ها،آزادی مطبوعات و رسانه ها،آزادی مکاتبات شخصی و... .

بر اساس بیانیه جهانی حقوق بشر و میثاق حقوق مدنی و سیاسی افراد از حق آزادی بیان و عقیده برخوردار هستند اما سوال این جا است که چه میزان از آزادی بیان مجاز است و نسبت آن با امنیت ملی و نظم عمومی چیست؟ مرز آزادی اظهار عقیده انسان ها تا کجا گسترده شده و آیا افراد حق دارند با استناد به آزادی بیان صلح و امنیت جوامع را به خطر بیاندازند؟

امروزه در سراسر جهان افراد و گروه های جنگ طلب اعم از بنیادگرایان مذهبی،گروه های نژادپرست،سازمان های جدایی طلب و... با استناد به آزادی و حتی حقوق بشر به تبلیغ تنفر مذهبی،قومی  و نژادی دست می زنند و مخاطبان خود به جنگ و خونریزی تشویق می کنند. استدلال آن ها بر این اساس استوار است که الزامات جامعه دموکراتیک به آن ها اجازه می دهد تا بتوانند عقاید خود را آزادانه ابراز و تبلیغ نمایند. اما مسئله این جا است که دموکراسی باید مکانیسم هایی را برای امنیت،صلح و دفاع از نظام دموکراتیک تنظیم نماید و تهدیدهای داخلی خود را پیش از فعلیت یافتن رفع نماید.

ادامه مطلب ...

ناسیونالیسم قومی در قفقاز جنوبی


ناسیونالیسم قومی در قفقاز جنوبی و تاثیر آن بر امنیت منطقه



مرکز بین المللی صلح 19 آذر 1391




بیان رخداد:

منازعات و درگیری های قومی در سراسر جهان یکی از فاکتورهای مهم به تهدید صلح و امنیت بین المللی و منطقه ای بوده است. از حدود 800 گروه قومی و اقلیت مهم در جهان 285 گروه از دهه 1950 به بعد از نظر سیاسی فعال بوده اند. 70 مورد از این گروه ها ، درگیر فعالیت ها و سیاست های خشونت آمیز و مسلحانه در سراسر جهان شدند.این گروه های مسلحانه سالیان متمادی به صورت سرسختانه در برابر استقرار صلح مقاومت کردند و از این تعداد فقط شش مورد به سطح مبارزه مدنی و غیر خوشنت آمیز روی آوردند(1).

منطقه قفقاز به دلیل وجود حدود 50 گروه قومی-فرقه‌ای با تمایزهای فراوان و مذاهب مختلف از اهمیت زیادی برای بحث قومیت‌ها برخوردار می باشد.اختلافات‌ قومی یکی از دلایل اصلی بروز مناقشات و بحران‌ها در قفقاز پس از فروپاشی شوروی‌ بود است.بسیاری از اندیشمندان معتقدند که قرن 21 همانند قرن گذشته عرصه‌ تعارضات و تنازعات قومی خواهد بود و احتمالا در آینده بحران‌های قومی و هویتی‌ گسترش خواهد یافت و نظام بین الملل با منازعات و تحولات سیاسی-امنیتی بیشتری‌ مواجه خواهد شد(2).

با فروپاشی شوروی جهان شاهد دور جدیدی از رشد و شکل گیری گفتمان قومیت و ملت سازی ها بود. هر چند پس از قرار داد وستفالی و تثبت نظام دولت-ملت در بسیاری از کشورهای جهان به ویژه پس از جنگ جهانی اول ملت سازی ها متعددی انجام یافته بود و دولت های ملی جدید با فروپاشی امپراتوری ها ظهور و بروز یافته بودند اما با انتقال قدرت و جغرافیای امپراتوری تزاری به اتحاد جماهیر شوروی عملا این روند در جغرافیایی به وسعت امپراتوری روسیه تجربه نشد و یا نیمه کاره باقی ماند.

ادامه مطلب ...

neokamalism

نوکمالیسم در برابر نوعثمانی گری؛آینده سیاسی ترکیه


مرکز بین المللی مطالعات صلح- 10 آبان 1391


·         بیان رخداد:

نوعثمانی گری الگوی سیاست خارجی حزب عدالت و توسعه به ویژه در حوزه خارومیانه است که بعد از انتصاب احمد داوود اغلو به سمت وزارت خارجه به صورت جدی در محافل سیاسی و بررسی های استراتژیک مطرح گردید. ترمینولوژی این اصطلاح جدید حداقل به سه دهه پیش باز می گردد. زمانی که ترکیه بخش شمالی جزیره قبرس را از طریق حمله نظامی به اشغال خود درآورد. تحلیل گران یونانی در آن دوره از اصطلاح "عثمانی گری" برای توصیف این عمل بلند پروازانه استفاده کرده بودند.

این اصطلاح بار دیگر در دوران ریاست جمهوری تورگوت اوزال مورد استفاده قرار گرفت اما پس از مرگ وی به فراموشی سپرده شد. با روی کار آمدن حزب عدالت و توسعه و مشخص شدن دکترین سیاست خارجی داوود اغلو یک بار دیگر این اصطلاح و این بار به صورت جدی تری مطرح گردید،به همین دلیل گفته می شود سیاست های حزب عدالت و توسعه در زمینه مسائل خارجی در واقع ادامه سیاست های تورگول اوزال در منطقه است. به طور کلی باید گفت رسانه ها و محققین خارجی بیش از نویسندگان ترک به این مسئله پرداخته اند. شاید یکی از دلایل آن عدم رسمیت و استفاده از این اصطلاح از سوی سران حزب حاکم در ترکیه باشد.  احمد داوود اوغلو در کتاب خود با عنوان "عمق استراتژیک" بدون تاکید بر اصطلاح خاصی مانند نوعثمانی گری یا چیزی نزدیک به آن مولفه های دکترین خود را مشخص می سازد:

نخست- ترکیه در خاورمیانه باید نقش فعال تری به عهده بگیرد. در غیر این صورت کشورهای خاورمیانه ترکیه را تبدیل به حوزه نفود خود خواهند کرد. پ.ک.ک مثال روشنی برای این ادعا است.

ادامه مطلب ...

فرقه دموکرات و اسناد کنسولگری امریکا

روایت اسناد انگلیسی  و امریکایی از بحران آذربایجان

نگاهی به کتاب کردها و فرقه دموکرات


کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، مهر 1391



·         معرفی:

کتاب کردها و فرقه دموکرات آذربایجان گزارش هایی از کنسولگری امریکا در تبریز – دی 1323- اسفند 1325 که مجموعه ای از گزارش های کنسولگری ایالات متحده در تبریز در سال های بحرانی بعد از جنگ جهانی دوم می باشد در سال 1389 و با ترجمه کاوه بیات از سوی نشر شیرازه در 195 صفحه منتشر شده است. این کتاب شامل مقدمه ای کوتاه به خامه کاوه بیات، فهرست موضوعی اسناد و گزارش ها، گزارش های کنسولگری امریکا و هم چنین فهرست اعلام می باشد.

·         معرفی نویسنده:

کاوه بیات نویسنده،مترجم،سند شناس و پژوهشگر تاریخ معاصر است که تا کنون آثار زیادی از وی (ده ها کتاب و مقاله ) در همین حوزه منتشر شده است. کتاب هایی چون آثاری چون طوفان بر فراز قفقاز،جنگ چچن بهای سنگین استقلال،شورش عشایر فارس،روابط نظامی ایران و فرانسه در فاصله دو جنگ جهنی اول و دوم (به همراه مجید تفرشی)،شورش کردهای ترکیه و نقش آن بر روابط خارجی ایران،عملیات لرستان،فعالیت های کمونیستی در دوره رضاشاه،بحران قراباغ،ایران و جنگ سرد-بحران آذربایجان،آذربایجان در موج خیز تاریخ،پان ترکیسم و ایران،افسانه پان تورانیسم،نبرد سیمرم- انگلیسی ها،قشقایی و جنگ جهانی دوم ،ورشو 1920و ده ها اثر دیگر به کوشش یا ترجمه این پژوهشگر بزرگ منتشر شده است.

ادامه مطلب ...