از باستانگرایی تا ناسیونالیسم
روزنامه بهار، دی 1391باستانگرایی معادل واژه ارکائیسم و در فرهنگ سیاسی ایران به معنی رجعت و
گرایش عاطفی و رمانتیک به یادمانهای ایران پیش از اسلام یا عناصر
ایرانشهری دوران اسلامی است. باستانگرایی از جهات مختلف مورد نقد قرار
گرفته است.
عدهای به وجه رمانتیک آن انتقاد کرده، از آن به عنوان
ناسیونالیسم افیونی نام میبرند و عدهای دیگر بر نادیده گرفته شدن دوره
تاریخی پس از اسلام از سوی باستانگراها انتقاد میکنند. هر دو انتقاد تا
اندازه زیادی وارد و قابل تاملاند. اما پیش از پرداختن به چرایی رواج
باستانگرایی باید به این موضوع پرداخت که آیا باستانگرایی یک گفتمان است
یا یک جریان؟ دوم اینکه باستانگرایی چه نسبتی با ملیگرایی ایرانی دارد؟
به نظر میرسد با توجه به آشفتگی و عدم انسجام موجود در باستانگرایی
نمیتوان از آن به مثابه یک گفتمان سیاسی یا تاریخی صحبت کرد. باستانگرایی
بیشتر به یک گرایش و جریان رمانتیک شباهت دارد که پاسخی برای پرسشها و
مشکلات امروزی ندارد و تنها درباره گذشته سخن میگوید. از آنجایی که
باستانگرایی ناظر بر فرهنگ و تاریخ است جستوجوی مفاهیم سیاسی چون
دموکراسی، فردیت و حقوقبشر در آن بینتیجه خواهد بود. پرسش دوم به مراتب
اهمیت بیشتری دارد. قطعا نمیتوان باستانگرایی را جدای از بستر کلی فرآیند
صورتبندی ملیگرایی در ایران تبیین کرد. اما مسئله اینجا است که در تعریف
دقیق کلمه ناسیونالیسم یک گفتمان سیاسی است حال آنکه باستانگرایی یک
جریان فرهنگی در کشور است که در شرایط ویژهای پدید آمده است. پیش از هر
چیز نباید فراموش کرد که در جوامع مختلف از جمله ایران بیش از یک نوع
ملیگرایی وجود دارد.
ناسیونالیسم دارای وجوه بسیاری است که فراخور شرایط
سیاسی و اجتماعی ممکن است یکی از آنها به جریان غالب بدل شود. به اعتبار
یکی از تقسیمبندیهای رایج، ناسیونالیسم قومی (ethno-cultural
nationalism) و ناسیونالیسم مدنی civic)) از جریانهای کلی ناسیونالیسم در
جهان به شمار میروند.
ناسیونالیسم قومی بر پایه باور ذهنی به افسانه
نیاکان مشترک و پیوندهای خونی و تباری به تعریف ملت دست میزند و قادر است
در شرایط امتناع سیاسی نیز به حیات خود ادامه دهد. ناسیونالیسم قومی-فرهنگی
در اینجا اعم از ناسیونالیسمهای حاشیهای و کلان است. هم نازیسم آلمانی
محصول این نگرش به ملیت است و هم انواع و اقسام جنبشهای قومیتمحوری که در
جهان وجود دارند. در مقابل، ناسیونالیسم مدنی ملتها را براساس شهروندی و
عضویت در جامعه مشترک و وفاداری به دولت-ملت تعریف میکند. باستانگرایی در
ایران، گونه رایج ناسیونالیسم قومی- فرهنگی است که بنابر شرایط سیاسی و
اجتماعی حاکم امکان زیست بیشتری پیدا میکند. آن شرایط را میتوان در گریز
مردم از سیاست و به محاق رفتن سیاستورزی در عرصه عمومی یافت. ضعف ساختار
دولت یا بیتوجهی آن به مقوله ملیت یکی از علل عمده بروز چنین جریانی است.
به این معنا که ناسیونالیسم مدنی به واسطه ماهیتش مبنی بر حقوق یکسان
شهروندی وابسته به چارچوب قانونی است که متضمن حقوق و نهادهای موثر و واقعی
است که بر اعطای آزادی اظهار عقیده مردم و برابری، تاسیس شده است. در
نتیجه وابستگی زیادی به دولت و تقویت نهادها دارد. در مقابل ناسیونالیسم
قومی- فرهنگی وابسته به نهادها نیست بلکه وابسته به فرهنگ است، بنابراین
جای تعجب نیست که در جوامعی که جایگاه دولت تضعیف شده است یا ناسیونالیسم
در دولت مورد بیتوجهی بوده و نهادها ناتواناند جریانهای ناسیونالیسم
قومی (نمونه باستانگرایی در ایران) بروز مییابد.
در ایران حمایت دولت از
ناسیونالیسم حداقلی است یعنی به حفظ تمامیت ارضی، حاکمیت ملی و استقلال
محدود و جنبههای دیگر مغفول گذاشته شده. در نتیجه نوعی احساس نگرانی و حس
عاطفی به یادمانهای باستانی از یک سو و ماهیت ذاتی ملیگرایی قومی-فرهنگی
یعنی وابستگیاش به فرهنگ، از سوی دیگر، بروز و ظهور به باستانگرایی را
هموار کرده است.
داوری اردکانی -از منتقدان اصلی گفتمان ناسیونالیسم ایران در دوران پهلوی-
بر همین نکته انگشت گذاشته است. از نظر وی اگر ناسیونالیسم صرفا به معنای
نازیدن به سوابق گذشته یا به تعبیر دیگر بخشی از هویت ملی باشد بیفایده و
بینتیجه است اما هنگامی که ناسیونالیسم بر مولفههایی چون حاکمیت و اراده
ملی و نیز قدرت ملی تاکید کند شانیت سیاسی پیدا میکند.
حمید احمدی در این باره معتقد است گفتمان ناسیونالیستی که عامل پیوند دهنده
و عنصر مهم بسیج ملی در طول تاریخ معاصر بود از سوی پهلویها مصادره شد و
بر روایتی خاص از آن یعنی باستانگرایی با محوریت پادشاهان به عنوان ابزار
مشروعیتسازی تاکید رفت. این فرآیند، هم به ناسیونالیسم ایرانی ضربه زد و
هم باعث شد مخالفان گفتمانی ِ آن بتوانند تعمیمهای ناروا را نثار
ملیگرایی کنند.
مهمترین خصلت باستانگرایی شاید تقلیلگرایی آن باشد. باستانگرایی تاریخ
ایران را به دوره پیش از اسلام فرو میکاهد و در حوزه هویت ملی از تشیع و
اسلام اعراض میکند.
ناگفته روشن است که ایران باستان نیز بخشی از هویت تاریخی و ملی ایرانیان
به شمار میرود اما همانطور تاکید صرف بر هویت ملی کمفایده است. به طریق
اولی روایتهای گزینشی و انتخابشده از این دوره تاریخی بلااستفاده بوده و
بر تحکیم قدرت ملی کمکی نمیکند.
اینجا است که پرسش دوم پاسخ خود را بهتر باز مییابد. باستانگرایی امروز
ایرانیان تا اندازه زیادی صورتی تحمیلشده بر بخشی از ملیتگرایی است که در
غیاب بیتوجهی به ملیت در حوزه سیاستگذاری بروز پیدا میکند. در غیراین
صورت ناسیونالیسم مدنی مجال بروز و ظهور دارد که هم بر فردیت و حقوق
شهروندی توجه دارد و هم بر مولفههایی چون قدرت ملی، مردمسالاری و اراده
ملی. جامعه ایرانی، جامعهای است که «حس ملی» در آن موج میزند. این حس،
مذهبی و سکولار، زن و مرد و همه اقوام ایرانی را دربر میگیرد. اما حس ملی
ملازمهای با «علم ملی» ندارد. باستانگرایی در میان توده تنها بخشی از آن
حس ملی را نمایندگی میکند که اغلب فاقد علم ملی یعنی روش و گفتمان دقیق
برای مدافعه از ایران است. حال آنکه ناسیونالیسم آموزهای است که با تبیین
صحیح این حس، چگونگی و روش دفاع از کیان ملی را نیز دربر میگیرد. این
گفتمان قابلیت آن را دارد که علاوه بر اینکه ایران را برای ایرانیان
میخواهد، اسلام و بهویژه تشیع را به عنوان رکنی از ملیت و هویت این کشور
ببیند و ملت ایران را آن گونه که هست موضوع قرار دهد.
کوروش این سرزمین را ایران نامید . نه تنها در آن زمان بلکه در بعضی از کشور ها مانند فرانسه تا دویست و پنجاه سال پیش اگر از کسی می پرسیدند اهل کجائی می گفت رعیت فلان دوک هستم و یا مثلا می گفت اهل برتانی و نورماندی ... هرگز نمی دانست فرانسوی است فرانسه ائی که یکی از قدیمی ترین کشور ها از نظر رشد اندیشه ناسیونالیستی در بین مردم است . اما ایرانیان در 2500سال پیش می دانستند ایرانی هستند . عشق به کشور در اینجا نهادینه است .
سلام بزرگوار
بنده از خوانندگان همیشگی تحلیل های شما در نشریات منطقه هستم. لینکتان کردم. موفق باشید.