در سالهای گذشته مقالات و نوشتههای زیادی در نقد باستانگرایی نوشته است که بعضی از آنها سازنده و بعضی دیگر از منظر ایدئولوژیک و گاه مخرب بودهاند. در این میان، روزنامه بهار در چند شماره متناوب باستانگرایی را از دیدگاههای متنوع مورد ارزیابی قرار داد و فضای مناسبی برای بحث و بررسی در اینباره به وجود آورد. راقم این یادداشت نیز در نوشتهای تحت عنوان باستانگرایی تا ناسیونالیسم، باستانگرایی را نه یک گفتمان مشخص بلکه یک جریان رمانتیک مبتنی بر تقلیلگرایی تاریخی و هویتی ارزیابی کرد.
آنچه مشخص است رویکرد مدافعان جریان باستانگرا، به این موضوع است که نه نقدها را میپذیرند و نه چنین عنوانی را خوش دارند. اما یک پرسش دیگر در این میان این است که رویارویی با باستانگرایی چگونه میتواند روندی سازنده داشته باشد؟
نخست- پیش از هر چیز باید بازه زمانی را که مفهوم باستانگرایی در آن جریان مییابد مشخص کرد و توجه داشت که سالهای نخست سده فعلی که مصادف با تولد دولت مدرن در ایران است سالهای احیای بخشهای مهمی از تاریخ و بازنمایی آن برای مردم است.
بنابراین تحولات این سالها را احتیاطا نمیتوان سالهای اوج یا زایش باستانگرایی نامید زیرا در صورت عدم تحقق این مهندسی اصولا این بخش از تاریخ کشور مکتوم میماند.
دوم- منادیان توجه به ایران باستان در بین سالهای 1304 تا 1320 را نمیتوان به شخص رضاشاه یا حکومت وی محدود کرد. بسیاری از مخالفان جدی رضاشاه مانند صادق هدایت، فرخی یزدی، میرزاده عشقی و بعدها بهار در فضای روشنفکری آن دوره به شدت از دوران باستان الهام میپذیرفتند و این حقیقت در آثار و نوشتههای آنها مشهود است. گفتمان ناسیونالیستی در آن دوره به قدری فراگیر بود که روشنفکرانی چون بزرگ علوی (در داستان کوتاه دیو دیو)، تقی ارانی، محمدامین رسولزاده و حتی در دورهای سیدجعفر پیشهوری هر یک به نحوی در چارچوب تصوری آن میاندیشیدند و عمل میکردند.
سوم- مخالفت با باستانگرایی نباید چهره مخالفت یا انکار تاریخ ایران باستان به خود بگیرد. باستانگرایی که به جریان نوپدید دهههای 50، 70، 80 و امروز مربوط میشود، تلقی افسانهوار، فروکاهنده و احیانا ارتجاعی از تاریخ ایران است که در سویههایی نیز با ملیگرایی ایرانی و الزامات آن بیگانه است. البته قابل انکار نیست که بعضی از سر ستیز با هویت ایرانی و عظمت ملی سراغ نقد باستانگرایی میروند. اما در آنسو باستانگرایی نیز جریانی نیست که توان تحقق هر نوع عظمتی را داشته باشد. این جریان حتی گاه بر ضد آنچه شیفته آن است عمل میکند. وصیتنامهها و روایتهای دروغینی که هرازچندی در سایتها و شبکههای اجتماعی به کوروش، داریوش یا زرتشت نسبت داده میشود نه تنها کمکی به شناساندن آن بزرگان نخواهد کرد بلکه مردم عادی را به حقایق تاریخی نیز مشکوکتر میکند.
چهارم- عظمت ملی با گفتارهای رمانتیک، زرتشتگرایانه، رجعت به باستان، سرهنویسی یا انضمامطلبی محقق نمیشود. این عظمت با دموکراسی بیشتر، افزایش درآمد سرانه شهروندان برابر ایرانی، صادرات صنعتی و ارتقای ارزش پاسپورت، تامین منافع ملی در منطقه، داشتن کشوری قدرتمند و سایر مولفههای مدرن تحقق خواهد یافت. به نظر نمیرسد مجموعه تلاشهایی که باستانگرایان امروزی دارند منتج به چنین نتایجی شود زیرا باستانگرایی نه تنها ماندن در تاریخ بلکه مردن در تاریخ نیز هست.
برآمد- مفاهیمی چون ملیت و ملیتگرایی به عنوان نوعی تجربه هرگز مفاهیمی ایستا نبوده و ارائه یکسری تعاریف مبتنی بر چنین مفروضاتی برای این مفاهیم اشتباه است. تجربه گذشتگان از ناسیونالیسم هرچه باشد ملازمهای با تکرار آن در جوامع جدید ندارد اما ضرورت حضور گفتمانهایی مبتنی بر این مفاهیم در سیاستگذاریهای کشورمان غیرقابل انکار است. ایران امروز، وطن دوستانی امروزی نیاز دارد که تکیه بر تجربه گذشته اما نگاه به آینده دارند. وطندوستی درعینحال که دشوار است مستلزم تعهد نیز هست. بر دوش کشیدن بار وظیفهای که چنین عنوانی در پی دارد با هوا و هوس و فانتزیهای تاریخی زمین تا آسمان فرق دارد. کشوری که در مرکز خاورمیانه که میدان خاصگراییهای متفاوت - از بنیادگرایی تا جنبشهای متنوع انضمامطلب- قرار گرفته، ناچار از تدبیر امنیت و پرورش مکانیسمهای دفاعی درخور است و این مهم نیز جدیتی را طلب میکند که با فراتر از تفنن و هوس بازیهای تاریخی است.
البته این را هم اضافه کنم که اگه اشتباه نکنم دو یا سه مقاله از شما را در وبلاگ خودم قرار داده ام.
هر چند بدون اجازه از شما این کار را کردم ولی امیدوارم که این اجازه را به من داده باشید و بدهید.
علی اهوازی(عسکری)
خیلی ممنونم از لطف شما جناب عسگری. پیروز باشید